با این حال، این کار (نظریهپردازی) نیازمند آشنایی کامل با حیطههای گوناگون علوم انسانی و برخورداری از یک زمینه پژوهشی گسترده در موضوعات مربوط است. با توجه به سرشت چندبعدی مسائل انسانی که نگاهی چندگانه را میطلبد، اتخاذ رویکردی میانرشتهای میتواند کارایی بیشتری در زمینه نظریهپردازی نصیب ما کند. با این حال نظریهپردازی ضمن اشراف بر مسائل و نظریهها و در خودداشتن نظریههای پیشین، سودای فراروی از آنها را دارد تا به افقهای گستردهتری دست یابد.
براین اساس بود که هفته گذشته از مجموعه پیش کرسی نظریهپردازی در حوزه هنر، جلسه دوم آن به نظریه «فرهنگ، پادفرهنگ و ضدفرهنگ» اختصاص داشت.
نظریهپرداز این نظریه دکتر فرزان سجودی بود که سخنان خود را با هدف ارائه بحثی در سازوکارهای پویایی فرهنگی در مرکز هنر پژوهشی نقش جهان ایراد کرد. در این نشست که با همکاری فرهنگستان هنر و شورای عالی انقلاب فرهنگی برپا شده بود، داوران و ناقدانی از گروه نشانهشناسی هنر فرهنگستان هنر حضور داشتند.
مدیر پیشکرسی علمی در حوزه هنر دکتر بهمن نامور مطلق، داوران پیشکرسی دکتر امیرعلی نجومیان، دکترعلیعباسی و دکتر احمد پاکتچی و ناقدان دکتر فرهاد ساسانی، دکتر محمدرضا شعیری و دکتر بابک معین بودند. پس از بیان نظریه «فرهنگ، پادفرهنگ و ضدفرهنگ» توسط دکتر سجودی، نخست ناقدان به نقد مولفههای تشکیلدهنده این نظریه پرداختند و آنگاه دکتر سجودی به انتقادات پاسخ گفت و به فرجام، داوران نظر نهایی خود را درباره این نظریه بیان داشتند. در پایان هم به رسم تقدیر از دکتر فرزان سجودی، هدیه و لوح سپاسی به وی اهدا شد.
هیچ نظریهای در خلأ شکل نمیگیرد. پیدایی هر نظریه با گذر از گردنههای دشوار پژوهش میسر میشود، به این سان که انباشت مجموع دانشها، بینشها و رویکردها در یک موضوع ویژه، پیشینهای را رقم میزند که میتواند در عین پیوستگی (موضوع)، گسستی را دامن زند که خود حاصل فراروی و جدایی از نظریههای پیشین است. براین بنیان هر نظریه، بذر همزمان پیوست و گسست را در خود نهفته دارد. پیدایی هر نظریه، در واقع گونهای اعمال نظم و ایجاد سامان در میان دادههای یک موضوع است.
به بیان دیگر، هر نظریه نظم معنایی خود را پی میریزد و به نوبه خود میتواند نظمهای پیشین نظریههای دیگر را برهم زده و از آنها بگسلد. براین پایه بود که دکتر فرزان سجودی برای بیان نظریه تازه خود در قلمرو نشانهشناسی نخست به پیوستاری از مجموع نوشتهها، مقالهها و دیدگاههای پیشین خود اشاره کرد و در همان حال کوشید تا از نظریههای رایج در این حوزه بگسلد.
او در آغاز به سلسلهای از مطالعات و مقالههایی که از سال 79 به این طرف شروع کرده بود، پرداخت و شرح کوتاهی از هر یک، به حاضران ارائه داد. با این حال سجودی بنیان نظری بحث خود را در کتاب «نشانه: دیالکتیک سلب و ایجاب» (1382) جست. با این تفاوت که در آن کتاب، بحث فرهنگ مطرح نبود اما بازاندیشی دیدگاه سوسور در مورد نشانه به بحث گذاشته شده بود. سجودی در توضیح این مسئله براین نظر بود که اگر ما رابطه درونی یک نشانه (دال و مدلول) را ایجابی درنظر آوریم، این رابطه مشروط به وجود نشانهای دیگر است که رابطهای سلبی با آن (نشانه) داشته باشد. به بیان بهتر با یک باشد (رابطه ایجابی بین دالو مدلول) و یک نباشد (رابطه سلبی بین یک نشانه با نشانه دیگر) رویاروییم.
