حمله دشمن بعثی به کشورمان و تصرف برخی‌شهرها و آوارگی خانواده‌ها، شرایطی را رقم زد که افراد مختلفی برای حفظ امنیت کشور، راهی جبهه‌ها شوند. دکتر «محمدرضا ظفرقندی»، هم بر حسب وظیفه پزشکی و انسانی درطول جنگ تحمیلی در جبهه حضور فعالی داشت.

 شهره کیانوش‌راد- همشهری آنلاین: دکتر ظفرقندی یکی از اعضای تیم اضطراری جنگ بود که به «تیم ساک به دست» معروف شده بودند. رسیدگی به مجروحان، انجام عمل جراحی، حمل مجروحان به پشت جبهه و... در میان آتش بی‌امان دشمن یکی از سخت‌ترین شرایط را برای امدادگران و پزشکان در ۸سال جنگ تحمیلی رقم می‌زد که به خوبی از عهده آن برآمده بودند. دکتر ظفرقندی، به‌عنوان پزشک جنگی در ۱۵عملیات شرکت داشت و در عملیات والفجر ۴از ناحیه ریه، چشم و پوست دچار مصدومیت شیمیایی شد.

البته تجربه معلمی او در دهه ۵۰در مدارس علوی و مفید را هم نباید از قلم انداخت. به تازگی روایتی از خاطرات دکتر از دوران دفاع‌مقدس در کتابی با عنوان «شرح درد اشتیاق» به قلم راحله صبوری منتشر شده است. به بهانه رونمایی از این کتاب با دکتر طفرقندی که اکنون رئیس انجمن جراحان عروق ایران و رئیس مرکز تحقیقات تروما و جراحی بیمارستان سیناست درباره رسیدگی به مجروحان جنگی و تجارب به‌دست آمده گفت‌وگو کرده‌ایم.

پزشکان تیم اضطراری جنگ، گروهی از پزشکان حرفه‌ای و آموزش دیده با تخصص‌های مختلف پزشکی بودند که از سراسر کشور داوطلب اعزام به خط مقدم می‌شدند؛ گروهی با تعداد محدود که ارتباط مستقیم و عموما محرمانه با ستاد اعزام به جبهه و حتی فرماندهان جنگ داشتند و موظف بودند در هر موقعیتی از شبانه‌روز به محض اعلام نیاز در کوتاه‌ترین زمان خود را به مناطق عملیاتی و خط مقدم برسانند. حضور در خط مقدم احتمال زخمی شدن و به شهادت رسیدن آنها را بیشتر می‌کرد.

دکتر ظفرقندی، از زمان شروع جنگ مانند خیلی از جوانان برای رفتن به جبهه مصمم بود و بارها در قالب گروه‌های جهادی به جبهه اعزام شده بود اما به‌گفته خودش، حجم فشرده و سنگین دروس پزشکی مانع از آن شد تا در ۲سال اول جنگ به‌عنوان پزشک در جبهه خدمت کند. او که در جبهه اسلام‌آبادغرب و عملیات محرم با فضای امدادرسانی در جنگ آشنا شده بود، در کتاب «شرح درد اشتیاق» درباره اهمیت این موضوع گفته است: «در عملیات محرم متوجه شدم در اورژانس صحرایی و پست امداد کارهای زیادی می‌شود برای مجروحان انجام داد و چقدر حضور در این فضاها برای درمان و امدادرسانی به مجروحان ثمربخش است.»

کاملا محرمانه

سال ۱۳۶۱درحالی‌که دوره انترنی را سپری می‌کرد، داوطلبانه عضو گروه پزشکان اضطراری جنگ شد: «۲سال از شروع جنگ گذشته بود. عملیات بزرگی در پیش بود که نه اسمش را می‌دانستم و نه محل انجام آن را. یک روز از بهداری رزمی سپاه پاسداران تلفن زده و سربسته گفته بودند تیم اضطراری نیاز به پزشک دارد و اعضای تیم باید تا فردا عصر در ستاد اعزام حاضر باشند. همه‌چیز کاملاً محرمانه بود. اطلاعات اضافه‌ای داده نمی‌شد. من با دکتر همایون عباسی که همکار و دوست دوران دانشجویی‌ام بود، داوطلب شدیم.

آن موقع هر دوی ما انترن بودیم. من صبح تا ظهر در بیمارستان سینا مریض‌ها را ویزیت می‌کردم و بعدازظهرها به درس‌های دانشکده و معلمی مشغول بودم. بعد از هماهنگی‌های لازم به خانه رفتم و به همسرم گفتم باید سریع به جبهه بروم.»

