همشهری آنلاین _ پریسا نوری: یکی از نشریات آمریکایی هم از او بهعنوان ۱۰ فرد قدرتمند دنیا در بخش دفاع و امنیت نام برده بود. با این حال، برای هموطنانش تا قبل از شهادت، به تعبیر مقام معظم رهبری، «مالک اشتر زمان» و «شهید زنده» و بعد از شهادت هم «سردار دلها» بود. شهید سردار قاسم سلیمانی با آن شخصیت کاریزماتیک، هر که بود و هر لقبی که داشت، بهعنوان یک سرباز شجاع وطن در دلهای مردم نفوذ کرد، بهطوری که بسیاری از مردم باسلیقههای مختلف فکری و فرهنگی او را دوست داشتند و با رفتنش عزادار شدند. حضور جمعیت میلیونی عزاداران در خیابانهای تهران، کرمان و دیگر شهرها برای مراسم تشییع پیکرش گواه این ادعاست. از آنجا که سبک زندگی سردار شهید قاسم سلیمانی و نحوه ارتباط او با خانواده برای خیلیها میتواند الگو باشد، به مناسبت دومین سالگرد شهادت سردار دلها، پای صحبت «نرجس سلیمانی»، دختر بزرگ او، نشستهایم تا از ویژگیهای پدرانه و خصوصیات اخلاقی سردار در خانه و در کنار خانواده برایمان بگوید.
متولد چه سالی هستید؟
دختر بزرگ شهید هستم و در بهار سال ۱۳۶۲ به دنیا آمدم.
آن روزها که به دنیا آمدید پدرتان در چه سطحی فعالیت داشتند و چه میکردند؟
پدرم در زمان تولد من در جبهه بودند. ایشان از مهرماه ۱۳۶۱ (بعد از تبدیل تیپ ثارالله به لشکر ۴۱ ثارالله)، تا پایان دفاع مقدس، فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله بودند. البته بعد از جنگ نیز تا سال ۱۳۷۶ در کسوت فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله بودند و در این بین، چند سال نیز در جنوبشرق کشور به ایجاد امنیت عمومی مشغول بودند که الحمدلله موجب بهبود شرایط زندگی در پهنه قابل توجهی شد.
آیا روایتی از اطرافیان یا شخص پدرتان درباره به دنیا آمدنتان شنیدهاید؟
بله، خاطرهای که خود ایشان نقل میکردند این بود که در جبهه از بلندگویی میشنوند که قاسم سلیمانی پدر یک دختر شده است.
عکس یا فیلمی از نوزادیتان در آغوش پدر دارید؟ امروز که آن عکس را میبینید چه احساسی دارید؟
خوشبختانه عکس از آن دوران بسیار است، البته فیلم بنا به در دسترس نبودن دوربینهای فیلمبرداری، کمتر وجود دارد. این روزها بیشتر آن عکسها را در شبکههای اجتماعی در حال دستبهدست شدن توسط علاقهمندان به شهدا میبینم و بسته به عکس و خاطراتی که پیرامون آن در خاطرم زنده میشود، حال و احوال متفاوتی پیدا میشود البته یک حسرت بغضآلود از گذشت زمان و در نیافتن فرصت و از دست رفتن آن تقریباً در همه حال وجود دارد.
با توجه به اینکه سردار قاسم سلیمانی فرمانده مقاومت بودند و چهره و هیبت یک نظامی جدی را داشتند، ممکن است خیلیها تصور کنند که ایشان در خانه هم دارای روحیهای خشک و نظامی بودند. این تصور درست است؟
ایشان همزمان که یک نظامی مقتدر و در هیبت یک سرباز جان برکف بودند، اگر با کودکی مواجه میشدند، زبان کودکی میگشودند. به نظر میرسد این موضوع از تسلط کامل بر نفس ایشان ناشی میشد. سیر ارتفاع گرفتن ایشان و پیوستن به حق، یک مسیر چهل ساله بود که در مجاورت شهدای والا مقامی که ایشان سعادت همراهیشان را داشتند طی شد. در واقع، به نظر بنده، گوشهگوشه شخصیت قاسم سلیمانی بهعنوان یک فرمانده محجوب و محبوب، در اثر موانست و مجالست مستمر با انسانهای نیکاندیش و پاکباز شکل گرفته و آرامآرام هویت جمعی مجموعه دوستان و همرزمان شهید ایشان در پرتو مجاهدت بیامان چهل ساله یک جامانده از قافله پرتو افشان گردید و این مهم موجب شد که تکتک آحاد جامعه، ارتباطی قلبی و روحانی را با ایشان حس کنند. در حقیقت هرکدام از علاقهمندان به سیره شهدا و یا خانواده خود شهدا در رفتار و کردار ایشان عزیز خود را مییافتند، همچنان که ایشان با بوییدن و بوسیدن فرزندان شهدا نفسبهنفس دوستان و همراهان شهید خود میگذاشتند. در خانه ایشان روحیه کاملاً لطیف داشتند.