این بحث، به تدریج به سطح متن و روابط بینامتنی بسط یافت و در مقالههای گوناگون بر وجود نوعی منش دیالکتیکی در مطالعه متن و تاکید بر عناصر همنشین در آن تاکید شد. نتیجهای که از این مباحث و مقالهها تا آستانه شکلگیری این نظریه گرفته شد این بود: 1- اصل اساسی در کلیه مباحث مذکور بر همکنشی بودن و دیالکتیکی بودن فرآیند شکلگیری نشانه، متن، روابط بین متنی و فرهنگ استوار بوده است. 2- وجود چالش، کنش و پویایی بین نیروها و وضعیتها.
سجودی در ادامه به گسست از نظریه نشانهشناختی سوسور و گذار خود به منطق گفتوگویی باختین، نشانهشناسی فرهنگی و در نهایت نشانهشناسی پسامدرن به ویژه در نظریه ژاک دریدا اشاره داشت.
از این پس، دکتر سجودی آرامآرام به آستانه نظریه خود نزدیک شد. برای این منظور، اول به رایجترین تعریف از فرهنگ پرداخت: «مجموعهای از آداب پسندیده و سجایای اخلاقی و ارزشهای زیباشناختی که به نظر میرسد از جایی ثابت تولید شده و همچنان ثابت خواهد ماند، فرازمانی و فرامکانی است و انسان از آن (مجموعه) تبعیت میکند.» مترجم کتاب «ابرساختگرایی؛ فلسفه ساختگرایی و پساساختارگرایی»، ریچاردهارلند، این تعریف از فرهنگ را کنار گذاشت و مطابق رویکرد نشانهشناختی، فرهنگ را چنین تعریف کرد: «فرهنگ مجموعهای است از دستگاه پیچیده نشانهای و نظامهای پیچیده دلالت، از طریق رمزگان اصلی و درونیشده که گستره تولید معنا را فراهم آورده و دربرگیرنده کل رفتارهای انسان است.»
براین پایه، فرهنگ شبکه روابط بینامتنی است که هم جنبه در زمانی دارد و هم جنبه همزمانی. از این لحاظ فرهنگ وجههای تاریخی دارد. به عبارت بهتر؛ فرهنگ ناشی از انباشت دانشها در طول تاریخ در مواجهه با جهان است.
سجودی در توضیح این نکته افزود: «فرهنگ پیوسته در جریان تجربه «خود» از جهان و «دیگری» پویا، دگرگون شونده، متحول و با نشاط میشود. به بیان بهتر تجربه انسان به متن بدل میشود. این متنها- چه در شکل شفاهی و چه در شکل کتبی- به تدریج انباشته میشوند و با «خود»و «دیگری» برهم کنش دارند. این امر، شبکه پیچیده تاریخی شده، درزمانی و همزمانی را به وجود میآورد. این شبکه را فرهنگ یا دانش فرهنگی میگوییم. بدیهی است که این شبکه جهانی نیست، هرچند برخی از سازوکارها و معیارهای آن در قلمرو فرهنگهای دیگر هم یافت شدنی است. به بیان دیگر این شبکه، بینامتنی متفاوت در عین حال مشابهتی با فرهنگهای دیگر دارد.»
سخن به اینجا که رسید، زمینه ورود به مبحث «پادفرهنگ» که بخش دوم نظریه را شکل میدهد، فراهم شد. نویسنده کتاب «نشانهشناسی کاربردی» در اینباره اظهارداشت: «نشانهشناسی برای مطالعه فرهنگ، متن را مطالعه میکند، چرا که فرهنگ در متن بروز مییابد. بنابراین، مطالعه فرهنگ چیزی جز مطالعه متن نیست اما با رویکردی ویژه به متن مینگرد. خود متن حاصل برهمکنشهای بینافرهنگی و درونفرهنگی تلقی میشود.
متون، عرصه تحقق عینی فرهنگ هستند. این معنای فراتر از متن زبانی، از تعریف سوسور هم فرا میرود. فرهنگ نه یک شبکه بسته در روابط بینامتنی بلکه شبکهای باز به دیگری است. این تاریخی بودن فرهنگ است که امکان معنایابی آن را فراهم میآورد. در هنر هم هر متنی خلاقیتاش را از تاریخمندیاش میگیرد. در واقع متن، هم فرزند تاریخمندی است و هم آن را برمیآشوبد و متحول میکند. رمزگانها انباشتههای تاریخی فرهنگ هستند و متنها تحقق آنها (رمزگانها).»