طیف گسترده‌ای از داوطلبان جامعه پزشکی سراسر کشور عضو تیم‌های اضطراری پزشکی جنگ بودند که همگی از طریق یک فراخوان تقریباً محرمانه خود را به ستاد اعزام بهداری جنگ معرفی کرده و از طریق این ستاد به مناطق عملیاتی اعزام می‌شدند.

دکتر ظفرقندی، خطراتی که متوجه پزشکان این تیم بود را برایمان توضیح می‌دهد: «پزشکان معمولاً در نقطه‌هایی از محور عملیاتی خدمت می‌کردند که ریسک و خطر آسیب و شهادت در آنجا زیاد بود. گاهی مجبور بودند در جاهایی خدمت کنند که چند دقیقه با خط مقدم فاصله دارد و در تیررس مستقیم توپ و خمپاره است. برای همین داوطلبان حضور در تیم‌های اضطراری جنگ معمولاً افراد محدود و مشخصی بودند. پزشک تیم اضطراری جنگ رابطه خاص و مستقیم با بهداری رزمی داشت، طوری که بهداری به تک‌تک اعضای تیم جداگانه تلفن می‌زد و اعلام نیاز می‌کرد. ما موظف بودیم در ساعت مقرر در محل یادشده حاضر باشیم. آن‌قدر برای این اعزام‌های اضطراری آماده بودیم که معروف شده بودیم به تیم ساک به دست!»

اورژانس صحرایی؛ مدفون در خاک

دکتر ظفرقندی، خاطره ورود به منطقه عملیاتی را در کتاب «شرح درد اشتیاق» اینگونه توصیف کرده‌است: «من و دکتر همایون عباسی، به منطقه عملیاتی فکه رفتیم؛ جایی که تیپ جوادالائمه(ع) در آنجا مستقر بود. زمستان بود، اما منطقه فکه رنگ‌وبوی زمستانی نداشت. در بدو ورود، رملی و ماسه‌ای بودن منطقه توجه آدم را جلب می‌کرد. از دور سوله اورژانس صحرایی که سنگری بزرگ‌تر از بقیه سنگرها بود به چشم می‌آمد و در ادامه اورژانس صحرایی سوله بزرگ با معماری ساده بود که زیر انبوهی از خاک پنهان‌شده و فقط ورودی آن از بیرون پیدا بود اما امکانات نسبتاً خوبی برای پذیرش مجروح داشت. اورژانس در فاصله ۱۰تا ۱۵دقیقه‌ای از خط مقدم قرار داشت. در آنجا عمل‌های جراحی کوچک و ابتدایی مثل بند آوردن خونریزی و گذاشتن چسب تیوب یا لوله سینه برای کسی که ترکش به سینه‌اش خورده و نیز تجویز سرم و خون انجام می‌شد. از همان لحظه ورود به منطقه، صدای توپ و خمپاره شنیده می‌شد. آنجا شرایط استریل کامل مجروحان را نداشتیم. به‌دلیل رملی بودن منطقه گرد و خاک زیادی وارد اورژانس می‌شد و کار را سخت‌تر می‌کرد.»

مشکلات امدادگری در اوایل جنگ

ترومای جنگی یا مجروحیت جنگی با ترومای شهری متفاوت است. دکتر ظفرقندی درباره تفاوت‌های این نوح جراحت برایمان توضیح می‌دهد: «وقتی مجروحی در صحنه جنگ دچار آسیب می‌شود، ممکن است در اثر انفجار چندین ترکش به بدنش اصابت و سینه، شکم، اندام‌ها، گردن و سر و... را دچار جراحت کرده باشد. پزشک باید تسلط و مهارت کافی داشته باشد و با علم کافی بتواند جراحت‌ها را بررسی و سریع اولویت‌بندی کرده و تریاژ و درمان را شروع کند. بنابراین در مقایسه با آسیب‌های شهری، با جراحت‌های بسیار پیچیده‌تری روبه‌رو است.

در چنین شرایطی تصمیم‌گیری‌ها سخت‌تر و انتقال مجروحان هم شرایط مشکل‌تری دارد. باید از منطقه‌ای که زیر آتش و درگیری است، مجروح به جای دورتر و امن منتقل شود و به‌خصوص جلوگیری از خونریزی باید در زمان کوتاهی انجام شود تا مجروح زنده بماند.» دکتر ظفرقندی، رسیدگی به مجروحان در عملیات کربلای ۴را تلخ‌ترین خاطره‌اش می‌داند: «عملیات کربلای ۴لو رفته بوده و مجروحان فوق‌العاده زیادی به‌خصوص با لباس غواصی به عقب منتقل می‌شدند.

شاید تنها عملیاتی بود که به لحاظ رسیدگی به مجروحان عقب افتاده بودیم. میان مجروحان می‌گشتم تا ببینم برای کدامیک می‌توانم کار مؤثری انجام دهم. غصه می‌خوردم و اشکم جاری بود که چرا نمی‌توانیم برای همه کاری کنیم. البته به دلایلی تیم پزشکی را دیر به منطقه اعزام کردند و این باعث شد که رسیدگی به مجروحان با مشکلات زیادی همراه شود.»

