به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایلنا، پروفسور مائوریتزیو پیستوزو، شرقشناس و استاد زبان و ادبیات فارسی، تاریخ ایران و آسیای مرکزی در دانشگاه بلونیاست که سابقه تحصیل و تدریس در ایران، شوروی سابق و آمریکا را در کارنامه خود دارد. او که تاکنون بیش از صد اثر چاپی در زمینههای تاریخ ادبی ایران و آسیای مرکزی در دوران اسلامی را به رشته تحریر درآورده، در طول اقامت کوتاهش در ایران بین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲، فرصت دیدار با پژوهشگرانی چون زندهیاد ایرج افشار را پیدا کرده و با زبان فارسی آشنا شده است.
پیستوزو «مشکلات مالی و درگیریهای مکرر بین موسسات و اشخاص» را مانع توسعه تحقیقات آکادمیک ایرانشناسی در ایتالیا میداند که باعث شده مخاطبان ایتالیایی، چیز زیادی از زبان و ادبیات ایران، خصوصا آثار مدرن فارسی ندانند.
او گفت: «اگر روزی نوبل ادبیات را به یک نویسنده فارسی زبان بدهند، قطعاً علاقه مردم ایتالیا برای شناختن آثار فارسی بیشتر خواهد شد. اما احتمالاً کارگزاران این جایزه، برای انجام چنین اقدامی خیلی نادان یا ترسو هستند.»
در ادامه گفت و گو با این ایرانشناسی ایتالیایی را بخوانید.
در آغاز از شما میخواهیم برایمان در مورد مراحل آشنایی و نزدیکیتان به مطالعات زبان و ادبیات فارسی بگویید.
از کودکی دوست داشتم کتابهایی در مورد فرهنگ مردمان دورتر از ما که در مدرسه، اطلاعاتی در مورد آنها شنیده بودم، بخوانم. در مورد ایران، کتاب تاریخی زیبای الساندرو باوزانی بهنام «پارسها» را که در سال ۱۳۴۱ منتشر شده بود، خوانده بودم؛ البته شاید بدون درک همه ویژگیهایش. بعدها در بازدید از موزههای ایتالیا و خارج از آن، دیدن آثار مکشوفه مربوط به ایران باستان و اسلامی، کنجکاویام افزایش یافت؛ اما همیشه سطحی و بدون پایه و اساس واقعی باقی میماند.
شما با عالیترین نمره از دانشگاه فارغالتحصیل شدید و استاد راهنمایتان پروفسور اسکارچیا بوده است. رابطه شما با او چگونه بود؟
در نوامبر ۱۹۶۹ با پروفسور جانروبرتو اسکارچیا در ونیز آشنا شدم؛ زمانی که در آن دانشگاه ثبتنام کردم و دروس زبان و ادبیات فارسی را که او تدریس میکرد، دنبال میکردم، به یاد دارم که شخصیت او به عنوان یک دانشپژوه و مدرس، بلافاصله من را به خود جذب کرد و مشوقم در ادامه تحصیل در زبان فارسی، و بهطورکلی در مسائل امور شرقشناسی شد. من او را به معنای کامل کلمه، یک استاد میشناسم و طی این سالها، همیشه به او علاقه و ارادت خاص داشتهام. با این حال مطمئنم که در حد انتظارات او بهعنوان یک محقق نبودهام؛ درواقع، من خود را یک محقق کامل نمیدانم؛ بلکه بیشتر یک آماتور اصیل میشناسم.
بعد از فارغالتحصیلی، چگونه به دنیای آموزش روی آوردید؟ آیا در این زمینه چهرههای مرجعی داشتید که الهامبخش شما باشند؟
من در سال ۱۹۷۳؛ یعنی قبل از فارغالتحصیلی این فرصت را پیدا کردم که بهعنوان کارآموزی با گروهی در موسسه شرق رم، روی یک پروژه تحقیقاتی همکاری کنم. سپس از فوریه ۱۹۷۵ با بورس تحصیلی فوق لیسانس در ونیز به تحصیل پرداختم. در آن سالها شخصاً با دانشپژوهان مهمی مانند الساندرو باوزانی، آنجلو میکله پیمونتزه و جوانّی دِرمه که به او بسیار مدیونم، آشنا شدم. اما مهمترین شخصیت برای من، همواره پروفسور اسکارچیا باقی مانده است.
شما شاگرد چه استادان دیگری بودهاید؟
اساتید دیگری هم داشتم که خاطره خوشی از دروس آنها در زمینههای دیگر دارم (فرهنگ روسی، ایران پیش از اسلام، تاریخ هنر اسلامی و…). اما دانشم از حد دروس دانشگاهی فراتر نرفت.
