همشهری آنلاین- مریم باقرپور:ماجرای ورود اتوبوسها به کن به دهه ۳۰ می رسد. زمانی که «کن» ایستگاه اتوبوس سردره را داشت. شرکت «اتوکن» هم دفترش در سه راه طرشت، خیابان آذربایجان، بعد از رشدیه بود. رانندههای این اتوبوسها همگی کنی بودند. «مجید عسگری» از ساکنان قدیمی میگوید: «اتوکن، ابتدا از اتوبوسهای چوبی استفاده میکرد. یعنی اتاق اتوبوس و صندلیهایش چوبی بود و فقط دور تا دور آنرا کلاف آهنی کشیده شده بودند.»
اتوبوسهایی که میوه جابجا می کرد
استفاده از این اتوبوسها تا سال ۱۳۳۹ ادامه داشت و در این میان نه تنها ساکنان، بلکه کشاورزان هم از این اتوبوسها استفاده میکردند. حسن قدیری میگوید: «پدران مان تعریف میکردند که باغدارها باید به موقع میوههای باغ رو به ایستگاه اتوبوسهای چوبی «سردره» میرساندند تا باری که با هزار زحمت چیده و بار الاغ کرده بودند، از اتوبوس جانماند.»
البته بارزدن میوهها هم درکن خاص بود. قدیری میگوید: «همیشه اتوبوسی که سبدهای میوه را بالای سقف اتوبوس میچید، اول مسافر سوار نمیکرد. در واقع شاگرد اتوبوس صبر میکرد تا آخرین نفر هم ازکوچه باغها برسد و سقف اتوبوس بارش کامل شود. پس از آن شاگرد در را باز میکرد تا مسافران بدانند نوبت کدام اتوبوس برای سوار شدن است.»
ترس از رودخانه
سوار شدن به اتوبوس برای کنیها تازه اول ترس ها و ماجراها بود. «عبدالله درویش» از دیگر ساکنان فعلی محله میگوید: «مسیر تردد اتوبوس ها از کن تا میدان آزادی خاکی بود. در واقع از کن تا خیابان آزادی (آیزنهاور) به غیر ازمحله حسنآباد با چند خانه (محل فعلی شهرداری منطقه ۵ ) محدوده آسیاب ضلع جنوب میدان صادقیه و ابتدای خیابان محمدعلی جناح امروزی و ده طرشت مابقی بیابان بود و خالی ازسکنه. خوب یادم هست من بچه بودم و از مبدأ تا مقصد مسافران مدام صلوات میفرستادند. چون به جز بحث خاکی و بیابانی بودن مسیر، در برخی نقاط خطرهایی هم وجود داشت. مثلا وقتی به محدوده رودخانه خُلَک(تقاطع شهید باکری و آیت الله کاشانی امروزی) میرسیدیم همه میترسیدند. چون با کمترین بارش، آب در آن جریان پیدا میکرد و باعث گیر افتادن اتوبوس میشد.»
در انتظار اتوبوس
«رضا حاج آقا محمد» هم خاطرات زیادی دارد و می گوید:«چه روزگار خوشی داشتیم، بعد ازدوساعت انتظار که سردره کشیده بودیم تا اتوبوس پرشود. به سختی به ایستگاه حسن آباد میرسیدیم، در ایستگاه مردی چشم به جاده میدوخت تا ببیند، اتوبوس چه زمانی از کن می رسد. چون آن زمان تلفنی وجود نداشت تا زنگی به اول ایستگاه سردره بزنند. یادش بخیر به حسن آباد که آن دوران خلوت وبیابانی بود که میرسیدیم، مرحوم حاج «مرتضی» پاروی رکاب می گذاشت و یک پله بالا می آمد، سلامی میداد و مسافرها را با چشم شمارش میکرد تا وارد دفتر روزانه اش کند. سپس به اتوبوس اجازه حرکت میداد و خداحافظی میکرد وچشم به راه اتوبوس بعدی میشد، این کار تازمانی که اتوبوس واحد جایگزین شود ادامه داشت.»
وقتی اتوبوسهای جدید آمد
بعد ها با گذر زمان و ورود اتوبوس های جدید، زمان سفر و خطرها هم کمتر شد. قدیری میگوید: «بعدها اتوبوس های بنز شیشه خم و ماکروس و... و. جای اتوبوس های چوبی را گرفت. در کنار هر راننده اتوبوس هم یک نفر به عنوان شاگرد مشغول به کار بود که نام ایستگاهها را با صدا بلند میگفت تا هر کس میخواهد پیاده شود. ایستگاه ها هم شهر زیبا، دویست دستگاه، مهران، اریاشهر، پپسی کولا،کارون، خوش، سلسبیل و... و. بود که در هر ایستگاه کرایه میگرفت. البته طی این مسیر خوشی هایی هم داشت. مثلا زیبا بود وقتی میخواستی کرایه را پرداخت کنی اما میشنیدی که شاگرد میگفت؛ شما حساب شدید حالا یا راننده رفیقمان بود یا شاگرد یا یکی از مسافران.»