۷۶ ساله است اما هنوز به عادت دوره کودکی شب‌ها به بالش می‌سپارد بیدارش کند و معتقد است که وقت‌شناسی‌ بالش باعث شده در این سال‌ها بدون نیاز به زنگ گوشی یا ساعت به موقع سر همه قرارهایش حاضر شود.

همشهری آنلاین _ پریسا نوری:  درست مثل روز مصاحبه که بر خلاف انتظار با وجود ترافیک سنگین خیابان‌های تهران، رأس ساعت مقرر در دفتر روزنامه حاضر می‌شود و با همان چهره مهربان و خندانی که بارها در تلویزیون دیده‌ایم با صبر و حوصله به سؤالاتمان پاسخ می‌دهد. گفت‌وگوی ما با «مسعود فروتن» نویسنده، کارگردان، بازیگر و مجری خوش صدای تلویزیون که این روزها با اجرای برنامه «کارِ خونه» در شبکه ۲ سیما مهمان خانه‌های ماست، پیش روی شماست.   

 این روزها برنامه «کارِ خونه» را اجرا و در آن جوانان را به تولید و و ساختن تشویق می‌کنید و امید می‌دهید. بازخورد این برنامه چطور بوده است؟
بله. در این برنامه جوانانی را معرفی می‌کنیم که با دست خالی توانسته‌اند در خانه‌کاری انجام دهند و درآمدی کسب کنند و معتقدیم مهم نیست این کار چه باشد؛ دست سازه‌ای هنری یا خشک کردن میوه و... همین که باعث استقلال مالی شخص شود اهمیت دارد. شعار ما هم این است که کار عار نیست، زن و مرد هم ندارد و هر خانه می‌تواند کارخانه شود. واقعیت این است که آدم از بیکاری دچار یأس و ضعف اعصاب می‌شود و آفریدن و خلق کردن به انسان آرامش و حس خوبی می‌دهد. این برنامه با اینکه ظهر جمعه پخش می‌شود، اما بسیار دیده شده و بازخورد خوبی داشته است. چند وقت پیش رفتم میدان حسن‌آباد. دیدم در مغازه کاموافروشی زن میانسال فروشنده به چند دختر جوان بافتنی یاد می‌دهد که این اتفاق خیلی قشنگ است. اگر یادتان باشد قدیم‌ها در هر خانه روی پشتی، تلویزیون و وسایل خانه با هنر قلاب‌بافی تزیین می‌شد، اما حالا دیگر از این هنرها خبری نیست. ما باید جوانان را تشویق کنیم به سمت این هنرها بروند.

  علاوه بر اجرا و کارگردانی در تلویزیون و سینما هم بازی داشته‌اید. کدام کارتان بیشتر در خاطر مردم مانده است؟
تا چند سال پیش مردم مرا با برنامه «یادگاری» می‌شناختند و آقا یادگاری صدا می‌زدند؛ برنامه‌ای که نوستالژی بود و خاطرات دهه ۶۰ را زنده می‌کرد و مجری آن بودم. یادم است در یک چهارراهی ماشین در حالی که چراغ می‌زد با سرعت به طرفم آمد. از ترس تصادف سر جایم ایستادم. ماشین که از کنارم گذشت ۵ نفر سرشان را بیرون آوردند و فریاد زدند «یادگاری...» در واقع خواستند بگویند ما تو را شناختیم. هنوز هم مردم آن برنامه را به یاد دارند، ولی اسمش را فراموش کرده‌اند و می‌پرسند برنامه‌ای بود درباره گذشته حرف می‌زدید؛ خیلی خوب بود.

  از چه زمانی پایتان برای اجرا به تلویزیون باز شد؟
حدود ۶ سال پیش منصور ضابطیان به من گفت: «لحن صدای شما مهربان و مناسب خواندن قصه است» و پیشنهاد داد در برنامه رادیو هفت قصه بخوانم. ۶ ماه هر شب سری قصه‌های خانجون را در این برنامه می‌خواندم که آیتم ثابت برنامه بود.

  چند سال پیش در سریال «پدر» در نقش عموی بدجنس ظاهر شدید. آن سریال هم خیلی بازتاب داشت.
بله. به خاطر نقش منفی که بازی کردم تا مدت‌ها در خیابان از مردم فحش می‌خوردم. آن سال برای عزاداری محرم به زادگاهم، آمل، رفته بودم. بعد از پایان عزاداری کنار مغازه‌ای نشسته بودم. ۲ خانم خیلی پیر که به سختی و خمیده راه می‌رفتند رد شدند و بعد انگار یادشان آمده بود برگشتند و فحش دادند و رفتند. اما من به جای اینکه ناراحت شوم واقعاً حظ بردم که آنقدر خوب بازی کرده و در نقشم فرو رفته بودم که مردم نقشم را باور کرده بودند.