با تحصیل در دانشگاه کا فوسکاری ونیز، مطمئناً با پروفسور زیپولی آشنا شدهاید. آیا تا بهحال در پروژهای با او همکاری کردهاید؟
نه مستقیماً. محل کارمان خیلی زود از هم مجزا شد؛ اما موضوعات پژوهشی او را با علاقه زیاد دنبال کردم و شاگردانش را میشناسم و به کارشان ارج میگذارم.
با کدام همکاران ایتالیایی و خارجی در تماس دائم هستید؟ بر روی چه پروژههایی با آنها کار میکنید؟
تعدادشان زیاد نیست؛ شاید دلیلش روحیه خجالتی و گوشهگیر من، یا ناتوانایی واقعیام در کار گروهی است. تقریباً همیشه کارهایی را به تنهایی انجام دادهام؛ ازجمله به این دلیل که محل کاریام، دانشگاه بولونیا، هرگز پیشنهادهای تحقیقاتی زیادی در این زمینه خاص مطالعاتی ارائه نداده و همواره آن را جنبی دانسته است. من با تعدادی از همکاران جوان و خارج از ساختار آکادمیک برنامههایی را جلو بردهام که در میان آنها میتوانم به ویژه از شاگرد وفادارم، دکتر ماریا کریستینا پودیولی، در هیات تحریریه واژگان فارسی ایتالیایی یاد کنم؛ پژوهشی که با امیدهای فراوان آغاز شد ولی در عمل از نظر مالی به فراموشی سپرده شد. جلد اول آن در ۷۲۰ صفحه در سال ۱۳۹۵ منتشر شد و در واقع این کار بدون حمایت مالی ادامه دارد.
در دهه ۱۳۷۰ با تعدادی از محققان خارجی؛ بهویژه از اتحاد جماهیر شوروی آن زمان آشنا شدم و با برخی از آنها یک پروژه تحقیقاتی مشترک را آغاز کردیم که نوعی «فرهنگ نامهای خاص» ادبیات فارسی بود و بعداً بهدلیل تغییرات سیاسی در آن کشور نیز تکمیل نشد. هنوز با دیده تحسین و سپاس به شخصیتهای علمی مانند مگومد نوری عثمانوف، جمشید غیوناشویلی، ع. ف. آکیموشکین، ک. س آژنی، الکساندر نیکلایویچ بولدیرف، نگاه میکنم که در مراحل اولیه تهیه پیشنویس این فرهنگ، با برخی از آنها فرصت همکاری داشتم و واقعاً از آنها بسیار آموختم. در گذشتهای دور که روابط با اتحاد جماهیر شوروی -اغلب به اشتباه- مشکلساز و حتی خطرناک تلقی میشد، امکان این را یافتم که از نوری عثمانوف و جمشید گیوناشویلی برای تدریس دورهای و کنفرانسهایی در دانشگاه بولونیا دعوت کنم. اکنون هیچیک از آنها دیگر در میان ما نیستند؛ اما بسیاری از آثار باقیمانده از آنها برای مطالعات تمدن ایرانی در کل مهماند.
شما دو سال از ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۳ را در ایران، در دانشکده علوم انسانی دانشگاه تهران گذراندید. میتوانید بگوئید که این اقامت چگونه انجام شد و چه تجربهای در آن بهدست آوردید.
این مربوط به بورس تحصیلی از طرف وزارت امورخارجه ایتالیا بود که اجازه داد برای مطالعه زبان و فرهنگ فارسی به ایران بروم. اگرچه خاطرات آن بسیار دور است اما از اینکه فرصت اقامت در آن کشور و یادگیری مقداری زبان فارسی را داشتم، برایم تجربه مهمی بود. من در آنزمان، برای اینکه واقعاً از همه فرصتهایی که در اختیار داشتم استفاده کنم، هنوز خیلی جوان و از نظر فرهنگی، نابالغ بودم. چند دیدار با فارسیپژوهان که بسیار هم مهم بودند (بیش از همه ایرج افشار)، و دوستیام با دانشجویان جوان ایرانی و خارجیای را که همکلاسیام بودند، به یاد دارم. بهطورکلی فکر میکنم آن لحظه مهمی برای آموزش من بود؛ اگرچه باز تکرار میکنم: هنوز بهطور کامل قادر به درک کامل توان فرهنگی که آن تجربه میتوانست به من بدهد، نبودم.
