همشهری آنلاین _ مژگان مهرابی: از همان کودکی کوشا بود و جسور. دوران ابتدایی را که به پایان رساند، در مدرسه صنعتی آلمانیها ادامه تحصیل داد و بعد از آن، برای کار به آبادان رفت. اما از آن جا که روحیه ظلم ستیزی داشت با مستشار انگلیسی درگیر و همین موضوع موجب هجرتش به نجف شد. سید مجتبی در نجف به فراگیری علوم حوزوی پرداخت اما پس از مدتی به دستور آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی به ایران آمد تا علیه کجاندیشیها مبارزه کند و به همین منظور در نخستین قدم، «جمعیت فداییان اسلام» را تشکیل داد. او به دلیل مبارزاتش، زندگی پرتنشی داشت و از آن جا که همیشه تحت تعقیب بود نمیتوانست جای ثابتی برای سکونت داشته باشد تا اینکه گذرش به محله دولاب افتاد و حضور مردم مذهبی و انقلابی آن جا زمینهای شد برای فعالیت او و یارانش. سید جوان با آمدنش به دولاب، گویا برکتی را به همراه آورده بود. اهالی دوستش داشتند و برای پیشبرد مبارزات او از جان مایه میگذاشتند؛ چه شبها که در جلسات مخفیانهاش شرکت میکردند و چه روزها که پای سخنرانیهایش مینشستند. قدیمیهای محله بعد از گذشت ۶۰ سال از شهادت او هنوز سخنرانیها و دلاوریهای نواب را خوب به یاد دارند و همسایگی با نواب را افتخاری برای محلهشان میدانند. در آستانه سالروز شهادت نواب و دیگر یارانش، در جمع قدیمیهای محله حضور پیدا کردیم تا برایمان از حماسه آفرینیهای این قهرمانهای ملی بگویند.
- عباس حاج اسماعیلی: سادهزیست بود
«عباس حاج اسماعیلی» زمان شهادت نواب ۳ـ ۴ ساله بوده اما بر اساس شنیدهها از پدرش میگوید: «نواب در خانه ما زندگی میکرد. خانهمان حیاطدار و بزرگ بود. مادرم جلسه قرآن در خانه برگزار میکرد و دست به خیر بود. برای همین ارتباط خوبی با اهالی داشت. همسرش نیره سادات و همسر شهید خلیل طهماسبی ارتباط صمیمانهای با مادرم داشتند. بارها از سوی مسئولان شهری برای خرید خانه پدری ما آمدند که آن را تبدیل به خانه موزه نواب کنند که البته محقق نشد.» او ادامه میدهد: «پدرم و سید محمد طباطبایی پدر همسرم از یاران نواب بودند. به سید محمد طباطبایی، سید محمد بقال میگفتند. این را پدر همسرم تعریف میکرد که نواب گاهی برای خرید به مغازه او میرفته و میگفته پسرعمو، مثل اینکه چوب خط من پر شده است؛ ماستداری بدی؟ او هم میگفته مغازه مال خودت است. هرچه دوستداری ببر.» به گفته حاج اسماعیلی، نواب ساده زیست بود. اتاق محقری داشت که نیمی از آن را حصیر انداخته بود و نیم دیگر را گلیم. درآمدی نداشت و از سوی بازاریها وجهی برای نواب میرسید که امرار معاش کند. او میگوید: «نواب و دیگر فداییان اسلام مرام خاصی داشتند هرکسی نیاز به کمک داشت به یاریاش میرفتند. یک روز که نواب برای خرید نان میرود در کوچه پیرزنی را در حال لگدمال کردن گل میبیند. نواب از او میپرسد چه میکند و پیرزن جواب میدهد برای پشتبام گل آماده میکند. او هم عبا را کنار میگذارد و پاچههای شلوارش را بالا میزند و گل آماده میکند.»
جمعی از اهالی دولاب در مسجد حضرت موسی بن جعفر(ع) جمع شدهاند. آمدهاند تا درباره نواب خاطراتی که در ذهن دارند بازگو کنند. از بین ۵ نفری که حضور دارند، فقط «ابراهیم گلشناس» و «ابوالقاسم محمدی» نواب را دیدهاند. خودشان هم جزو فداییان اسلام بودهاند. هر ۲ در آستانه ۹۰ سالگی هستند. لحظه لحظه زندگی نواب و یارانش را به یاد دارند و اگر بخواهند خاطراتشان را بازگو کنند یک کتاب قطور میخواهد. «ابراهیم گلشناس» به رسم پیشکسوتی اول از همه سر حرف را باز میکند. به ۶۰ و اندی سال پیش برمیگردد. میگوید: «شهید واحدی نسبت فامیلی دوری با ما داشت. نواب که برای دیدن واحدی میآمد با بافت محله آشنا شده بود. میدانست اینجا مردم انقلابی دارد. برای همین به اینجا نقل مکان کرد. او به دلیل مبارزات سیاسیاش، مرتب ناچار به نقل مکان میشد. اما در دولاب مردم هوای او را داشتند. حمایتش میکردند. شیخ مهدی حق پناه و شیخ حسن نیک بین که از علمای نامی اینجا بودند مراوده صمیمی با نواب داشتند.» نواب چند سالی را در دولاب مهمان بود و هر بار در خانه یکی از اهالی اسکان داشت. او نماز را در مسجد پیردولاب اقامه میکرد. مسجدی که حالا به نواب صفوی تغییر نام یافته است.»
