تا دوراهی کشار، نزدیک به 2کیلومتر راه است. از اینجاست که یک مسیر برای کشار پایین جدا میشود و به اعماق دره میرود و یکی هم مسیر صاف جاده است که به کشار بالا میخورد.
پاییز است و اگر کمی گوشهایت را تیز کنی، از اعماق دره، صدای جریان آب را میشنوی. باد لای کوه میپیچد و امانت را میبرد اما عیبی ندارد.
همه چیز جریان طبیعی خودش را دارد و بادی که اکسیژن خالص است، ریههایت را زنده خواهد کرد.
قرار است به کشار بالا بروی. پس راهت را - بدون اینکه کج کنی - ادامه میدهی. جنس کوهها ترکیبی از سنگ و خاک است و رنگ قهوهایشان نشانی است از مناسببودن خاک این کوهها برای کشاورزی.
یادت باشد که گیلاسهای تکدانه کشار خیلی معروفاند. همینطور هلوهای هستهجدایش. کشاورزانش هم خیلی به خاک و زمین و ملکشان متعصباند؛ پس باید از هرگونه دستدرازی به میوهها خودداری کنی.
آدمهای زودرنجی هم هستند چون مثل خیلی از روستاییان این مملکت، طبیعت به آنها هم خیلی سخت گرفته. فکرش را بکن؛ تراشیدن کوه و ساختن سنگچین و جابهجایی خاک و آخر سر مراقبت از درختان میوه، مرد میخواهد؛ مردی که بتواند طاقت ازبینرفتن محصولاتش را هم داشته باشد؛ سرما، گرما، کمآبی... همه اینها در بهبارنشستن محصول موثرند.
کوههای کشار در اردیبهشتماه پر است از سبزیهای کوهی و والک و ریواس و... اما الان که پاییز است، کوهها لخت لختاند. تنها بته یا گل یا درختچهای در میان کوه دیده میشود.
به هر حال، مسیر پیچدار جاده کشار بالا را که طی کردی، هنوز وارد ده نشده جاده، باریک و خاکی میشود و چند ساختمان چندطبقه نیمهساخته را روبهرویت میبینی. اهالی به این محل میگویند «شهرک».
جلوتر که بروی، باز هم به یک دوراهی میرسی. از اینجا به بعد، دوباره آسفالته میشود. راه تو سمت چپ جاده است؛ یعنی جایی که وارد خود ده میشود و از آنجا میتوان به باغهایش هم دسترسی پیدا کرد و «علی شجاعی» را دید که منتظر نشسته تا کشار بالا را به تو معرفی کند.
یک روستا و این همه صفا!
نزدیک به هزار نفر در روستا زندگی میکنند که سهم کشار بالا نزدیک به 800نفر است؛ یعنی اکثریت. کشار چهار طایفه عمده دارد و بقیه به قول علی شجاعی، «خردهپاچه»اند یعنی کمجمعیتاند؛ «سادات» و «اصفهانی» و «ملکی» و «آمحمدی» که این آخری، باید «آقامحمدی» بوده و به دلیل کمحوصلگی در ادای کلمات، تغییر یافته باشد.
این بیحوصلگی در ادای کلمات، در میان صحبت پیرمردان ده بیشتر به چشم میخورد؛ کلمات کشیده و خمیازهدار. لهجهشان به لهجههای گیلانی و مازندرانی خیلی نزدیک است؛ همانطور که در لهجه سولقانیها و سنگانیها و کنیها و کیگاییها و رندانیها و طالونیها و امامزادهداوودیها هم دیده میشود.
به قول جلال در کتاب اورازان، کشار هم «دهی است مثل هزاران ده دیگر ایران که... بر سر تقسیم آبش همیشه دعوا برپاست و... مردم، چاییشان را با کشمش میخورند و...».
تازگیها که آب لولهکشی به خانهها آمده، همه اهالی حمامدار شدهاند اما قدیمترها(نزدیک به بیست،سی سال پیش) ده، حمام عمومی داشته و خزینه و... که از آب چشمه آبشخور داشته و سوختش از گونهای کوهی و... بوده است و یک نفر هم مامور حمام و لنگها و... .
سیداحمد سادات، مردی است با موهای سفید و ریش جوگندمی. از رسم و رسومات ده بهخوبی باخبر است و حرفهای زیادی برایت دارد. او درباره رسم حمامرفتن میگوید که برای رفتن به حمام، باید مردها یک تومان پول و زنها یک قرص نان میدادند.
وقتی سپاه دانش وارد ده میشود، مسئول سپاه دانش حکم میکند برای محلهای اصلی، چراغ بادی بگذارند و بعد از مدتی آب حمام را آلوده تشخیص میدهد و از خانوادهها سری 80تومان میگیرد و به حساب آن زمان 80هزار تومان جمع میکند و به حساب دولت میریزد و بعد بودجهاش تصویب میشود و ساخت حمام عمومی در دستور کار قرار میگیرد.
او ادامه میدهد: «زمانی که برای ساخت حمام آمدند، میخواستند حمام را در کشار پایین بسازند چون آنها آشنا داشتند و میخواستند کار را به نام خودشان تمام کنند اما ما هم آشنایی جور کردیم و نگذاشتیم این کار صورت بگیرد».