  خیلی کم به‌عنوان بازیگر جلو دوربین رفته‌اید. چرا؟
معمولاً کارگردان‌ها ظاهر اتوکشیده و تیپم را که می‌بینند نقش‌های مثبت مثل دکتر و مهندس به من پیشنهاد می‌دهند. این نقش‌ها را دوست ندارم. چون خودم هستم و بازی نمی‌کنم. دلم می‌خواهد نقشی را بازی کنم که از شخصیت واقعی‌ام دور باشد و با آن کلنجار بروم.
  بازیگری را بیشتر دوست دارید یا اجرا را؟ در واقع دوست دارید مردم شما را به‌عنوان بازیگر بشناسند یا مجری؟
اجرا را بیشتر دوست دارم. در اجرا نیاز نیست حس غم، شادی یا... بگیرم. خودم هستم و بیشتر و راحت‌تر می‌توانم با مردم ارتباط برقرار کنم. وقتی در رادیو حرف می‌زنم با اینکه جماعتی را که صدای مرا گوش می‌کنند نمی‌بینم ولی حسشان می‌کنم.


  از رادیو گفتید. در طول سال‌های فعالیتتان همیشه یک پای ثابت رادیو بوده و در رادیو برنامه اجرا کرده‌اید.
بله. رادیو را خانه خودم می‌دانم و این روزها هفته‌ای ۴ ساعت برنامه فرهیختگان را در رادیو اجرا می‌کنم. اتفاقاً دیشب به یک برنامه رادیویی دعوت شده بودم. مجری برنامه گفت: «آقای فروتن مهمان برنامه ما هستند.» من هم گفتم: «یادتان باشد من ۵۰ سال است که در رادیو هستم و مهمان نیستم؛ میزبانم.

  متولد آمل هستید. اما از کودکی در تهران زندگی می‌کنید. زندگی در کدام محله‌های تهران را تجربه کرده‌اید؟
۴ ساله بودم که از آمل به دماوند آمدیم. خواهر بزرگم «پریچهر» که ازدواج کرد و همراه همسرش به تهران آمد، من هم بیشتر وقت‌ها به خانه‌شان در میدان بهارستان می‌آمدم و عصرها با خواهر و شوهرخواهرم در محدوده اکباتان، سرچشمه، بهارستان و مخبرالدوله گردش می‌کردیم و شب‌ها در سینماهای لاله‌زار فیلم می‌دیدیم. سوار اتوبوس می‌شدیم و از پارک‌شهر به شمیران خانه خاله بزرگم می‌رفتیم. خاطرات بسیار شیرینی از آن روزها و کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران دارم. رنگ و لعاب تهران برایم جذاب بود. یادم است نخستین بار در مغازه لباس‌فروشی لاله‌زار یک مانکن پشت شیشه دیدم. مبهوت شده بودم که این، چرا حرکت نمی‌کند. بعدها خانواده‌ام به تهران آمدند و در خیابان گرگان ساکن شدیم. سال‌ها در آن محدوده زندگی کردم و قد کشیدم. بعد از ازدواج هم مدتی در گیشا و شهرک اکباتان زندگی کردم.

  الان کجا زندگی می‌کنید؟
برای آدمی که تنها زندگی می‌کند هیچ جا مثل شهرک‌ها امن نیست. چون هرکسی که وارد شهرک شود باید از نگهبانی عبور کند و شناسایی شود. اگر وسیله‌ای خراب شد تأسیسات شهرک آن را تعمیر می‌کند. به همین دلیل ۲۰ سال است که در شهرک آتی‌ساز زندگی می‌کنم و به نوعی اعتبار شهرک شده‌ام! مدیر املاک شهرک وقتی می‌خواهد خانه‌ای اجاره دهد برای اینکه مشتری متوجه شود که اینجا جای خوبی است می‌گوید آقای فروتن سال‌هاست اینجا زندگی می‌کند. (با خنده)


  به جز تهران به کدام یک از شهرهای ایران علاقه دارید؟
آمل را دوست دارم. گاهی به آنجا می‌روم به این امید که از دوره کودکی نشان و رنگ و بویی پیدا کنم. در کوچه‌پسکوچه‌هایش قدم می‌زنم. حتی وصیت کرده‌ام که مرا در آمل به خاک بسپارند. اما شهرهای کویری مثل یزد را برای زندگی دوست دارم. آب کم است و مردم قدر آب، خاک و گیاه را می‌دانند. برخلاف تهران که همه در حال بدوبدو هستند، ساکنان کویر اصلاً عجله ندارند و زندگی در کویر آنها را صبور کرده است. بناها معماری سنتی زیبایی دارند و هر جایش قدم بزنی چیزی برای تماشا و لذت بردن کشف می‌کنی.


