آنا مارچینوفسکا - نویسنده و مترجم: ماتئوش م. پ. کلاگیش تحصیل زبان فارسی را در مؤسسه لغتنامه دهخدا و مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی ادامه داد. به اصفهان، یزد، شیراز و شهرهایی از ایران که برای شناخت فرهنگ ایرانی اهمیت دارند، سفر کرد. از آن به بعد به ایران مکرراً به قول خودش «سر میزنم و احوالپرسی میکنم». با کلاگیش بهعنوان استاد دانشگاه، از ایران، فرهنگ ایرانی و تدریس زبان فارسی سخن گفتهایم.
با فرهنگ و رسوم ایرانی چطور آشنا شدید. تجربیاتتان از این فرهنگ چیست؟
خوب یادم نمیآید از کی، ولی حدس میزنم که بهطور جدی و برای نخستین بار در دبستان و ضمن کلاسهای تاریخ باستان از ایران و فرهنگ غنی آن شنیدم. ۱۰یا ۱۱ سالم بود وقتی که یکی از معلمانم نخستین بار از جنگهای ایران و یونان که در قرنپنجم پیش از میلاد میان شاهنشاهی هخامنشی و دولت شهرهای یونان درگرفت برای ما تعریف کرد و البته از حمله اسکندر مقدونی و تسخیر شاهنشاهی هخامنشی در قرن چهارم پیش از میلاد.
- «جاده های پارس» در کتابخانه زاگرب رونمایی شد
- پاسخی به ادعای عبدالکریم سروش درباره مولانا و ملاصدرا | سخنشناس نهای جان من؛ خطا اینجاست!
برای دومین بار در دبیرستان و ضمن کلاسهای تاریخ معاصر، از انقلاب اسلامی و فروپاشی نظام پهلوی شنیدم. یادم میآید که بهخصوص این دومین واقعه تاریخی، توجه بنده را جلب کرد و باعث شد ۲۱سال پیش، در رشته ایرانشناسی ثبتنام کنم؛ یعنی در دبیرستان، در کلاس آخر آن، کلاس چهارم، وقتی که ۱۸سالم بود، قبل از اینکه یکسری امتحانات پایان دبیرستان را بدهم، به این نتیجه رسیدم که دلم میخواهد درک کنم چرا ایرانیان تصمیم گرفته بودند نظام سیاسیشان را تغییر بدهند و اگر از من بپرسند، به سؤالم پاسخ داده شد یا نه، باید عرض کنم که استادان رشته ایرانشناسی دانشگاه کراکوف، جوابی مفصل به من دادند.
علاوه بر این، چون بین تسخیر شاهنشاهی هخامنشی در قرن چهارم پیش از میلاد و فروپاشی نظام پهلوی در نیمه دوم قرن بیستم وقایع مختلف و گوناگونی رخ داد که از آن خبردار نبودم، یعنی در برنامه کلاسهای تاریخ درج نشده بودند، تصمیم گرفتم سراغ اطلاعات بیشتر بگردم، بروم بهسوی سرچشمه آن یعنی رشته ایرانشناسی.
ولی برگردیم سر مطلب اصلی و سؤال شما که چطور با فرهنگ و رسوم ایرانی آشنا شدم. خب، با فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی بیشتر ضمن تحصیلات آشنا شدم ولی در واقع، این هم آشنایی نظری و علمی بود، نه عملی؛ یعنی فیالمثل میدانستم که ایرانیان آغاز سال نو را با مراسم «نوروز» جشن میگیرند؛ منتهی نمیدانستم طی نوروز، دقیقا چه کارهایی جز دید و بازدید، انجام میدهند.
برای همین وقتی که وزارت علوم جمهوری لهستان رسماً اعلام کرد بنده بورسیه شدم و به ایران اعزام خواهم شد تا در مرکز دهخدا، یعنی مؤسسه لغتنامه دهخدا و مرکز بینالمللی آموزش زبان فارسی در تهران، به مطالعاتم ادامه دهم، متوجه شدم که فرصتی بهدست آوردهام که آن آشنایی نظری و علمی خود را به آشنایی عملی تبدیل کنم و البته، طی تقریباً یک سال اقامت در ایران هرچه بیشتر تلاش کردم این کار را بکنم. در دانشگاه به بنده و همکلاسیهایم یاد داده بودند، فیالمثل نوروز و خانهتکانی، عاشورا و محرم و مداح و مداحی چیست؛ ولی الان میتوانستم در چنین مراسمی شخصاً شرکت کنم و آنها را از نزدیک، تجربه کنم.