در نامههای متعددی که به فرزندان از جمله خودم و دیگر خواهران و برادرانم و همچنین به فرزندان عزیز شهدا که الحق و الانصاف جانشان را برای رفع یک سردرد ساده هرکدام حاضر بودند بدهند، به وضوح این نرمی و لطافت به چشم میآید. کلیپهای کوتاه و بلند بسیاری در دست مردم میچرخد و گاهی به خود ما هم میرسد که میتواند بهعنوان راوی گوشهای از واقعیت طبع لطیف ایشان قابلتوجه باشد. بعضی لحظات در یک قاب تصویر را گاهی نمیشود در کلمات به سادگی گنجاند. در معاشرت و همراهی با نوههایشان هرگز همتایی برای ایشان متصور نبودیم. اگر قرار بود بهترین پدربزرگ جهان انتخاب شود، ایشان اگر نفر اول نبودند، حتماً و بدون هیچ شکی نفر بعد بودند. هرگز خستگی و فشار کار رزمی و نبرد ایشان را هیچکدام از نوهها متوجه نشدند. رابطه بینظیر و مثالزدنی ایشان با فرزندان شهدا فقط با رابطه ایشان با نوههایشان قابل مقایسه بود. از هیچ لحظهای برای استفاده و بهرهبردن از مواهب حیات نمیگذشتند و در همان حال، هر لحظه آماده وداع با اصل حیات مادی بودند. شاید بتوان اینگونه گفت که در برخورد با مردم چون برگ گل لطیف و در میدان نبرد پولاد آبدیده بودند. این حقیقت وجود ایشان بود.
سردار سلیمانی در جایگاه یک فرمانده، بارها و بارها شاهد شهادت فرماندهان، رزمندگان و دوستانشان بودهاند. این رزمندگان هم فرزندانی داشتهاند. در این مواقع، شما چه رفتارها و واکنشهایی در قبال شهادت یاران و دوستان و نیز در قبال فرزندان و خانواده ایشان از پدرتان میدیدید؟
بسیاری از همراهان ایشان در طول چهل سال جهاد بیوقفه، پیش از ایشان به فیض عظیم شهادت نایل شده بودند. شاید تنها حسرتی که در ایشان وجود داشت و میشد دید همین جاماندگی از قافله عزیزان سفر کرده بود. در چند سال اخیر با پا به سن گذاشتن ایشان، بهشدت نگران عدم وصول برات شهادت خودشان بودند. اگر به درخواستهای ایشان برای دعای شهادت توجه کنیم، در این اواخر عمر بابرکتشان، کویبهکوی و برزنبهبرزن در پی رسیدن به قافله شهدا بودند و چشمهای ایشان از تضرع شبانه به درگاه دوست، برای دریافت اذن گذر از جهان ماده، همیشه حکایتها داشت. بیقراری ایشان بعد از شهادت تکتک دوستانشان را در سالهای دفاعمقدس به دلیل کودکی به درستی به خاطر ندارم، اما درد فراق و بیتابی ایشان در نبود شهید کاظمی یا برای شهادت عماد مغنیه از خاطرم نمیرود. همینطور اشکهای ایشان در گذر دانهدانه گلهای بوستان فاطمیون و زینبیون را بسیاری ثبت و ضبط کردهاند. جوانان راستباز و پاکبازی که به جبهه حق میپیوستند و در همراهی با ایشان با سرعتی مافوق تصور پلههای عرفان عملی را نه یکییکی، بلکه صد دانه یکی طی طریق میکردند هم موجب احسنت گفتن ایشان بود و هم دریغ و درد جاماندگی را به حسرتی جانسوز بدل میساخت.
آیا در ارتباط پدر و فرزندی پیش آمده بود که شما از پدرتان بابت مسائل و مشکلات متعارف زندگی و نیازهای عاطفی دخترانه گلایه کنید؟
راز و نیاز پدرانهـ دخترانه یک بخش از مزیت ارتباط دختران و پدران است که به تصور بنده پسران را بدین حریم به سادگی راه نیست. البته دلایل ماهوی خود را دارد که از حوصله این پرسش خارج است. گلایه که نمیشود گفت؛ نگرانی همیشگی ما برای حضور بیوقفه ایشان در جبهه، نه از جهت نخواستن آنچه ایشان خیر کثیر میدانست، بلکه از این جهت که این وجود عزیز را لحظاتی نیز برای خود میخواستیم همیشه وجود داشت.