رابطه نشر ایتالیایی با ادبیات معاصر فارسی را چگونه میبینید؟
حرکتهای جدیدی دیده میشود. ایران کشوری است که یک خواننده ایتالیایی معمولاً تا همین اواخر اطلاعی از آن نداشت؛ بهخصوص هیچچیزی درباره زبان و ادبیات آن، بهویژه بخش مدرن و امروزی آن نمیدانست. امروزه نیز در نتیجه برخی رویدادهای خبری و رویدادهای سیاسی که تقریباً هر روز در رسانههای ایتالیایی زنان را در کانون وقایع دردناک و دراماتیک قرار میدهند، به نظر میرسد علاقه بیشتری -که نتیجه هیجانزدگی نباشد- نسبت به فرهنگ معاصر این کشور دیده میشود. با این حال، ارائه اطلاعات و روشنگری صحیح در باره آن نیز به دلیل آشنایی تعداد کمی به زبان فارسی، کار آسانی نیست. باید گفت که برخی از چهرههای پژوهشگر -نه تنها به عنوان مترجم و منتقد- در این زمینه خدمات ارزندهای انجام دادهاند که از میان آنها میتوانم از آنا وانزان، ناتالیا تورنِسلو، ناهید نوروزی، بیانکاماریا فیلیپینی و همچنین اِوِلین گراسی، تنها ایتالیایی محققی که بهطور مؤثر و شایسته با فرهنگ مدرن و معاصر تاجیکستان سروکار دارد، نام ببرم. البته اگر روزی نوبل ادبیات را به یک نویسنده فارسی زبان بدهند، قطعاً علاقه بیشتر خواهد شد. اما احتمالاً کارگزاران این جایزه، برای انجام چنین اقدامی خیلی نادان و یا ترسو هستند.
به نظر شما ادبیات ایران در مقایسه با کلاسیکهای بزرگ ادبیات روسی یا انگلیسی هنوز در ایتالیا کم شناخته شده است؟
مطمئناً فاصله هنوز بسیار زیاد و به دلایل تاریخی و فرهنگی کاملاً قابل درک است. اگرچه در گذشتههای دور، دانشپژوهان توانا و مؤثری مانند ایتالو پیتزی یا اِتوره روسی کم نداشتهایم. حتی در دهه ۶۰ از قرن گذشته، زمانی که من هنوز جوان بودم، مطالعه زبان فارسی امری خارقالعاده، علاقهای بدون دورنمای شغلی یا استخدام عملی و تقریبا کار بیهودهای به نظر میرسید؛ اما همچنین باید فکر کرد که کمی بیش از ۵۰ سال قبل از آن، در آغاز ۱۹۰۰، وضعیت در مورد روسها نیز تقریباً صادق بود: خدمه یک کشتی نظامی تزاری، چند ساعت پس از حادثه وحشتناک زلزله ۱۹۰۸ در آبهای مِسینا حضور داشتند و در روزها و هفتههای بعد نتوانستند کسی را پیدا کنند که کلمهای از زبان آنها را که به هر نحوی خواهان کمکرسانی داوطلبانه بودند، بفهمد. با اینحال، همه چیز در این زمینه تغییر میکند اگرچه به کندی و سختی. مطمئناً امروزه یک خواننده مشتاق که میخواهد از مطالب ادبی فارسی بهره ببرد، تعداد واقعاً قابل توجهی از آثار، چه کتابهای راهنما و چه متون ترجمه شده در اختیار دارد که عموما معتبر و قابل اعتماد هستند. البته فاصله با جهان انگلیسی، آمریکایی و روسی همچنان باقی است، که درست هم هست؛ چون محصول یک واقعیت تاریخی غیرقابل انکار است.
آیا ایرانشناسی را به دانشجویان ایتالیایی که هرگز به زبانهای شرقی نزدیک نشدهاند توصیه میکنید؟ با چه استدلالی؟
بله و خیر: بله، زیرا یک حوزه مطالعاتی و تحقیقاتی جالب و امیدوارکننده است که میتواند کنجکاویهای فکری جوانی را که میخواهد با واقعیتهای مختلف فرهنگی روبهرو شود، برآورده کند. از سوی دیگر، خیر -مطلقاً خیر- زیرا دورنمای شغلی و کار آکادمیک، یا در هر زمینه فرهنگی ویژه دیگر، در حال حاضر تقریباً دیده نمیشود. شرایط دشوار سیاسی و در نتیجه مشکل دسترسی به سه کشور «فارسی زبان»، یعنی ایران، افغانستان و تاجیکستان نیز یادگیری واقعی زبان را که به نظر من لزوماً باید در محل انجام شود، با مشکل روبهرو میسازد؛ بنابراین بیشتر از چنین کاری دلسرد میشوند.