در آشنایی با ایران، دوستان ایرانی هم به شما کمک کردند؟
خدا را شکر، ایرانیان در این زمینه خیلی به من کمک کردند. شما فرض کنید که ۲روز بعد از اینکه وارد سرزمین ایران شدم یک پسر ایرانی در اتاقم را زد، بنده آن موقع در کوی دانشگاه تهران، امیرآباد شمالی، اقامت داشتم. آن پسر ریش بلند و ناشناس توضیح داد که شنیده است اینجا دو دانشجوی لهستانی زندگی میکنند و چون از تئاتر و سینمای لهستانی خیلی خوشاش میآید، آمده است تا خودش را معرفی کند.
اینجوری با علی آشنا شدم. از آن به بعد تقریباً هر شب با هم کنار سفره نشسته بودیم چای سیاه و قند و یا نبات میخوردیم و مکالمه میکردیم. هماتاقم دانشجوی دیگر لهستانی، آلبرت کویاتکوفسکی بود. اکنون ایشان مترجم ماهر و فرهیخته ادبیات فارسی به زبان لهستانی هستند و افتخار میکنم دوست صمیمی بنده است. علی، دانشجوی تئاتر و اهل رشت، یکی از نخستین راهنمایانم در این سیر و سفر فرهنگی شد. سفرهای که با هم کنارش نشسته بودیم نمادی شد؛ نماد تغییر آشنایی نظری و علمی با فرهنگ و رسوم ایرانی به آشنایی عملی.
بالاخره مجبور شدم وارد تعارفات ایرانی هم بشوم و تا اکنون هم اهل آن هستم. شکی نیست که عین ایرانیان فارسی بلد نیستم و هر کسی به راحتی متوجه میشود ایرانی نیستم ولی چون فارسی بلدم، احساس میکنم ایرانیان در خانهشان را روی من باز نگه میدارند و از این بابت صمیمانه سپاسگزارم. ولی خوب، باز هم از اصل مطلب دور افتادم.
آن زمان، یعنی ضمن آموزش زبان فارسی در مرکز دهخدا، بهزودی به این نتیجه رسیدم که بدون چنین تجربهای، یعنی بدون امکان صحبت و مکالمه با ایرانیان داخل ایران در داخل کشورشان، در شرایط عادی زندگی روزمره، یاد گرفتن زبان، کاملاً بیمعنی است. برای درک یک فرهنگ تنها زبان کافی نیست. خوب است هر دانشجویی یا هر کسی که در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل میکند غرق فرهنگ ایرانی شود. به بنده این فرصت داده شد و این هم یکی از بهترین، پرارزشترین و پرثمرترین تجربههای حیاتم محسوب میشود.
این فرهنگ با توجه به پیشینهای که دارد تا چه اندازه در لهستان شناخته شده است؟
راستش بنده از چنین سؤالی همیشه میترسیدم. سر نترسی دارم ولی از اینگونه سؤالها پروا دارم چون نمیتوانم به آن به درستی پاسخ دهم. باید بدانید که بعد از ۲۰سال مطالعات در زمینه فرهنگ ایرانی، گاهی اوقات گمان میکنم همه به اندازه بنده ایران را میشناسند. با وجود این سعی میکنم هرچه بهتر و بهطور گستردهتر به سؤال شما جواب دهم. شما فرض کنید که در کشورهای اروپای غربی هم بهخاطر اینکه ایرانیان آنجا زندگی و کار و تحصیل میکنند، هم بهخاطر اینکه آنجا با میل بیشتر سفر میکنند، فرهنگ ایرانی بهتر شناخته میشود.
بالاخره خود شما ایرانیان، نقش سفیر میهنتان را از همه بهتر ایفا میکنید. ولی اینجوری نیست که در لهستان ایران و فرهنگ آن کاملاً ناشناخته باشد. البته بهدلیل فاصله جغرافیایی و همچنین بهدلیل تفاوتهای فرهنگی، بهخصوص تفاوتهای مذهبی، شناخت یک لهستانی معمولی درباره ایران و فرهنگ غنی آن نسبتاً کم است و گاهی اوقات از کلیشههای ذهنی خالی نیست اما کسانی که ایران را جالب و گیرا میدانند تا حد زیادی از فرهنگ آن اطلاع دارند.
