همشهری آنلاین- مریم باقرپور: ۱۹ساله بود که سانحهای باعث شد دچار معلولیت نخاعی شود. روحیهاش را از دست داد و تا ۵سال خبری از آن جوان هدفمند نبود. ۱۷بار عمل جراحی، به ناچار خانوادهاش را ساکن تهران کرد و از سال ۱۳۷۶ در محله شهرآرا منطقه۲ ساکن شدند. کمکم زندگی را از سر گرفت. درسش را ادامه داد و دیپلم کامپیوتر گرفت و سپس در مقطع کارشناسی روابطعمومی ادامه تحصیل داد. با مؤسسههای مختلف مانند «رعدالغدیر» و «باور» آشنا و بعد از مدتی عضو هیئت امنای انجمن باور و مدیر فرهنگی مؤسسه رعدالغدیر در شهرک غرب شد. بعدها تصمیم گرفت ایدههای جدیدی را برای بهتر شدن زندگی معلولان بهویژه تفریح و اوقات فراغت آنان برنامه ریزی و اجرا کند. در نتیجه به پیشنهاد همسرش، «سونیا شناسی» مؤسسه غیردولتی «پیامآوران ساحلامید» را راهاندازی کرد. این خلاصهای از زندگی «شهرام مبصر» است. فردی که این روزها کار متفاوتی انجام داده تا نشان دهد، با معلولیت هم میتوان به رویاها دست یافت.
خواندنیها بیشتر را اینجا دنبال کنید
برق کاری که معلول شد
مبصر، این روزها علاوه بر پیگیری کارهای مؤسسه، برای معلولان برنامههای تفریحی و ورزشی برگزار میکند تا روحیهشان حفظ شود اما قابل توجهترین فعالیتش، کاری است که در زندگی خودش انجام داده تا به قول خودش به تنظیمات کارخانه برگردد. او میگوید: «قبل از حادثهای که منجر به معلولیتم شود، در رشته برق قدرت درس میخواندم و به واسطه علاقه زیاد و نوع تحصیلاتم با انواع ابزارآلات صنعتی سر و کار داشتم. گاهی هم وسایل برقی آشنایان را تعمیر میکردم. برخی مواقع هم همراه دوستانم برای کسب تجربه برقکاری منازل را انجام میدادم. خلاصه که همیشه به رشتههای فنی و صنعتی بسیار علاقه داشته و دارم و البته سعی کردم تا ابزارم را تکمیل کنم. اما پس از معلولیت برای تعمیرات از تعمیرکاران یا دوستان نزدیکم کمک میگرفتم و خودم به ابزار دست نمیزدم تا اینکه ناگهان جرقهای به ذهنم رسید.»
برش ورقههای فلزی پس از ۲۶ سال
حالا برگ جدیدی از زندگیاش ورق خورده و با امید دوباره فعالیت فنی را شروع کرده است. مبصر میافزاید: «چند وقت پیش متوجه شدم که نیاز هست طبقات فلزی انباری برای نصب بریده شود. اول طبق معمول میخواستم برای انجام از تعمیرکار یا دوستانی که همیشه مهربانانه همراهیم کردهاند کمک بگیرم. اما بعد به ذهنم رسید خودم انجامش بدهم.»
مدیر مؤسسه ساحلامید، پس از ۲۶ سال برای اولین بار مانند گذشته فرز به دست میگیرد و سعی میکند تا از پس برشها بر بیاید. او میگوید: «با توجه به کاهش قدرت مچ دست راستم در ابتدا کار برایم کمی سخت بود. چون باید با یک دست فرز را میگرفتم و برش میزدم، اما کمی که گذشت برام عادی شد و البته بسیار لذت بخش بود.»
بازگشت به تنظیمات کارخانه!
مبصر که از این رفتار خودش خرسند است میگوید: «بعد از سالها دوباره توانستم حس بسیار خوب یا بهتر بگم حس عالی که قبلاً از کارهای فنی داشتم را تجربه کنم. کاش آن حادثه رخ نمیداد. اما اتفاق افتاد و نتوانستم جلویش را بگیرم. مهم این بود که در حد توانم خوب زندگی کردن را تمرین کردم. اما کاری که به تازگی انجام دادم فرصتی است که دوباره یادگرفتن، تجربه کردن، لذت بردن و خندیدن را داشته باشم. البته در این مسیر همسرم همراهم بود. تلاش میکنم دوباره به تنظیمات کارخانه برگردم!»