همشهری آنلاین _ ثریا روزبهانی: درست مانندکاری که اهالی برای «مهدی الوندی» انجام دادند و اکنون این معلول هممحلهای بعد از ۲۳ سال خانهنشینی میتواند با ویلچر اهدایی از منزل بیرون برود و یک دل سیر به کارهایی برسد که تاکنون از انجامش محروم بوده است. اهالی به قول مهدی یک «پا» به او هدیه دادهاند و او قدر این مهربانی را میداند.
ویلچر با روبان قرمز رنگی آراسته شده و خانواده شهید «حسن محمدی دولتآبادی» با سلام و صلوات آن را به سمت خانه معلول هممحلهای هدایت میکنند. تعدادی هم با هدایایی که در دست دارند، مشغول احوالپرسی با یکدیگرند. شوق مهدی از دیدن ویلچر، لبخند بر لب اهالی میآورد؛ همانهایی که از فامیل به مهدی نزدیک ترند، مثل امام جماعت مسجد محله که کارهای نظافت و بهداشت مهدی را هم انجام میدهد. مهدی با کمک اهالی روی ویلچر مینشیند و با ذوق میگوید: «خیلی خوبه، خیلی راحته.» کادوهایی را که اهالی با باقیمانده پول خریداری کردهاند یکی یکی باز میکنند. لباس ورزشی، جوراب، کفش، عطر و... و. اهالی میگویند: «انشاءالله رخت دامادی به تن کنی.»
- همت بلند آر
جرقه این کمک اهالی از یک دیدوبازدید ساده به مناسبت روز معلول آغاز شد. «سیده زهرا طالبیان» مدیر سرای محله آبشار، بانی این کار خیر بود. دعوت از هممحلهایها برای مشارکت در خرید ویلچر کافی بود تا کمتر از ۳ روز هدایای مردمی جمعآوری شود. «طالبیان» که دیگر مهدی او را خاله زهرا صدا میزند، میگوید: «معلولان زیادی به خاطر نداشتن پول خرید یک ویلچر، ماهها وگاه سالها خانهنشین میشوند. سعی کردم از همان شروع ماجرا بهطور شفاف هرکاری را که انجام میدهم به مردم گزارش بدهم. هر مبلغی را که واریز میکردند، فیش آن را در گروه میگذاشتم. حتی از مردم خواستم خودشان در برنامه اهدای ویلچر همراهمان باشند و از نزدیک وضعیت این هممحلهای معلول را ببینند.»
- این داستان واقعی است
مهدی از یکسو به خاطر معلولیت و از سوی دیگر به دلیل نداشتن هزینه خرید ویلچر و زمینگیر شدن مادرش، حدود ۲۳ سال قبل، از دیدن محیط بیرون از خانه محروم بوده است. پدر خانواده روزها در مغازه نجاریاش کار میکرد و نان حلال سر سفره خانواده میآورد و همسرش نیز همچنان از مهدی تیمارداری میکرد. همه چیز خوب پیش میرفت، اما در یکی از روزها با غروب خورشید، خورشید خانه آنها هم غروب میکند و مشکلات پشت سر هم به این خانه و خانواده هجوم میآورد. مادر سکته میکند و قدرت بدنیاش تحلیل میرود. پدر بعد از بیماری همسرش، به تنهایی جور این همه سختی را میکشد و با جسم بیمار از همسر و فرزند معلولش پرستاری میکند. او به ناچار مغازه نجاری را که تنها منبع درآمدشان بود، میفروشد تا سرپناهی برای خودشان دست و پا کند. با فروش مغازه آقای الوندی کسب و کارش را از دست میدهد و این بار جسم نحیف پدر در اتفاقی آسیب میبیند و او هم زمینگیر میشود. اکنون هر سه نفر در یک خانه زندگی میکنند و برای کارهای روزمرهشان به کمک دیگران نیاز دارند.
- نیازمند یاری سبزتان هستیم
کمر خمیده پدر خانواده الوندی نشان از روزهای سختی دارد که بر او گذشته است. پسری که باید در این سن و سال عصای دست پدر و مادر باشد خود به ویلچر و تکیهگاه برای گذران زندگی نیاز دارد. الوندی از سالها تلاش و هزینه برای درمان مهدی میگوید: «با بالاتر رفتن سن مهدی، مشکلاتش هم بیشتر شد. روزبهروز وضع بد و بدتر میشد. کاری از دست من و مادرش بر نمیآمد. تمام لحظههای زندگی ما با معلولیت گره خورده است. اکنون من و مادر مهدی پا به سن گذاشتهایم و از نظر جسمی و مالی توانی نداریم. با پولی که از کمکهای مردم میماند داروهای خودمان که هیچ، فقط داروهای ضروری مهدی را تهیه کنیم.» امروز خانواده الوندی چشمانتظار مهربانی خیّرانی هستند که به نیکی در حق همنوعانشان برای رضای خدا ایمان دارند و همواره درهای مهربانی و سخاوتشان به سمت آنان باز است. این خانوادهترحم نمیخواهند. آنها در جستوجوی همیار و همدلی هستند که معرفت را پیشکش کند و مرهمی بر دردهای بیپایانشان باشد.
- به لبخندی مهمان کنیم همسایه را
«از قدیم گفتهاند همسایه نزدیک بهتر از برادر دور است. وقتی همسایه آنقدر از احوال همسایهاش باخبر وکمک حالش باشد، به او «نفس» میگویند.» اسمی که خانواده الوندی برای همسایه دیوار به دیوارشان برگزیدهاند و او را با این نام صدا میزنند. «کیوان خجسته» همسایه یا همان نفس خانواده الوندی است و وقتی مهدی را روی ویلچر مینشانند، چشمانش بارانی میشود و میگوید: «خیلی خوشحالم که میبینم مهدی میتواند با این ویلچر از خانه بیرون برود. هرچند باید باز هم یک خیر پرستاری از او و انجام این کار را برعهده بگیرد. این حرکت میتواند روزنه امیدی برای زندگی مهدی باشد.» خجسته علاقهای ندارد از کمکهایش به این خانواده بگوید. اعتقاد دارد وقتی دست نیازمندی را به یاری بگیرید دست دیگرتان در دستان خداوند است: «حتماً نباید مال و ثروت داشته باشید، حتی گاهی یک لبخند و توجه هم میتواند کار بزرگی انجام دهد که در تصورمان نمیگنجد. باید باور داشت قطره وقتی به دریا میپیوندد دریا میشود.»