گمان میکنم تقریباً همه در لهستان درباره فرشهای مشهور ایرانی شنیدهاند و از ارزش آنها باخبرند. روابط سیاسی و فرهنگی در گذشته بین پادشاهی لهستان و شاهنشاهی ایران بسیار طولانی بوده و از زمان اوزون حسن آق قویونلو وقتی که فرستاده وی به دربار پادشاه لهستان آمد، آغاز شده است؛ یعنی آغاز آن روابط سیاسی در قرن نهم هجری قمری صورت گرفته است. لهستانیها کالاهای مختلفی، ازجمله فرشها، لباسها و همچنین ادویه و چاشنیها را وارد میکردند. درست است که بسیاری از این محصولات و کالاها از طریق ترکیه عثمانی وارد لهستان میشد و ترکیهای شناخته میشد اما در واقع اصل آنها ایرانی بوده است.
اگر امروز از یک لهستانی معمولی بپرسیم که وقتی که صحبت از فرهنگ فارسی باشد چه تصویری به ذهنش میآید، مطمئنم که در جواب میشنویم مثلاً تمدن کهن، تاریخ طولانی؛ به این دلیل که در زبان لهستانی هنوز بین «فارس» و «ایران» تمایز قائل میشویم. علاوه بر این، امروزه کسانی که به سینما علاقه دارند، فیلمسازان ایرانی را خوب میشناسند.
سینمای ایران در لهستان شناخته شده است؟
چند سالی است که سینمای ایران در لهستان طرفداران جدید و باوفایی پیدا کرده است. سرانجام حدس میزنم که یکی از مهمترین دلایلی که ایران و تاریخ غنی آن باید در میان لهستانیها به خوبی شناخته شود، این است که در طول جنگ جهانی دوم، بیش از صد هزار پناهجوی لهستانی وارد سرزمین ایران شدند. چند سال است این موضوع مکرراً در ادبیات و سینما و تئاتر ایرانی نشان داده میشود، فیالمثل رمان «تو به اصفهان باز خواهی گشت» از مصطفی انصافی یا سریال «خاتون» به کارگردانی تینا پاکروان. و با اجازه شما، دلم میخواهد یک چیزی اضافه کنم؛ متخصصان و محققان میدانند که تاریخ ترجمه ادبیات فارسی به زبان لهستانی بسیار طولانی است و با ترجمه «گلستان» سعدی به قلم ساموئل اتفینوفسکی در اوایل قرن هفدهم میلادی شروع شده است.
اینجا لازم است توضیح دهم که به دلایل گوناگون ترجمه وی در اواخر قرن نوزدهم میلادی به طبع رسیده است. ساموئل اتفینوفسکی سفیر و نماینده پادشاه لهستان در دربار سلطان عثمانی در قسطنطنیه بود. یادم هست با همکار ارجمند و گرامیام - دکتر رناتا روسک-کووالسکا - در قرائتخانه مرکزی کتابخانه دانشگاه کراکوف با هم نشسته بودیم و مشغول بحث گرمی در مورد دلایل ترجمه «گلستان» سعدی به زبان لهستانی شدیم.
یادم هست پس از تقریباً نیم ساعت به یک نتیجه مشترکی از دو مسیر مختلف رسیدیم. بهنظرمان ساموئل اتفینوفسکی حقیقتاً به این اثر ادبی علاقه پیدا کرده بود چون «گلستان» سعدی را یک اثر جهانشمول میدانست و شاید به این نتیجه رسیده بود که هر خواننده، چه خواننده ایرانی باشد چه خواننده غیرایرانی، حتماً در داستانهای آن شاهکار چیزی برای خود کشف میکند. صادقانه عرض کنم که خوشحال هستم تاریخ ترجمه ادبیات فارسی به زبان لهستانی با ترجمه «گلستان» سعدی آغاز میشود. البته اینطور نیست که مخالف مثلاً حافظ باشم، منتها هر بار که تهران را بهسوی شیراز ترک میکنم، به شهر شیراز که میرسم اول به سعدیه روانه میشوم و بعداً به حافظیه.
