همشهری آنلاین - زهرا بلندی: روی زمین نشسته و پشت میزی کوتاه با دقت در حال قلم زدن روی سفالهای خام است. نمونه آثار هنریاش روی در و دیوار خانه نصب شده و تعدادی از کارها را که به مرحله کوره بردن رسیدهاند، مرتب کنارش چیده است. ظرافتی که در آثارش دیده میشود به خوبی گویای استعداد و مهارتش است. استعداد «فاطمه داروغه»، در هنر، ذاتی است و در ۱۳سالگی کشف شده است. در آن روزها وقتی نخاعش در اثر تصادف صدمه دید، محدودیتهایی سر راه زندگیاش قرار گرفت، اما او آدم یکجا نشستن نبود: «۱۳ساله بودم که با اتوبوس شرکت واحد در چهارراه ولیعصر(عج) تصادف کردم و نخاعم صدمه دید. متوجه شدیم که دیگر نمی توانم راه بروم. حتی پزشکان پیشنهاد سپردن من به آسایشگاه را به خانوادهام دادند. آن روزها ساکن محله شریعتی منطقه۱۹ بودیم. پدرم قبل از فوت، تمام تلاشش را میکرد تا من راه بروم و به نشستن عادت نکنم. پدری که خودش مسئول هیئتی به نام قمر بنی هاشم بود و خیلی به شفای اهلبیت(ع) اعتقاد داشت، میگفت: «من شفای تو را از ائمه(ع) میگیرم.»
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید.
۱۸سال آرایشگری با عصا
به مرور زمان با تلاشهای پدر مرحومم و عمل جراحی بعد از ۳ماه توانستم بنشینم. کمکم حین انجام فیزیوتراپی ابتدا با دو بریس و کفش طبی و عصا راه رفتم، بعد از آن بریس را به زیر زانو آوردم و بعد از مدتی به کلی کنارش گذاشتم. در راه رفتن ضعیف بودم، اما با همراهی خوب خانواده از سال۶۲ در دورههای مختلف خیاطی، گلدوزی، بافندگی و آرایشگری شرکت کردم. تازه دوران نوجوانیام بود و آنها هم شور و حالی را که اقتضای ذهنم بود درک میکردند. سال۶۴ خودم سالن آرایشی راه انداختم. ۲سال سالنم در میدان ابن سینا خانیآبادنو بود و ۱۶سال هم در محله نازیآباد آرایشگر بودم تا اینکه سال۸۲ دوباره با اتوبوس شرکت واحد تصادف کردم. در این حادثه ضایعه نخاعیام شدت گرفت و بعد از آن دیگر نتوانستم راه بروم و ویلچر به همراه همیشگیام تبدیل شد.» در چنین وضعیتی، به دلیل سختیهایی که در رفت و آمد و انجام کارهایش داشت، مجبور شد آرایشگاهش را جمع کند.
اشتیاق آموزش هنر به معلولان
حتی با این شرایط هم آدم یکجا نشستن و بیکار ماندن نبود. پس از آن در دورههای آموزشی ساخت تابلوهای معرق، مس، فیروزه شرکت کرد و هنرش را به هنری دیگر تغییر داد: «همزمان هم روی چوب و هم روی مس کار میکردم. تا حدود ۱۰سال متمرکز روی فیروزه و معرق بودم و بعد از آن وقتی هزینه ساخت این نوع تابلوها به دلیل گرانی چوب و مس خیلی بالا رفت و به تبع آن تعداد خریداران کمتر شد، من هم فروشم کم شد.» این خانم ۵۵ساله ۴سال پیش از طریق یکی از دوستانش با هنر میناکاری روی سفال آشنا شد و اشتیاق او برای یادگیری این هنر که اخیراً طرفداران بیشتری دارد، باعث شد تا فعالیتش را در این حوزه شروع کند: «با حضور استاد در خانه و تمرینات مداوم، این هنر را یاد گرفتم. مدتی در آمادهسازی سفارشهای استادم مشارکت میکردم و بعد کمکم مستقل شدم و روی انواع ظروف سفالی، از گلدان، بشقاب تا ظروف سفره هفتسین و...، کار میناکاری روی سفال، نقطهکوبی، مینای عثمانی، کار ترانسفر و... انجام میدهم. با تهیه ابزار اولیه، میناکاری میکنم، آنها را بعد از اتمام کار به کوره میدهم و در نهایت با فروششان مخارج را تأمین میکنم.»
جانِ نمایشگاهها و جانِ آثار ما
از ۴۰سال پیش عضو بهزیستی است و با شرکت در دورهمیهای آن، ضمن آشنایی با چهرههای هنری، در جریان نمایشگاهها و رویدادها هم قرار میگیرد: «از همان آغاز کار برای فروش صنایع دستی و دریافت سفارش در نمایشگاههای مختلف، از نمایشگاه بینالمللی در برج میلاد تا ایونتها و رویدادها و نمایشگاههای دورهای شهرداری، شرکت میکنم. دوران کرونا برگزاری نمایشگاهها انگشتشمار بود، اما مدتی است دوباره نمایشگاهها جان گرفتهاند و امیدوارم وضعیت فروش ما هم بهتر شود. فروش و دریافت سفارش در نمایشگاههای بوستان ولایت، بوستان لاله، برج میلاد خیلی خوب است و افزایش تعداد این نمایشگاهها نقش قابلتوجهی در فروش آثارم خواهد داشت. البته عضویتم در گروه «تعالی هنر» هم خیلی کمککننده است تا حدی که اگر خودم هم امکان حضور در نمایشگاهی را نداشته باشم، آثارم را مورد حمایت و تبلیغ قرار میدهند.»
مادرش در قید حیات است، اما به دلیل بیماری نیاز به رسیدگی دارد و تحت تکلف برادر بزرگش است. فاطمه روزها به تنهایی در خانهای اجارهای در محله نازیآباد زندگی میکند. به جز مستمری بهزیستی درآمد ثابت ندارد و امرار معاشش با اندک درآمدش از تولید صنایعدستی تأمین میشود: «اندکی مستمری که از بهزیستی دریافت میکنم آنقدر ناچیز است که به جایی نمیرسد. خیلی دوست دارم یک فضا برای برگزاری دورههای آموزشی داشته باشم. چند بار این موضوع را با شهرداری منطقه۱۶ در میان گذاشتهام تا با فراهم کردن فضایی کوچک شرایط آموزش به اهالی محله و آموزش رایگان به معلولان فراهم شود، اما هنوز اتفاقی نیفتاده است.»
آرزوی داشتن یک ویلچر برقی
به هرحال انجام امور شخصی و برآمدن از پس مخارج زندگی برای خانمی با این شرایط به تنهایی کار راحتی نیست، اما او هم پرستار خود است و هم تمام تلاشش را برای گذران مخارج زندگی به کار گرفته است: «برادرم در پرداخت رهن خانه کمکم کرد، اما هزینه اجاره ماهانه و خریدهای روزمره را با انجام همین کارهای هنری تأمین میکنم. فعلاً مشتریهای صنایع میناکاریام زیادند، اما اگر خدای نکرده، روزی تعداد طرفداران این هنر هم کم شود، خودم را موظف میکنم که هنری دیگر بیاموزم تا مورد توجه و علاقه شهروندان قرار بگیرد.» اصلاً اهل گله و گلایه نیست، اما در حالتی که به دلیل ضایعه نخاعی شدید و معلولیت پا، با استفاده از دستهایش همه کارها را انجام میدهد، کمی نگران سلامت دستانش است و آرزویش داشتن یک ویلچر برقی است.»
عکسها از رضا نورالله