خانههایی از خشت و سنگ
اکثر خانههای کشار در قدیم از سنگ و خشت بوده و البته امروزه که خانهها را با آجر و آهن و سیمان میسازند، دیگر خبری از آن خانهها نیست. ولی به هر حال تکوتوک خانههایی را در میان روستا میبینی که پیشان با سنگ ساخته شده و دیوارهایشان کاهگلی است.
سیداحمد میگوید: «قدیم، خانهها را با خشت میساختند. میرفتند شهر و چند قالب خشتزنی میخریدند و به ده میآوردند. خاک و آب و مقداری هم کاه را مخلوط میکردند و چند ساعت لگد میکردند تا گل، خودش را بگیرد و چسب پیدا کند. بعد آن را داخل قالب میریختند و توی آفتاب خشک میکردند».
این تمام معماری قدیمهای کشار بوده؛ هر کسی که یک قالب خشت داشته، با کمی تجربه میتوانسته خانه بسازد و آرامش و امنیت را برای خودش فراهم کند. به قول سیداحمد: «مثل امروز نبود؛ اگر کسی میخواست ازدواج کند، میرفت و در خانه پدر و مادرش زندگی میکرد تا یک جای مناسب برای خودش فراهم کند. آنزمانها در یک اتاق، دوسه خانواده زندگی میکردند و هیچ مشکلی نداشتند».
کن، محل رفتوآمد کشاریها
کن، مرکز رفتوآمد خیلی از اهالی روستاهای همجوار بوده؛ یعنی بیشتر روستاهای اطراف به کن، رفتوآمد میکردهاند. هم مرکز تجمع مذهبی خوبی بوده، هم دسترسی آسانی به شهر داشته و علمای دینی هم در آن کم نبودهاند.
در کشار هم مثل خیلی از روستاها، درسدادن به شیوه مکتبی پیش میرفته و البته چندان هم برای اهالی مهم نبوده چون سنبالاهای ده، اکثرا سواد قرآنی دارند. سیداحمد سادات در این باره میگوید: «آنزمانها درسخواندن رسم نبود. ما فقط یک میرزاعلی داشتیم که از کن میآمد و به ما درس قرآن میداد».
امروزه نیز جوانترها کمتر تا دیپلم درس خواندهاند. خب کلاسی و مدرسهای و معلمی نیست تا درس به شیوه کلاسیک جلو برود؛ یک دبستان با دو معلم که از اول تا پنجم دبستان را در آن درس میدهند. مدرسه راهنمایی هم در کشار بالا ساخته شده و بیشتر محلهپایینیها، بچههایشان را برای تحصیل به سولقان میفرستند.
کلا روستا زیر نظر شورا فعالیت میکند و شورا هم زیر نظر دهداری سولقان و بخشداری کن و استانداری و وزارت کشور و... ؛ این یعنی برای یک نامه کوچک باید کلی مراحل اداری طی شود که به دلیل سختی، خیلی از اهالی اگر مشکلی داشته باشند سعی میکنند خودشان را درگیر چنین مراحلی نکنند.
برای همین هم هست که از اول انقلاب تاکنون سهم آرد اهالی، 80کیسه در ماه باقی مانده و تغییر نکرده. علی شجاعی که در این مدت به حرفها گوش میدهد، میگوید: «زمانی که هنوز نانوایی در ده ساخته نشده بود، آرد را در خانهها تقسیم میکردند و بعد از اینکه خانههای جدید بدون تنور ساخته شد، یک نفر از شهر آمد و برایمان نانوایی زد». خب ورشکست میشود و میرود و بالاخره بعد از یک سال نانوایی، دوباره شروع به کار میکند و اهالی، نان تافتون میخورند.
گلفروشی؛ شغل دوم
محصول اصلی کشار بالا، هلو است اما تکوتوک، درختهای گردو، شاتوت، انجیر و گیلاس را هم میتوان در باغها دید. کشاریها در قدیم محصولاتشان را بار الاغ میکردند و به سمت گمرک میبردند؛ کاری که بین روستاییان این اطراف، خیلی معمول بوده. بیشتر باغها حوضچه ذخیره آب دارد که از آب چشمه پر میشود. تابستانها کمآبی زیاد میشود و... .
مالکیت زمینها هم بیشتر با امضای شورا تایید میشود و اگر کسی قطعهای در کوه داشته باشد، میتواند با آبادکردن بالای زمین، قطعهاش را بزرگتر کند و گاه، این کار میتواند تا قله هم پیش برود؛ البته مرد کهن میخواهد و یک جو همت و غیرت... .
تابستانها همه خانواده مشغول باغداری میشوند و زمستانها و باقی فصلها به گلفروشی میپردازند. بیشتر گلفروشها و باغچهدارهای سطح تهران کشاری هستند و این کار از قدیم برای اهالی، رسم بوده است.
رسوم معمول در روستا
رسم و رسومات کشار در حدوحدود روستایی خودش است؛ یعنی همه ده با هم فامیل هستند و اگر عزا و عروسی به هم برخورد کند، عروسی باید تعطیل شود وگرنه میان طایفهها شکرآب میشود.
برای دفن میت، کل ده به مزار میروند و باقی ماجرا... . در کل، کشار آدمهای خونگرم و سادهای دارد. اهل دروغ و کلک نیستند. اگر غریبهای وارد دهشان شود، خیلی سرد با او برخورد میکنند تا بفهمند کیست و چکاره است و برای چه به کشار آمده اما صفای باطنشان از سادگی و صمیمیتشان حکایت میکند.