دکتر «محمدرضا ظفرقندی» در حال عمل مجروحان در مناطق جنگی

جراحی حین عملیات

اما آیا امکانات اورژانس‌های صحرایی در نزدیک به خط قدم برای نجات جان مجروحان مناسب بود؟ دکتر ظفرقندی در پاسخ به این سؤال گریزی می‌زند به ابتدای شروع جنگ تحمیلی: «واقعیت این است که ابتدای شروع جنگ، آشنایی پزشکان با تکنیک‌ها و درمان آسیب‌های جنگی کم بود، اما با حضور بزرگان جراحی کشور در جبهه مانند آقای دکتر کلانتر معتمدی، آقای دکتر فاضل و آقای دکتر هدایت‌الله الیاسی به سرعت این نقص ترمیم شد. شاید برایتان جالب باشد بدانید که در همان جبهه کلاس‌های آموزشی و علمی برگزار می‌شد و خیلی زود این نقایص به لحاظ امکانات و آموزش پزشکان برطرف شد.

با کمک بهداری رزمی نیروهای مسلح و همچنین کمک بی‌دریغ دولت وقت در زمان جنگ، به سرعت بیمارستان‌های صحرایی و پست‌های امداد اورژانس‌های صحرایی ساخته شد. یکی از افتخارات دوران دفاع‌مقدس، انتقال مجروحان به مراکز درمانی در فاصله کمتر از ۱۵دقیقه بود. از اواسط سال ۶۳و ۱۳۶۴به بعد تقریبا هیچ کمبودی به لحاظ مشکلات درمانی در منطقه جنگی نداشتیم. ساخت نخستین بیمارستان صحرایی به‌سال ۱۳۶۰و سوسنگرد برمی‌گردد.

به‌مرور و با احساس نیاز مناطق جنگی مراکز درمانی از حالت چادر کانکس یا سوله به سازه‌های مدرن و مجهز بتنی تغییر شکل داد به‌طوری که تا پایان جنگ حدود ۳۹بیمارستان صحرایی مجهز در مناطق مختلف عملیاتی ساخته شد. ساخت و تجهیز آنها بیشتر برعهده مهندسی رزمی جهاد سازندگی بود. در همان سوله‌های اورژانس برای تکنیسین‌ها و حتی پرستارها کلاس آموزشی می‌گذاشتند و نحوه احیای مقدماتی بیمار را آموزش می‌دادند.

دکتر کلانتر پزشک و جراح حاذقی بود که در بیشتر عملیات‌ها حضور داشت و یک‌تنه می‌توانست مشکلات جراحی چند اتاق عمل را پوشش دهد. او در بیمارستان صحرایی و وضعیت جنگی دلسوزانه و با عشق دانش‌اش را به دیگر پزشکان تیم منتقل می‌کرد. او برای جامعه پزشکی یکی از اسطوره‌های مقاومت و ایثار است. همینطور دکتر هدایت‌الله الیاسی، متخصص باتجربه بیهوشی در آن جلسات علمی درباره رگ‌گیری، سرم دادن و درمان شوک‌های عمیق برای سایرین توضیحات جامع و تکمیلی می‌داد.»

کسب تجارب فوق‌العاده پزشکی

به‌گفته دکتر ظفرقندی، پزشکانی که در جبهه حضور داشتند در شرایط بحرانی ۸سال دفاع‌مقدس، تجربه‌های فوق‌العاده‌ای به‌دست آوردند: «کسب تجارب فوق‌العاده‌ای که پزشکان به‌دست آوردند، هم از نظر سازماندهی و هم از نظر روش‌های درمان ارزشمند است و باعث شد بعدها در مداوای مجروحان در بحران‌هایی مانند سیل، زلزله و... مورداستفاده قرار گیرد. به‌نظر من جامعه پزشکی ما و به‌خصوص جامعه جراحی در این زمینه تجربه فوق‌العاده‌ای دارند و همین تجربه می‌تواند به نسل‌های جوان‌تر منتقل شود.

من به کشورهای مختلف سفر کرده‌ام و معتقدم در زمینه رسیدگی به مجروحان در شرایط بحرانی جامعه پزشکی ما سرآمد است. خدمت در اورژانس صحرایی در دوران دفاع‌مقدس به من نشان داد مداوای مجروحان در خط‌مقدم چیزی فراتر از دانشی است که در کتاب‌ها یاد می‌گرفتم، چه از نظر معنوی و ارتباطی که ‌با رزمندگان در فضای خاص جبهه و جنگ داشتم و چه از نظر آزمودن مهارت‌های خودم در زمینه درمان و امداد مجروحان. بعد از آن روزها، حاضر نشدم جای خود را با پزشک بیمارستان شهری عوض کنم و ترجیح دادم توان و انرژی‌ام را در اورژانس صحرایی صرف کنم و در کنار مجروحان باشم.