مکث۱
نگاه دانشجویان لهستانی به فرهنگ ایرانی
کلاگیش درباره رابطه دانشجویان لهستانی با ایران میگوید: هر کسی، بهخصوص هر کسی که در رشته ایرانشناسی ثبتنام کرده است و به تحصیلاتش ادامه میدهد، در فرهنگ ایرانی، ازجمله ادبیات، چه ادبیات کلاسیک باشد چه ادبیات معاصر، سینما و یا حتی موسیقی یا هنر آن، میتواند برای خودش موضوعی جالب و جذاب کشف کند؛ مثلاً فرض کنید خود بنده که زیاد اهل موسیقی نیستم اما واقعاً از موسیقی ایرانی، چه کلاسیک باشد چه محلی، لذت میبرم و دوست دارم بعضی وقتها طی کار علمی، ضمن به تحریر درآوردن مقاله علمی، به آن گوش دهم، وقتی از دانشجویانم میپرسم که چرا تصمیم گرفتهاند زبان فارسی بخوانند، مکرراً میشنوم که دلیل اصلیشان این بوده که از ایران و فرهنگ آن اطلاعات محدودی داشتهاند. گاهی اوقات از کلیشههای ذهنی صحبت میکنند که آنها باعث ثبتنامشان شده چون احساس کردهاند که لازم است خودشان درباره ایران بررسی کنند به جای اینکه از اطلاعات بیاساس استفاده کنند.
از اینکه دانشجویان بهزودی متوجه میشوند که چنین کلیشههای ذهنیای غلط و نادرست است راضی هستم و از اینکه خودشان شروع به کاوش در فرهنگ ایرانی میکنند حتی راضیتر میشوم. بنده معتقدم ادبیات ایرانی میتواند برای دانشجویان ما جالب و الهامبخش باشد - به لطف همکار بنده، خانم دکتر رناتا روسک-کووالسکا که استاد ادبیات کلاسیک فارسی هستند، آنها ادبیات فارسی را واقعاً جالب و جذاب و گیرا میدانند؛ اینقدر که برخی از اشعار فارسی را از بر میکنند و بهخاطر میسپارند! چنین علاقهمندیای میتواند باعث تعجب باشد چون لازم است بدانید که در فرهنگ امروزی لهستانی، مردم شعرها را معمولاً از بر نمیکنند یا به ندرت این کار را میکنند.
او درباره جایگاه شعر در فرهنگ ایران و لهستان نیز میگوید: بعضی وقتها احساس میکنم که ما لهستانیها با شعر قهر کردهایم درصورتی که شما ایرانیان، هنوز با شعر دوستید و این دوستی بین ایرانیان و ادبیاتشان توجه دانشجویان ما را جلب میکند. خب، ولی شما میپرسید نگاه دانشجویان لهستانی که زبان و ادبیات فارسی میخوانند به فرهنگ ایرانی به چه شکل است؟ برای اینکه بتوانم به چنین سؤالی کاملاً پاسخ دهم باید از شما بپرسم نگاه شما به زبان و ادبیات فارسی به چه شکل است.
همانطور که خدمت شما عرض کردم، هر کسی در زبان و فرهنگ چیزی برای خودش پیدا میکند که آن چیز او را به زبان و ادبیات نزدیک میکند. هر نسلی چیز جدید و گیرایی کشف میکند. شما فرض کنید که شاعران لهستانی دوره رمانتیسم، یعنی آنهایی که اوایل قرن نوزدهم میلادی فعالیت میکردند، و یا شاعران دوره مدرنیسم که در اوایل قرن بیستم میلادی رواج داشت، با زبان و ادبیات فارسی سر و کار داشتند ولی با آن از طریق ترجمههای آلمانی و یا فرانسوی آشنا میشدند. به هر حال آنها توانستند در باطن ادبیات فارسی، البته منظورم ادبیات کلاسیک است، چیزهایی را برای خودشان کشف کنند که بهنظرشان آن ادبیات را جهانی میکرد.
مطمئنم دانشجویان ما نیز دنبال چنین عناصر جهانی و جهانشمول بهخصوص در ادبیات غنی شما میگردند؛ یعنی بر عکس آنهایی که دوست دارند در هر زبان و ادبیات دنبال تفاوتهای فرهنگی و اخلاقی بگردند، در جستوجوی عناصر مشترکی در ادبیات فارسی و لهستانی هستند.
مگر سعدی نگفته است که «بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند / چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار / تو کز محنت دیگران بیغمی / نشاید که نامت نهند آدمی؟»
مکث۲
آنا مارچینوفسکا، دانشجوی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران، به تحصیل و ترجمه در ایران مشغول است. او پس از دریافت کارشناسیارشد زبان و ادبفارسی، در مقطع دکتری همین رشته مشغول به تحصیل شد و بر ترجمه آثار لهستانی به فارسی و برعکس متمرکز شده. آثاری از «ماریا ویسلاوا شیمبورسکا» و «کریستوف کیشلوفسکی» توسط مارچینوفسکا به زبان فارسی منتشر شده است.