  ویژگی تهران از نظر شما چیست؟
در تهران هیچ‌کس احساس غریبگی نمی‌کند، شما به هر شهر دیگری بروید قطعاً احساس می‌کنید غریبه هستید، اما چون این شهر بسیار مهاجرپذیر است و از همه جای ایران در آن زندگی می‌کنند و همه هم خودشان را تهرانی می‌دانند، هیچ‌کس احساس بیگانگی نمی‌کند. مثلاً من مازندرانی هستم، اما در تهران احساس می‌کنم تهرانی هستم؛ انگار اینجا شهر خودم است.

گویا در یزد هم زندگی کرده‌اید؟
بله. ۲ سال پیش مدتی را برای ضبط برنامه «یزد، دروازه تاریخ» در این شهر گذرانده‌ام و از طرف شهردار یزد لقب «شهروند افتخاری» گرفته‌ام.

  در اغلب برنامه‌هایی که اجرا داشتید بنا به محتوای برنامه حس امید و رضایت از زندگی را ترویج می‌کنید. خودتان از زندگی راضی هستید؟
بله. با اینکه سال‌هاست تنها زندگی می‌کنم و تنها دخترم هم در آمریکاست، ولی از زندگی‌ام راضی‌ هستم و احساس خوشبختی می‌کنم. چون دوستانی دارم که به قول سهراب، مثل برگ گل در زندگی‌ام هستند، با هم به سفر می‌رویم و در کنار هم روزهای خوبی را سپری می‌کنیم.


  گویا دستی در نویسندگی دارید و یکی دو جلد کتاب نوشته‌اید؟
۵ کتاب داستان به نام‌های «از سر دلتنگی»، «ناتمام»، «کوچه باغ کودکی»، «یک مرد، یک شب» و «صندوقچه» منتشر کرده‌ام و در حال نوشتن کتاب ششم هستم. این کتاب که نامش «عزیزجون» است درباره زندگی خاله‌ام است که بسیار دل زنده، جسور و قوی بود و زندگی پرفراز و نشیب و آموزنده‌ای داشت.


  اهل سینما هستید؟ آخرین فیلمی که در سینما دیده‌اید؟
اغلب فیلم‌ها را در خانه می‌بینم ولی دلم می‌خواهد فیلم‌های خوب را در سینما ببینم. حدود یک ماه پیش هم فیلم درخت گردو را در سینما آزادی دیدم و در نخستین فرصت برای تماشای فیلم
قهرمان می‌روم.

***

  • اگر شهردار تهران شوم...

ساختمان مجلس را عوض می‌کنم!
اگر شهردار تهران شوم ساختمان‌های مهم شهر را با نما و هویت ایرانی و اسلامی می‌سازم. مثلاً ساختمان مجلس شورای اسلامی در بهارستان یک هرم شیشه‌ای است. باور کنید وقتی از بهارستان رد می‌شوم دلم نمی‌خواهد حتی به آن نگاه بیندازم. وقتی در معماری اصیل ما کاشیکاری‌های بسیار زیبا تعریف شده، چرا باید ساختمان مجلس شورای اسلامی که از همه شهرها نماینده دارد، هویت ایرانی نداشته باشد؟ معماری ساختمان بانک مرکزی از آن هم بدتر است.

  • تهرانی که دوست دارم

محله‌های مرکزی شهر را که دوره کودکی و نوجوانی را در آن گذرانده‌ام، خیلی دوست دارم. نوجوانی‌ام را در کتابفروشی‌های خیابان انقلاب، سینماهای خیابان لاله زار، کافه نادری، خیابان مخبرالدوله، سعدی و... گذراندم و خاطرات بسیار خوبی از آن روزها دارم. هنوز هم گاهی به این محله‌ها می‌روم. بر سنگفرش خیابان ۳۰ تیر قدم می‌زنم و از غذافروشی‌هایش غذا می‌خرم و یاد آن روزها را زنده می‌کنم. این را هم بگویم که بهتر است جلو رفت‌وآمد ماشین‌ها را در این خیابان بگیرند تا آرامش رهگذران به هم نریزد. البته با برنامه‌ای تلویزیونی که در حال حاضر اجرا می‌کنم، سعی می‌کنم انرژی و حس خوب به مخاطب منتقل کنم، اما واقعیت این است که مردم با این چیزها حالشان خوب نمی‌شود. بخشی از حال‌بدی‌ها مربوط به مشکلات زیرساختی مثل آلودگی هوا و ترافیک است. یعنی یک نفر با حال خوب اگر بیاید ساعت‌ها در ترافیک‌گیر کند و دیرش شود، قطعاً حالش بد می‌شود.