فضای امداد و نجات در جنگ را شاید نشود با کلمات به خوبی توصیف کرد و به قول یکی از فرماندهان نظامی آن موقع که می‌گفت: «گُل جبهه‌ها همین اورژانس‌ها و بیمارستان‌های صحرایی است و به‌لحاظ انسانی و احساسی با هیچ مقطعی از زندگی عادی یک انسان قابل‌مقایسه نیست.»

ظفرقندی اکنون امیدوار است انعکاس این مطالب برای جوان‌های کشور درسی باشد که بدانند رسیدن به اینجا و بقا و استقلال کشور، هزینه‌های سنگینی داشته و با مشکلات بسیاری ممکن شده است: «ثبت خاطرات پزشکی از دوران جنگ ارزشمند است تا جوانان جامعه پزشکی ما بدانند باید در بحران‌ها پیشقدم شوند. همچنان که در بحران کرونا هم دیدیم جامعه پزشکی و کادر درمان با تمام وجود آمدند و خدمت کردند. بازگو کردن این ایثارگری‌ها می‌تواند به الگوسازی‌ برای آینده جامعه پزشکی کشور منجر شود.»

خاطره
تولد دخترم هدی

بعد از عملیات کربلای۴، نهم یا دهم دی‌ماه بود که منطقه را ترک کردیم و با چند نفر از همکاران به اهواز آمدیم. من و دکتر کاظمیان با هم بودیم. او مسئول بهداری جبهه و جنگ و مدتی هم رئیس بیمارستان شهید بقایی اهواز بود. توی راه افکار مختلفی ذهنم را مشغول کرده بود. گاهی مجروحان جلوی چشم‌ام می‌آمدند و گاهی به دخترم فکر می‌کردم که تازه به‌دنیا آمده بود. یک‌بار حین عملیات به خانه تلفن زدم. همسرم گفته بود اسم بچه را تو انتخاب کن. می‌خواهیم شناسنامه بگیریم.

او زنی پرتحمل بود و روحیه‌ای قوی‌ داشت. با دکتر کاظمیان از هر دری صحبت می‌کردیم. شاید به این دلیل که حواس همدیگر را از عملیات و اتفاقاتی که افتاده بود پرت کنیم و حال‌وهوای‌مان عوض شود. به او گفتم: «هنوز برای دخترم اسم انتخاب نکرده‌ام. اسم دخترم را چه بگذارم؟ دنبال یک اسم خوب می‌گردم.» اسم‌های مختلفی پیشنهاد کرد و آخر سر گفت: «هدی بگذار.» وقتی به تهران رسیدم اسم دخترم را هدی گذاشتم. تولد دخترم اتفاق شیرینی بود، اما من حتی وقتی در خانه بودم در فکر عملیاتی بودم که پشت سر گذاشته بودیم.

خاطره
دیدار با پدر

عملیات والفجر مقدماتی تا ۲۱بهمن ادامه داشت. در روزهای پایانی یک شب در سنگر اورژانس صحرایی خط مقدم نشسته بودیم که یک نفر از سنگر فرماندهی آمد و به من گفت پدرتان به مقر تیپ آمده! با تعجب پرسیدم: «پدرم؟» گفت: «بله!» گفتم: «پدرم جای مرا از کجا می‌دانسته؟ به کسی نگفتم کجا می‌روم.» خوشحال شدم و ناخودآگاه خنده بر لبم نشست. رفتم سنگر فرماندهی و از آنجا با ماشین به مقر تیپ رفتم. دیدم پدرم با علی‌حسینی، یکی از شاگردان تعمیرگاهش آمده‌اند. مقداری خوراکی هم برای رزمندگان آورده‌اند.

انتظار نداشتم پدرم این‌همه راه فقط برای دیدن من به آنجا بیاید. آن شب دیدار پدرم و دیدن برق خوشحالی در چشمانش در آن وضعیت جنگی و درحالی‌که به هیچ‌کس نگفته بودم کجا هستم، برایم قوت قلب بود. یک‌ماه بود او را ندیده و دلتنگش شده بودم. از علی‌حسینی شنیدم که پدرم برایم دلتنگ شده و او هم از طریق ارتباط با یکی از بستگانش که سپاهی بوده نشانی من را پیدا کرده است. ملاقات کوتاه با پدرم در فکه در روزهای سخت و پرهیاهوی عملیات برایم امیدبخش بود.
 

منبع: روزنامه همشهری