شعر یعنی مادر
آسمان ابری بود
مثل هرشب
باز سرگرم نوشتن بودم
مادرم از در وارد شد و گفت:
«چایی داغ بریزم، پسرم؟»
تلخ شد اوقاتم، گفتم:«نه!
ابر اندیشه شعرم گم شد
لحظهای میخواهم
توی تنهایی خود غرق شوم!»
مادرم رفت ولی
واژهها را تکتک با خود برد
قلمم خشکش زد
سوژههایم پژمرد
دفترم را بستم
سرکشیدم به حیاط
مادرم را دیدم
لب حوض
سفرۀ درددلش وا شده بود
داشت با ماهیها
غصههایش را قسمت میکرد
ابر اندیشۀ شعرم بارید
شعر یعنی آب
یعنی حوض
یعنی ماهی
شعر یعنی مادر!
چشم من و اطلسی
دورم از پنجره
قهر با رنگ ها
مانده ام در اتاق
ساکت و بی صدا
این طرف سهم من
صبح و گنجشک نیست
آن طرف باغچه
غرق در روشنی است
چشم من در حیاط
اطلسی را ندید
دست من باز هم
پرده ها را کشید
تصویرگری از صفیه حاتمی
شباهت
بزها جزو چهارپایان هستند
گوسفندها هم
همینطور اسبها و آهوها
صندلیها هم!