روزهای امتحانات آخر ترم است و دانش‌آموزان سفت و سخت مشغول درس‌ خواندن هستند. برخی برای مرور درس‌ها از سکوت بوستان‌های محله بهره می‌برند. یکی از همین بچه محل‌ها که چهره ماندگار نقاشی هم هست و به خاطر سبک سورئال در نقاشی به او «سالوادور دالی» ایران می گویند، دهه۲۰ برای درس‌ خواندن راهی پارک نزدیک خانه‌شان می‌شد.

همشهری آنلاین- راحله عبدالحسینی: استاد «علی اکبر صادقی» هنرمند نقاش که کوچه‌ روبه روی پارک قیطریه هم به نام ایشان شده‌است، از سال ۱۳۵۳ اینجا زندگی می‌کند. قبل از آن در محله قلهک زندگی می‌کرد و در دبیرستان «جم» درس می‌خواند. با عباس کیارستمی هم مدرسه‌ای بود.

صادقی از روزگار درس ومدرسه این‌طور می‌گوید: «دبیرستانی که بودم برای درس خواندن همراه دوستانم به باغ قیطریه می‌آمدیم. دیوار پارک قیطریه آن زمان کاهگلی بود. خیابان قیطریه هم آسفالت نشده بود. جلوی این باغ هم استخر بسیار بزرگی بود که از چشمه باغ پر می‌شد و برای آبیاری زمین‌های کشاورزی مورد استفاده قرار می‌گرفت. بعد از امتحان‌ها و تابستان‌ها، عصرهای جمعه با خانواده و دوستان پیاده تا سرپل تجریش می‌رفتیم و بستنی یا بلال می‌خوردیم و از درختان باغ و زمین های کشاورزی لذت می‌بردیم. تا همین چند سال پیش هم هر روز صبح در پارک قیطریه پیاده‌روی می‌کردم. شمیران را خوب می‌شناسم. یادم هست کجاها زمین کشاورزی بود و هر محله چه شکلی داشت.»

فقط کمی نقاش هستم

صادقی، چهره ماندگار نقاشی در سال  ۱۳۸۷ است و به خاطر سبک سورئال در نقاشی به او «سالوادور دالی» ایران لقب داده‌اند. از ۵سالگی عاشق مداد رنگی و نقاشی شد، در تعریف خودش می گوید من فقط کمی نقاش هستم! او که دانش آموخته دانشکده هنرهای زیباست، علاوه بر نقاشی در فیلمسازی و تصویرگری هم دستی بر آتش دارد و تعدادی جایزه بین المللی را از آنِ خود کرده است.

صادقی، در محله پامنار به دنیا آمد و ۴سال بعد خانواده اش به محله قلهک آمدند. از دهه ۵۰ هم در محله قیطریه زندگی می‌کند و محله های قدیمی شمیران را خوب می‌شناسد. گالری او در طبقه دوم خانه‌اش در قیطریه است. می‌گوید: ««من معتاد نقاشی هستم. از اولش بودم. اینقدر نقاشی می‌کردم که کلاس هفتم و نهم مردود شدم. پدرم عصبانی می‌شد و همه وسایل نقاشی را جمع می‌کرد. من هم روی در و دیوار و کف حیاط نقاشی می‌کردم.»
 

تهران را با پاریس عوض نمی‌کنم

صادقی در ۸۵ سالگی همچنان صبح‌ها به عشق نقاشی کردن و طرح کشیدن به گالری می‌رود. از گذشته‌های شمیران برای‌مان تعریف می‌کند و می‌گوید: «بین همسایه‌ها دوستی و عشق جاری بود. محرم‌ها همه با هم سینه می‌زدیم و عروسی‌ها همه با هم آواز می‌خواندیم. با همسایه‌ها یکدل بودیم. سال ۱۳۵۳ که این خانه را در محله قیطریه خریدم، به غیر از ما فقط یک خانه دیگر اینجا بود. حالا برج‌های چندین طبقه کنار هم بالا رفته‌اند و هیچکس همسایه‌اش را نمی‌شناسد.»

او که به بیشتر کشورهای جهان سفر کرده، برای تهران یک مزیت برمی‌شمرد و می‌گوید: «تهران تمیز است. برخی اوقات می‌بینم زباله‌های روزی ۲بار جمع آوری می‌شود.» استاد جوری از تهران دوست داشتنی صحبت می کند که دوست داریم همیشه از دریچه نگاه او به این شهر بنگریم: «همه جای ایران سرای من است. ولی عاشق تهرانم و آن را با شانزلیزه پاریس عوض نمی‌کنم. چند بار از من دعوت کردند که در سوئیس و چند کشور دیگر زندگی کنم، اما گفتم من تهران را رها نمی‌کنم.»