همشهری آنلاین-مریم ورشو : «دوست داشتن من دشوار است. من حتی کلمات محبت آمیز بلد نبودم. شخصیت خشک و بیروحی دارم. از مردان جوان می ترسم، برای همین هیچ وقت ازدواج نکردم. ما به این خاطر رشد نمیکردیم، چون به ندرت حرفهای محبت آمیز میشنیدیم. بدون مادر رشد نمیکردیم...».
اینها فقط برخی از جملات کتاب خواندنی و تاثر برانگیز «آخرین شاهدان» است؛ روایت واقعی شاهدانی که در زمان جنگ جهانی دوم کودک بودند و خاطرات خود را برای «سوتلانا الکسیویچ» نویسنده و روزنامه نگار و برنده جایزه نوبل ادبیات بازگو کردند.
برای خواندن خاطرات این کودکان باید قوی باشید؛ چون این خاطرات آنقدر کشنده و وحشتناک هستند که بارها و بارها خواهید گریست. تا جایی که از خدا میپرسید وقتی زنان و مردان در آتش سوزانده میشدند، کودکان میمردند و یتیم میشدند یا وقتی گرسنگی مردم را از پا در می آورد تاجایی که علفهای پارک را میخوردند، بوی غذا را هم لیس میزدند و حتی آن بو را میجویدند و نوزادان از نبود مادر و نداشتن شیر، جان میدادند تو کجا بودی؟ فقط نشستی و نگاه کردی؟!
- فرورفتن در سیاهچاله ابتذال شر | نگاهی به کتاب آیشمن در اورشلیم
- ناگفتههای جامانده از جنگ به روایت زنان | نگاهی به کتاب جنگ چهره زنانه ندارد
- میدانی ماگادان چگونه جایی است؟ | جایی که در آن ۹۹ نفر میگریستند و فقط یک نفر میخندید | نگاهی به کتاب در ماگادان کسی پیر نمیشود
اگر دلش را دارید کتاب آخرین شاهدان را بخوانید تا ببینید جنگ با بچهها چه میکند. چگونه تمام دوران کودکیشان را تباه میکند؛ کودکانی که خانوادههایشان جلوی چشمانشان تیرباران شدند، سوزانده شدند و از تک تک خاطراتشان بوی جنازه و خون میآید.
آخرین شاهدان خاطرات کودکانی است که آرزوی اسباب بازی داشتند و در قوه تخیلشان فقط جنگ و توپ و تانک و تفنگ جا داشت. «من آن سنجاقک بزرگی را به خاطر دارم که روی شانه خواهر کوچکم نشست و من فریاد زدم هواپیما و نفهمیدم چرا بزرگترها از ارابه پایین پریدند و سرهایشان را بالا گرفتند».
وقتی کتاب به پایان برسد دلتان میخواهد مانند این شاهدان فریاد بزنید:« میخواهم همه چیز را فراموش کنم». اما محال است شما هم -که خواننده روایتهای این داستانهای مستند ترسناک هستید - بتوانید مانند آخرین شاهدان این دردها و زخمها را فراموش کنید.
رنج بشر و روایتهای اعظم همیشه مانند سارافون قرمز آن دخترک در میدان جنگ که مثل فانوسی در شب آشکار بود، پنهان شدنی نیست؛ مانند جنایات آلمانیها، اما به همان اندازه هم مهربانی برخی آدمها که هنوز انسانیت در وجودشان میدرخشد کورسوی امیدی است که ما را به جلو میراند.« از جنگ چه چیز برایم مانده؟ درک نمیکنم غریبه یعنی چه؟ من و برادرم میان همین غریبهها بزرگ شدیم و آنها بودند که ما را نجات دادند. مگر میشود این مردم برای من غریبه باشند. همه مردم خودی هستند».
بریدههایی از روایتهای تلخ کتاب
باز توصیه میشود اگر دلش را دارید بخشهایی از روایتهای تلخ و گزنده این کتاب را بخوانید.
«دوران کودکیام گذشت...و برای همیشه از زندگیام رخت بست. من همان کسی هستم که بچگی نکرده و جنگ تمام دوران کودکیاش را تباه کرده است. من دوره کودکی نداشتم. من جنگ داشتم.»
«صبحانه ما تکههای کاغذ دیواری بود. تصورش راهم نمیتوانید بکنید که برای یک فرد گرسنه یک روز چقدر طولانی به نظر میرسد. مردم از گرسنگی عقلشان را از دست داده بودند. صدای انسان از گرسنگی تغییر میکند یا به طور کل قطع میشود.»
«اولین بمبها میافتادند. من ایستاده بودم و تا وقتی که به زمین نیفتاده بودند آنها را با چشم تعقیب میکردم. یکی به من گفت که باید دهانت را باز کنی تا کر نشوی. هم دهانم را باز کردم و هم گوشهایم را گرفتم. اما باز صدای بمب ها را میشنیدم.. زوزه آنها وحشتناک است که نه تنها پوست صورت که پوست کل بدن کش میآید. یک سطل در حیاط ما بود. وقتی سر و صداها افتاد آن را برداشتم. سوراخ های روی آن را شمردم. 58 سوراخ روی آن بود. از بالا به نظرشان رسیده که کسی با روسری سفید ایستاده است و به آن شلیک کرده بودند».
درباره کتاب
کتاب «آخرین شاهدان»سوتلانا الکسیویچ در سال ۲۰۱۵ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. آلکسیویچ اولین نویسنده بلاروس (پس از اعلام استقلال از اتحاد جماهیر شوروی) بود که به دریافت این جایزه نائل شد. این کتاب توسط انتشارات هیرمند منتشر شده و «مصطفی مظفری» آن را ترجمه کرده است.
همچنین فیلم مستند «بچههای جنگ: آخرین شاهدا» نیز با اقتباس از این کتاب به کارگردانی «آلِکسِی کیتایتسِف» در سال ۲۰۰۹ ساخته شد و در بخش آزاد رقابتهای سینمای مستندِ «انسان و جنگ» در سال ۲۰۱۱ در «ییکاترینبورگ» جایزه ویژه مسابقه را به خود اختصاص داد.