نویسنده کتاب «نشانهشناسی و ادبیات» در پاسخ به این پرسشها که آیا میتوان دور فرهنگها خط مشخصی کشید؛ مثلا از عبارتهایی چون فرهنگ ایرانی، فرهنگ شرق، فرهنگ غرب و... سخن به میان آورد؟ و آیا ما [در این بازار فرهنگهای متنوع]با شبکه برهمکنشی فرهنگی روبهروییم؟ براین نظر بود که ما با هر دو وضعیت یا همان دیالکتیک فرهنگی موجهایم. وضعیتی که میخواهد سامان دهد، منظم کند (فرهنگ ایرانی، فرهنگ آمریکایی و...) و وضعیتی که همزمان این سامان شدگی و تثبیتشدگی را برمیآشوبد.
آیا میتوان گفت که یک فرهنگ، نظامی همگن و سخت است که در حکم مرجع ثابت ناظر بر رفتارهای فرهنگی اعضای چنین فرهنگی عمل میکند و بدین ترتیب مرزهای قطعی پدید میآورد و گروهی را از گروهی دیگر جدا میکند؟ پاسخ هم آری است و هم نه. نیروهایی در کارند که به یک فرهنگ صورت ثابت دهند.»
اما این نیروها که میخواهند به فرهنگ حالت انجماد دهند، چیستند و کدامند؟ رئیس گروه نشانهشناسی هنر فرهنگستان هنر در پاسخ گفت: «سنتهای فرهنگی گرایش به انجماد دارند. این سنتها توسط متون به چالش کشیده میشوند. از طرفی، فرهنگ لازمهاش هویتبخشی و تثبیتشدگی است و از طرفی در رابطه دیالکتیکی با آن سوی خود (دیگری فرهنگ) قرار دارد. بنابراین، فرهنگ محصول دیالکتیک سلب و ایجاب است. فرهنگها برای هویتآفرینی، هم نیاز به قطعیت و ثبات دارند.
و هم برای اعمال این هویت فرهنگی از طریق متون فرهنگی، گریزی از آن ندارند که وارد کنش ارتباطی با فرهنگهای دیگر شوند. لذا آن حالت ثابت و قطعی پیوسته تهدید میشود و این نیروها که در جهات متفاوت عمل میکنند، نیروی اصلی پیشبرنده در فرهنگ هستند و درواقع پویایی فرهنگ را سبب میشوند و در همان حال کارکرد تاریخی و هویتبخشی آن را ممکن میسازند.»
دکتر سجودی درباره ارتباط این نگاه با قدرت سیاسی معتقد بود که درون یک فرهنگ چندپارگی، گسست و ناهمگنی یک روی سکه و وحدت و همگنی روی دیگر سکه است. یک فرهنگ برای خود کانونی و مرکزی را تعریف میکند و در آن کانون است که رمزگانهای فرهنگی را هدایت میکنند. این، خودفرهنگی را موجب میشود. این خود مرکزی نیز وابسته به یک حاشیه و یک« دیگری» است که پیوسته میکوشد آن را انکار کند و به غیاب براند.
بنابراین، هویت سیاسی، هویت خطکشی شدهای است. فیلم «باممعلق لکلک» نمونه خوبی از این مسئله است. هویت سیاسی همواره درصدد یکسانسازی هویت فرهنگی با خود است. این خود فرهنگی گرایش به آن دارد که خود را به عنوان معیار و مشروع و آن دیگری به حاشیه رانده شده را نامشروع جلوه دهد. در اینجا نیز دو مجموعه نیرو در کارند: از یکسو آن نیروهایی که میخواهند وهم یک فرهنگ منسجم، ثابت و هویتآفرین را
پدید آورند و از دیگرسو؛ نیروهایی که از قبل این و هم را فروگسسته و چندپاره کردهاند.»
مترجم کتاب «فریاد خاموش» کنزا بورواوئه در ادامه به دستهبندیهای متفاوت در رویکردهای ارتباطی بین فرهنگی اشاره کرد: رویکرد اول که شاید بتوان آن را به اصطلاح رویکرد «خود» و نه «دیگری» نامید، رویکرد دوم که میتوان آن را رویکرد «نه خود» بلکه «دیگری» نامید؛ رویکرد سوم که همان دیالکتیک «خود»و «دیگری» است و در نهایت، رویکرد چهارم که از منطق «نه خود» و «نه دیگری» پیروی میکند. جوامع، بسته به این که کدامیک از این رویکردهای فرهنگی را داشته باشند، نوع روابطشان با خود و دیگران از هم متمایز میشوند. برای مثال در رویکرد اول، رابطه «تمدن» و «بدویت» وجود دارد؛ یعنی این رابطه خودمحورانه و سلطهگرانه است. در این رویکرد، یک فرهنگ خود را مرکز عالم میپندارد و حقی برای فرهنگهای دیگر قائل نیست.