- پای منبر نواب
نواب خیلی متواضع بود. حسن خلقی که داشت باعث شده بود اهالی محله احترام زیادی برایش قائل باشند. اما به اندازه هم هیبت داشت. بهطوری که خلافکارها از او حیا میکردند و دست به رفتار ناشایست نمیزدند. گلشناس ادامه میدهد: «من خیلی جوان بودم که با نواب آشنا شدم. هر جا جلسهای برگزار میکرد پای منبرش مینشستم. برای همین ساواک برای دستگیریامخیز برداشته بود. حتی از خادم مسجد سراغم را گرفته بود اما او جای من را لو نداد. از یکی دیگر از اهالی پرسوجو کرده بود که او هم ابراز بیاطلاعی کرده بود. خلاصه مدتی خودم را مخفی کردم تا آبها از آسیاب افتاد. فداییان اسلام اخلاق خاصی داشتند و به وقت نماز در هر کجای شهر که بودند اذان میگفتند. حواسشان به این بود اگر کسی نیاز به کمک داشت به یاریاش بروند. خوب به یاد دارم، یکبار شخصی از طرف شعبان جعفری با کیفی پر از پول به خانه نواب آمد که او را بخرند. با اینکه در شرایط مادی بدی قرار داشت گفت نیازی به پول نیست. من برای اسلام مبارزه میکنم.» گلشناس دنیایی حرف برای گفتن دارد. او دوستی با نواب را افتخاری برای خود میداند. تعریف میکند: «فقط من نبودم که به نواب ارادت داشتم. کربلایی حسن بقال هم جزو فداییان اسلام بود. مغازه بقالیاش را الان نوهاش اداره میکند. خانه کل حسن مخفیگاه نواب و یارانش بود. هر بار که ساواک میخواست نواب را دستگیر کند، کل حسن او را پناه و از بالای بام فراریاش میداد.»
مسعود ورزیدهکار:
- خلافکارها هم او را دوست داشتند
«مسعود ورزیده کار» راوی دیگری از خاطره مبارزات فداییان اسلام است. او نسبت فامیلی با شهید طهماسبی دارد. ورزیده کار میگوید: «خلیل شوهر خالهام بود. نواب مرتب به خانه ما رفتوآمد داشت آن هم به دلیل حضور خلیل طهماسبی. مرحوم نواب بسیار متواضع بود و همین فروتنی باعث میشد در دل مردم از جایگاه ویژهای برخوردار باشد. حتی خلافکارهای محله هم احترام خاصی برایش قائل بودند. از هیبتش حیا میکردند که رفتار ناپسندی انجام دهند. دیگر اینکه اهمیتی به مادیات نمیداد و زندگیاش با سختی سپری میشد. گاهی شام آنها نان و سبزی بود. مادرم تعریف میکرد گاه مادربزرگم متوجه میشد که شام ندارند هم برای خالهام و هم همسر نواب و همسر واحدی غذا درست میکرد. همهشان تقریباً یک جا زندگی میکردند. او سر نترسی داشت و وقتی سخنرانی میکرد از زدن هیچ حرفی ابا نداشت. نواب ۳ دختر داشت فاطمه، زهرا و صدیقه که زندگی مشترکش کمتر از ۱۰ سال طول کشید.»
- مهدی گلشناس شروط نواب برای شاه
«مهدی گلشناس» از قدیمیهای دولاب است در زمان فعالیت فداییان اسلام هنوز به دنیا نیامده بوده اما خاطراتی را که نقل میکند از پدربزرگش شنیده است. میگوید: «شاه نواب را میخواهد و بعد از صحبتهای زیادی که با هم میکنند از او میپرسد چه تقاضاییداری؟ میگوید ۳ خواسته دارم؛ اول اینکه مغازههای مشروبفروشی بسته شود. دوم صدای اذان از کلانتریها و ادارهها پخش شود چراکه در یک کشور شیعی زندگی میکنیم. سوم اینکه پرچم ایران نقش لا اله الا الله، محمد رسول الله(ص) و علی ولی الله(ع) داشته باشد.» او ادامه میدهد: «میرزا عزیزالله حیدری دولابی پدربزرگ مادریام بود. علاقه زیادی به نواب داشت حتی خانهاش را برای شکلگیری مبارزات سیاسی در اختیار فداییان اسلام گذاشته بود. برای همین بارها توسط نیروی امنیتی دستگیر و راهی زندان شده بود. رابطه پدربزرگم با نواب آنقدر صمیمی بود که خطبه عقد مادرم را شهید نواب خواند.»