از تذکرات و نوع رفتارهای تربیتی سردار با فرزندانشان بگویید؟
رفتار پدرانه ایشان را شاید بتوان در زمره آخرین متد و برترینگزینههای روانشناسی مبتنی بر دین نیز کاملاً روز آمد دانست. در باب آموزش و تأکید بر اهمیت آن همیشه مداومت داشتند. بر حفظ، تقویت و تثبیت ارتباط با خالق با مجموع روشهای مرسوم تأکید همیشگی داشتند. نماز اول وقت را اساسیترین رکن تربیتی میدانستند و به نماز شب بهعنوان یک راه نجاتدهنده تأکید همیشگی داشتند. در باب ارتباط با قرآن و اثر وضعی تلاوت با حضور قلب، همیشه توصیه و تذکر میدادند و در عمل شاید کمتر شبی بوده است که لحظاتی چشم برهم گذاشته باشند و از نماز شب به قدر ممکن و تلاوت قرآن ولو به چند آیه بیبهرهمانده باشند.
مواردی پیش آمده بود که شما از چیزی دلگیر شوید و با پدر درددل کنید؟ سردار چقدر اهل شنیدن درددل پدر و دختری بودند؟
یکی از نکاتی که ایشان مطالبه همیشگی میکردند نوشتن بود. بهعنوان مثال، اگر به مناسبتی برای ایشان هدیهای توسط فرزندان تهیه میشد، باید حتماً برای اینکه آن هدیه را بپذیرند نوشتهای هم توسط فرزندان آماده میشد. در واقع، تنها هدیهای که از فرزندان انتظار داشتند و همچنین دوست داشتند دریافت کنند، نوشته بود؛ حالا میتوانست در قالب نامه یا هر شکل ممکن دیگری باشد. در مواقعی که فرصتی پیش میآمد، حتی در سفرهایی که عموماً خطرناک خوانده میشود، از همراهی یکی از فرزندان بر حسب سن و سال و تناسب وقت استقبال میکردند تا اگر لحظات فراغتی پیش آمد بتوانند گپوگفتی با فرزندان داشته باشند. تابستانها معمولاً چنین اوقاتی بیشتر دست میداد. همیشه گوش شنوایی برای شنیدن حرف و سخن فرزندان داشتند. البته بسیاری موارد به محض آغاز گفتوگو برای ایشانکاری پیش میآمد و ضرورتی بر گفتوگوی خانوادگی ترجیح مییافت و از این مسئله تا زمان شهادت نیز گریزی نبود. اولویتها برای ایشان سالهای سال به سپیدی برف تازه، بدون هیچ کدورتی قابل تشخیص بود. بسیار لحظاتی که برای ایشان بود و خود ایشان یا حضور نداشتند و یا حضورشان منحصر به لحظاتی چند بیشتر نبود.
از شادترین روزتان کنار پدر بگویید. چه روزی بود و چگونه گذشت؟
در مورد ایشان تمام لحظاتی که بودند واجد صفت شادترین لحظات عمر بود. نفس حضورشان آنچنان گرم و رنگین و تأثیرگذار بود و هست که هیچ فرصتی برای گلهگزاری باقی نمیگذاشت.
تندترین و قاطعانهترین توبیخ پدرانه با شما چه بود؟
بهطور طبیعی بهعنوان یک پدر مجموعهای از رفتار تشویقی و تنبیهی را به کار میبستند، اما اگر سختترین و دردناکترین توبیخ و تنبیه مد نظر باشد، همان احساس ناراحتی بود که میشد در چشمها و خطوط پیرامون ابرو و چشمان ایشان دید. این ناراحتی به قدری برایمان سخت بود که سختترین تنبیهات در برابر آن کوچک و ناچیز دیده میشد.
- بهترین پدربزرگ دنیا بود
به جرأت میتوانم بگویم پدرم جزو بهترین پدربزرگهای دنیا است. وقتی نوهها به خانه پدر میآمدند با آنها همبازی میشد. یادم است پاییز بود؛ تقریباً اواسط آبان، برگ درختان ریخته بود و کف حیاط خانه پر از برگهای زرد و نارنجی شده بود. نوهها در حیاط بودند و دلشان میخواست با برگها بازی کنند. پدر یک عبای قهوهای پشمی را انداختند روی شانهشان و در حیاط مشغول بازی با بچهها شدند. وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم، دیدم بچهها بابا را خواباندهاند روی زمین و هر قدر توانسته بودند برگ روی سرشان ریخته بودند. هنوز هم وقتی آن عکسها را نگاه میکنم، محو صبوری ایشان میشوم. با وجودی که فرمانده نظامی بودند و شکل کارشان لطیف نبود، ولی در برخورد با بچهها روحیه لطیفی داشتند و کودک درونشان فعال میشد.
- دل نوشته ای در فراق پدر
خاطر نشود خالی در فصل خزان ای دل
امید نباشد کس در بند خیال
هر گه که صدا آید از چرخش برگ تر
ده دور زمین گردد در دور سرم ای دل
هر خش خش در پاییز من یاد تو را آرم
داری بکنی جارو در ملک دلم ای دل
خیزیده خزان من، تا برگ رزان من
دیگر نکنم شادی در فصل خزان ای دل
دیگر گل داوودی، را صبح نخواهم چید
هر جامه رنگینی بر تن نکنم
باد خنک خوارزم امسال نبویم من
از بس که بیاد آرد بوی پدرم ای دل