همشهری آنلاین- ثریا روزبهانی: ۲۰ تیر ۱۳۱۴ بود که شیخ محمدتقی بهلول سخنرانی کوبندهای علیه ماجرای کشف حجاب انجام داد. مرحوم بهلول واقعه کشف حجاب را اینگونه رتعریف میکرد: «واقعه کشف حجاب، لکه ننگی در تاریخ دوران سلطه رضاشاه است. این تصمیم رضاخان، در بسیاری از علما، انگیزه ایجاد کرد تا در برابر حکومت بایستند. حضرت آیهالله حاج آقا حسین قمی به تهران سفر کرد تا رضاخان را از کشف حجاب برحذر دارد. شاه نه تنها جلو کشف حجاب را نگرفت، بلکه اورا در باغی بازداشت کرد. در آن وقت، من یک جوان 27 ساله بودم. پس از دستگیری آیهالله قمی، به دنبال افرادی بودند که با او ارتباط داشتند که یکی از آنها من بودم.»
قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
علامه بهلول در یکی از گفت وگوهایش گفته بود :«در همان ایام، یک روز در حرم امام رضا علیهالسلام، یک پلیس با لباس شخصی جلو آمد و در گوشم گفت:«پلیس تو را میخواهد؛ با من بیا! من تلاشی برای فرار نکردم و ایستادم. مردمی که این شخص را میشناختند، تدریجاً دور ما جمع شدند و به او گفتند: شیخ را کجا میخواهی ببری؟ بهتدریج به جمعیت معترض افزوده شد و چند نفر پلیس هم به کمک پلیس دستگیر کننده من آمدند. کمکم دو گروه داشتند با هم درگیر میشدند که خادمان حرم آمدند و یک راه حل میانه را پیشنهاد کردند. آنها گفتند: شما شیخ را در یکی از اتاقهای حرم نگه دارید تا رئیس پلیس بیاید و درباره او تصمیم بگیرد. این، ظاهر قضیه بود و آنها میخواستند شب، پس از پراکنده شدن مردم، مرا به پلیس تسلیم کنند. برای اینکه مردم دائماً از حالم باخبر باشند و متفرق نشوند، پشت شیشه اتاق ایستاده بودم.
مردم هر لحظه تعدادشان زیادتر میشد. در این هنگام، فردی که لباس پهلوی بر تن داشت و کلاه شاپو سرش بود و بعدها فهمیدم «احتشام رضوی» است، به میان مردم آمد و گفت: ای مردم! شما که حدوداً چهلهزار نفرید، از چهار نفر پلیس میترسید؟ چرا به اینها حمله نمیکنید تا شیخ را آزاد کنید؟ بعد در حالی که فریاد یا حسین (ع) میزد، کلاه شاپوی خودش را به زمین زد و گفت لعنت بر این کلاه و به طرف اتاق من آمد. مردم نیز همراه او آمدند. پلیس مجبور به فرار شد و مردم مرا بر شانههایشان گرفته، با صلوات و شعار مرگ بر پهلوی و مرگ بر انگلیس، به مسجد گوهرشاد منتقل کردند و بر روی منبر مسجد گذاشتند.
در میان این غوغا، رئیس اطلاعات شهربانی، خودش را به منبر رساند و به من گفت: شیخ! صحبت نکن. این جا بود که مردم به او حمله کردند و او را زیر مشت و لگد گرفتند. پس از این که مردم حدود 20 دقیقه بر علیه پهلوی و دار و دسته او شعار دادند، به آنها گفتم: ما باید خودمان را تقویت کنیم و آماده جهاد شویم و در راه آزاد شدن آیت الله قمی تلاش کنیم. فردا صبح هر کس می خواهد جهاد کند، با هر نوع سلاحی که می تواند، به مسجد بیاید. کمکم به شب نزدیک میشدیم. در آن شب، به جمع متحصن حمله نکردند؛ زیرا شهربانی باید برای چگونگی برخورد با ما، از تهران دستور میگرفت. آنطور که در همان زمان فهمیدم، آن شب به رضاشاه تلگراف کرده بودند که شخصی به نام بهلول، بر حکومت شوریده و در مسجد گوهرشاد، تحصن کرده، دستور چیست؟ او هم با آن روحیه قلدرمآبانه خود جواب داده بود: بهلول دیگر کیست؟ مسجد چیست؟ به اشد وجه به آنها حمله کنید.
سرانجام هنگامی که ما در حال خواندن دعای ندبه بودیم، حرم و مسجد را محاصره کردند و پس از آن، سربازان به ما حمله کردند. وقتی دستور آتش داده شد، یکی از افسران، خودکشی کرد تا مجبور به کشتن مردم نشود. یکی دیگر از سربازان مسلمان، به یکی از افسران شلیک کرد و او را کشت. این حادثه، باعث شد که فرمانده لشکر، از تمرد سربازان دیگر بترسد و دستور عقبنشینی بدهد. بعد از دستور او، راه ورود به صحن و مسجد باز شد. هنگام عقبنشینی سربازان، مردم سه نفر از آنها را دستگیر کردند و 17 تفنگ هم از آنها به غنیمت گرفتند. بههرحال، جنگ اول با موفقیت ما تمام شد و آنها به لحاظ مسائل سیاسی، عقبنشینی کردند و از ما مهلت گرفتند که سه روز به حال سکوت باشیم تا خواسته ما برآورده شود. در مرحله اول، 14 نفر از ما شهید شدند.