- فداییان اسلام چطور دستگیر شدند
اما اینکه فداییان اسلام چطور دستگیر شدند، خود داستانی دارد. قصهای که دولابیها به تلخی از آن یاد میکنند. گویا فداییان اسلام برای ترور «حسین علا» نخست وزیر وقت، قرعهکشی میکنند که چه کسی او را ترور کند. از قضا قرعه به نام «مظفرعلی ذوالقدر» میافتد. روز حادثه در مسجد سپهسالار مراسم ختمی برگزار میشود. همه درباریها حضور دارند. علا بلند میشود و ذوالقدر شلیک میکند. اما چون اعلا سرش را پایین میآورد تیر به او اصابت نمیکند. ذوالقدر دوباره شلیک میکند اما این بار تیر در کلت گیر کرده و باز هم ترور نافرجام میماند. ذوالقدر تمرکزش را از دست میدهد و همین باعث میشود دستگیر شود. به دنبال این اتفاق ناگوار باقی گروه فداییان اسلام هم دستگیر میشوند. باقی ماجرا را از زبان گلشناس میشنویم: «وقتی خبر رسید که ۵ نفر شاخص فداییان اسلام را به جرم خرابکاری دستگیر کردهاند. اهالی دولاب خیلی ناراحت شدند. روزی که میخواستند دادگاهیشان کنند، کاظم کاوکتو یکی از دولابیها که از اعضای گروه فداییان اسلام هم بود حضور داشت. او این موضوع را برای من تعریف کرد. گفت. نواب و محمد واحدی و خلیل طهماسبی و ذوالقدر پشت در ایستاده بودند. منتظر بودند تا رئیس دادگاه صدایشان کند. نخستین کسی که وارد دادگاه شد نواب بود. هنوز چند لحظهای نگذشته بود که ناگهان صدای کشیده محکمی شنیده شد. سید محمد واحدی آن را شنید و ژاندارمهایی را که جلو در بودند به طرفی هل داد و وارد شد. جلو رئیس دادگاه رفت و محکم کشیدهای به صورت او زد. گفت تو حق نداری متهم را بزنی! این کار باعث شد دادگاه بههم بخورد.»
- روزی که نواب شهید شد
نواب و دیگر یارانش در سحرگاه ۲۷ دی ماه، در محل لشکر ۲ زرهی ترور شدند. او حتی اجازه نداد که چشمانش را ببندند و با نوایاللهاکبر به درجه رفیع شهادت نایل شد. گلشناس میگوید: «بعد از ترور، نواب و یارانش را در قبرستان مسگرآباد خاوران که الان بوستان فداییان اسلام شده دفن کردند. خبر به دولابیها رسید. مردم ماتم گرفته بودند. آیتالله سعیدی دستور نبش قبر او را داد. من و کاظم کاوکتو، حسن دوچرخه ساز(صالحی)، شاه مرادیان پاسبان و صداقتی شب آماده شدیم برای نبش قبر. قرار بود ساعت ۱۲ شب به قبرستان برویم. اما یکی ۲ ساعت قبل آیتالله سعیدی دستور داد فعلاً دست نگهداریم. البته چند سال بعد این اتفاق افتاد. گویا خانواده نواب تمایل پیکر او به قم منتقل شود.»
- پرچم فداییان اسلام
پرجم فداییان اسلام هم اکنون نزد مهدی گلشناس امانت است. روی پرچم نوشته شده لااله الاالله، محمدرسول الله(ص)، علی ولی الله. در پایین آن هم جملهای به چشم میخورد «اسلام برتر از همه چیز و هیچ چیز برتر از اسلام نیست.» گلشناس تعریف میکند: «نواب همیشه بالای اعلامیههایش مینوشت «هوالعزیز». در بیان اعتراضش ترسی به دل راه نمیداد. وقتی شهید طهماسبی رزم آرا را ترور کرد او را دستگیر کردند. نواب اعلامیه نوشت و آنها را شبانه به دیوار کاخ سعدآباد چسباند. با این مضمون «شاه بداند اکر خلیل طهماسبی تا ۳ روز دیگر آزاد نشود کاخ را با خاک یکسان خواهم کرد. مرد شماره یک اسلام. سید مجتبی نواب صفوی» گلشناس اشاره میکند، کتابی که شهید نواب نوشته و نخستین چاپ آن در سال ۱۳۲۲ بوده نزد او است.