باران پشت پنجره
بارانِ پشت پنجره زیباست
مثل خیال و خاطره با ماست
ما، بچههای خانۀ باران
سرشار از ترانة باران
نم نم، زلال، جاری و یکریز
در روزهای ساکت پاییز
هر ناودان پر از خبر ِ اوست
لبریز از صدای ترِ اوست
میبارد او چه ساده و آرام
از ابرهای ریخته بر بام
روزی که بیایی
آغاز بهار و چشمهچشمه قلقل
آواز بهار و شاخهشاخه بلبل
وقتیکه بیایی، از پس آنهمه سال
اینبار بهار میشود با یک گل
آلبوم
عکس من
توی آلبوم
سالها سکوت کرده بود
فکر روزهای رفته در سرش
یک مسیر نامشخص غریب
در برابرش!
آلبوم
خندههای عکس را
قاب کرده بود
قلب کوچک مرا پر از
اضطراب کرده بود
عکس من اجازه داشت
در خیال خود –فقط-
پا شود
از میان مشت آلبوم رها شود
ناگهان ولی
آمدی!
هرچه در سرم خیال بود،
هرچه فکر مبهم و محال بود،
جاودانه شد
ما از میان عکسها
پاشدیم
بیخیال قاب آلبوم
رها شدیم
قدکشیدم و کنار عکس تو
از بهار تازهتر شدم
از کسی که توی آلبوم
به روبهرو
خیره مانده بود…
از خودم بزرگتر شدم!