روز بعد از حمله اول، تظاهرات مردمی در خیابانهای مشهد، در جهت تأیید ما و مخالفت با رژیم رضاخان، برگزار شد. رژیم برای کاستن از این علاقه و اعتقاد مردم به ما، عدهای از افراد فاسق و دزد را به حرم فرستاد تا اموال زائرین را بربایند و با نسبت دادن این دزدیها به نیروهای ما، انقلابیون را بدنام کنند. پلیس در جواب اشخاصی که اموالشان به سرقت میرفت، میگفت: الان شیخ بهلول حرم را در اختیار گرفته، بروید اموال خود را از او بخواهید. البته وقتی این افراد نزد من میآمدند، از اموالی که افراد مؤمن برای قیام هدیه کرده بودند، به آنها میدادم. من وقتی دیدم که بازار جیببری بهشکل غیرمنتظرهای در حرم گرم شده، به منبر رفتم و گفتم: «ای جیببرها! شما سالهاست که به این کار عادت کردهاید؛ اما در این روزها یک بار هم که شده، برای رضای خدا، با تعطیل کردن دزدی خود، برای ما مشکل درست نکنید؛ آخر هم دست به دعا برداشتم و گفتم: خدایا! دزدانی را که در این روزها از دزدی اجتناب می کنند، با شهدای روز جمعه محشور فرما که مردم آمین گفتند. از آن لحظه به بعد، جیببری در بین زائران قطع شد.»
علامه بهلول بعد از این اتفاق به کمک مردم از دست ماموران حکومتی فرار کرد و به افغانستان رفت، اما دولت افغانستان او را به دلیل نداشتن گذرنامه ،بیش از ۳۰سال در زندانهای افغانستان به بدترین شکل زندانی کرد. علامه بهلول، در ایام جوانی به دلیل زندانی شدن در افغانستان، همسرش را طلاق داد،برای همین فرزندی نداشت و در واپسین روزهای زندگی، نوه خواهرش از او مراقبت میکرد.
بهلول پس از ۳۱سال تبعید (۱۳۱۴تا۱۳۴۵)در زندان افغانستان بعد از آزادی به مصر رفت و پس از یک سال و اندی اقامت در آن کشور، از طرف جمال عبدالناصر به سمت رئیس بخش فارسی صداوسیمای مصر انتخاب شد و مدتی نیز در یکی از دانشگاههای مصر دانشگاه الازهر به تدریس علوم دینی پرداخت. علامه بهلول بعد از گذشت مدت زیادی از دوران تبعید به وطن بازگشت.
خودش را وقف مردم کرده بود
«علی صادقیان» یکی از بستگان نزدیک علامه بهلول درباره شخصیت او میگوید: «او سال ٦۵ در مشهد سکونت داشت. در همین سال تصادف کرد و لگن ایشان شکست به همین خاطر باید مدتی در خانه میماند و دوران نقاهت را سپری میکرد.به مشهد رفتم و بعداز مدتی بستری در بیمارستان او را مرخص کردم و به تهران آوردم. وقتی رهبر معظم انقلاب از ماجرا باخبر شدند( به گفته صادقیان علامه بهلول چه زمان ریاست جمهوری و چه دوران رهبری مرتب به دیدار رهبری میرفتند.) آپارتمانی را حوالی میدان آزادی در اختیارشان قرار دادند. علامه بهلول از مال دنیا به جز ٢دست لباس چیز دیگری نداشت. نه منزلی و نه اولادی. حتی خیلی از مواقع مردم به علامه لباس هدیه میدادند، اما او اغلب این عباها یا لباسها را به طلاب نیازمند میبخشید. او اعتقاد داشت همه جای ایران سرای اوست. به همین خاطر معمولا به هر شهری سفر میکرد بیش از ١٠ روز در آنجا نمیماند. در واقع علامه خودش را وقف خدمت به مردم کرده بودند و در تمام عمر ۱۰۳ ساله خویش، همین رفتار را داشت.»
سقای رزمندگان
«فاطمه یعقوب» نوه خواهری علامه، درباره حضور او در دفاع مقدس میگوید: «علامه در دوران دفاع مقدس اغلب به جبههها سفر میکرد و در خطوط مقدم جنگ تحمیلی حضور داشت. یک بار از او پرسیدم باتوجه به اینکه جثه قوی ندارید و به فنون نظامی هم آشنا نیستید، آنجا چه کاری انجام میدهید؟ او در پاسخ گفت:«البته که میتوانم به عنوان سقا کمکی به رزمندگان کنم.»
٣٠ هزار بیت در مدح حضرت زهرا (س)
شیخ بهلول، ساده زیست بود. در تمام طول سال به جز روزهای حرام، همیشه روزه بود و همه عمرشان جز نان و ماست و برخی از میوه ها آن هم به مقدار کم، میل نکرد. او ویژگیهای منحصربهفردی از جمله حافظه قوی داشت که با کهولت سن هم کم نشد. علامه غیر از قرآن و اشعاری که سرود، بسیاری از اشعار دیگر شاعران را نیز از بر بود. به علاوه بسیاری از خطبههای نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، دعای جوشن کبیر، دعای مشلول، دعای کمیل، زیارت عاشورا را حفظ کرده بود.
او١٢٠هزار بیت شعر سروده که ٣٠هزار بیت آن درباره حضرت زهرا (س) و قسمت قابل توجهی از آن بر وزن شاهنامه فردوسی و در وصف امام (ره) بود که به «خمینی نامه» مشهور است. علامه محمد تقی بهلول، در ٧ مرداد سال ١٣٨٤ در سن ١٠۵سالگی از دنیا رفت