همشهری آنلاین-رابعه تیموری:از سه راه سرگردان تا چندین کیلومتر آن طرف تر از ایستگاه لواشی، قهوه خانه ای جز قهوه خانه «علی قهوه چی» وجود نداشت و علی قهوه چی در محل یکه تازی می کرد.
سقف طاق ضربی قهوه خانه بلند بود و علی قهوه چی با کاشی هایی که تازه به بازار آمده بود، نیمی از دیوارهای گچی قهوه خانه کوچکش را پوشانده بود. او دور تا دور قهوه خانه تخت چیده و روی تخت های چوبی قالیچه ترکمنی پهن کرده بود. قالیچه ها نیمدار بودند و چندان رنگ و رخی نداشتند، ولی می توانستی به پشتی های دستبافت کاشان آسوده تکیه بزنی و یک دل سیر چای دبش قند پهلو بنوشی. علی قهوه چی لهجه ترکی غلیظی داشت و همیشه موقع چای ریختن، زیر لب چهاربیتی و دوبیتی های محلی زمزمه می کرد.
آن زمان قلیان کشیدن در قهوه خانه ها باب نبود و عطر چای ایرانی و قند دیشلمه کافی بود که یک جماعت را ساعت ها دور هم بنشاند و یک لحظه هم صدای اختلاط و خنده شان قطع نشود. اغلب مشتریان علی قهوه چی مردان جاافتاده ۴۰ - ۵۰ ساله بودند، ولی از وقتی او روبه روی تخت ها یک تلویزیون دراز سیاه و سفید گذاشت، پای بچه های محله زهتابی هم به قهوه خانه باز شد.
قهوه خانه ای شبیه تماشاخانه
جعبه دور تلویزیون قهوه خانه شبیه کمدی چوبی بود که وقتی در آن را باز می کرد، انگار پرده سینما بالا می رفت. آن زمان تلویزیون فیلم های کمی پخش می کرد که گل سرسبدشان سریال«مراد برقی و هفت دخترون» و «مرد ۶ میلیون دلاری» بود.
در فیلم مراد برقی، جعفرآقا معمارچی (با بازی ناصر گیتی جاه) هفت دختر به نام های وجیهه، منیژه، فرشته، فریده، ملیحه، حمیده و محبوبه داشت و خان دایی (با بازی روح الله مفیدی) محبوبه را برای پسر فرنگ رفته اش در نظر گرفته بود. مرد ۶میلیون دلاری هم که سریالی خارجی بود، ماجرای فضانوردی به نام «استیو» را تعریف می کرد.
در دهه ۱۳۵۰کمتر خانواده ای در جنوب شهر تلویزیون داشت و پسربچه های محله به عشق تماشای قدرت نمایی استیو، دور از چشم بزرگترهای خانواده، خود را به قهوه خانه می رساندند. هر شب غروب، اولین نقل و بحث داغ مشتریان بزرگسال قهوه خانه این بود که جعفرآقا معمارچی باید دخترش را به پسر خان دایی می داد یا نه، اما وقتی مجموعه مرد۶میلیون دلاری شروع می شد، با فروریختن دیوار بر اثر ضربه دست استیو یا پرش۱۰متری او، بچه ها و بزرگترها قهوه خانه را روی سرشان می گذاشتند و گاه و بیگاه صدای هیاهو و کف و سوت آنها و صفیر قطار تهران-اهواز و تهران –تبریز در هم می آمیخت.
قدیم هر کسبی حرمتی داشت
«محمدحسن رحمتی» تعریف می کند: «علی قهوه چی قبل از مرگ بر اثر بیماری قانقاریا یک پایش را از دست داد و قهوه خانه اش به تعمیرگاه تبدیل شد. چند سال بعد هم سر ایستگاه لواشی و سمت پاسگاه نعمت آباد ۲ قهوه خانه سبز شدند که پاتوق راننده های مینی بوس بودند و مردان جاافتاده محله هم برای خوردن چای و اختلاط به آنجا می رفتند.»
رحمتی که از اهالی قدیمی محله زهتابی است، می گوید: «حالا به جای آن یک قهوه خانه، لااقل۱۵ قهوه خانه در محله زهتابی باز شده که هیچ کدام تلویزیون ندارند و از قلیان خوانسار و نعناع و دوسیب تا مواد مخدر در آنها یافت می شود. زمان علی قهوه چی هم مواد افیونی به وفور یافت می شد، ولی قهوه چی ها برای کسبشان حرمت قائل بودند و اجازه نمی دادند موادی که در شیرهکشخانه ها مصرف می شود، جزو بساط کار آنها باشد. حالا بیشتر مشتریان قهوه خانه ها جوانان محله هستند و مردان جاافتاده محله زهتابی از زیادبودن قهوه خانه ها در محله خود دل خوشی ندارند.»