پس از بیان این مقدمات بود که حاضران خیلی در انتظار ورود به بحث اصلی، یعنی «فرهنگ، پادفرهنگ و ضدفرهنگ» نماندند، اما پیش از آن، سجودی توضیحی واژگانی را ضروری دید: پیشوند «پاد» در «پادفرهنگ»، هم معنای ایجابی دارد و هم سلبی؛ به این معنا که این پیشوند در فارسی هم به معنای «نگهداری و محافظت» به کار رفته مانند: آذرباد (نگاهدار آتش) و هم در معنای «خالف و برهمزننده» مانند پادزهر (ضدزهر). گرچه این توضیحات وی قانعکننده نبود و البته خود وی هم اعتراف داشت که باید با متخصصان زبانهای باستانی ایران رایزنی کند اما این نکته هم در سخنان وی ناگفته ماند که «پاد» در معنای محافظت که به شکل «باد یا بد» در واژههایی در فارسی نو مانده، بهگونه پسوندی بهکار رفته و در واژههایی نظیر «پاتک»و «پادزهر» پیشوند است. به هر روی مترجم «مبانی نظریه ادبی» مقصود خود از «پادفرهنگ» را اینگونه بیان کرد: «هر فرهنگی ویژگی پادفرهنگی دارد.
در واقع، هر فرهنگی برای تثبیت شدن نیاز دارد تا در یک ارتباط دیالکتیک پادفرهنگی با فرهنگی دیگر قرار گیرد. فرهنگها وارد بازی تاثیرگذاری و تاثیرپذیری میشوند و به بیانی، نسبت به یکدیگر پادفرهنگ هستند. این یک انرژی گریزناپذیر در میان فرهنگهاست. حتی میتوان از «پادهنر» و «پادسیاست» هم صحبت کرد. هنر محصول همین کنش فرهنگی است. نسبت میان فرهنگ و پادفرهنگ را می توان با بیان خصایص هر یک بهتر بیان کرد: در حالی که فرهنگ ساختمند بوده و گرایش به طبیعیسازی (خود را عین طبیعت و حقیقت جلوه دادن)، تکصدایی، هنجارسازی، اسطورهسازی و همآفرینی و پالایش دارد، در برابر پادفرهنگ با روش واسازانهگرایش به نشاندارسازی، تاریخ، چندصدایی، هنجارگریزی، اسطورهزدایی، وهمزدایی و آمیزش دارد.»
استادیار دانشگاه هنر در پایان درباره مبحث دیگر سخنرانی خود، یعنی ضدفرهنگ اظهار داشت: «فرهنگ همیشه در حال پادفرهنگ است؛ یعنی همزمان زمینه ساختن و واساختن خود را فراهم میکند. ساختمندی فرهنگ، وابسته به واسازی آن است. واساخته به ساخت تبدیل میشود تا دور تازهای از واسازی را ممکن کند و سازوکار پویایی فرهنگی از همین طریق تامین میشود. میل به نادیده گرفتن این سازوکار پویا، یعنی برهمکنش دیالکتیکی بین فرهنگ و پادفرهنگ، جریان پویای فرهنگی را متوقف میسازد، این همان «ضدفرهنگ» است. ضدفرهنگ «متن» را به «اثر» تبدیل میکند و مانع «کثرت» و «خوانشپذیری» میشود و در واقع «نامتن» تولید میکند.
نظریهای قابل تامل
داوران پیشکرسی علمی حاضر در جلسه، ضمن مثبت ارزیابی کردن کلیت نظریه «فرهنگ، پادفرهنگ و ضدفرهنگ»، آن را راهگشای برخی معضلات فکری و فرهنگی ما قلمداد کردند، اما در عین حال همنوا با ناقدان مسائلی را یادآور نظریهپرداز آن شدند که از آن میان میتوان به موارد زیر اشاره کرد: 1–مفهوم «پادفرهنگ» چندان روشن نیست و از گونهای ابهام معنایی و معرفتشناختی برخوردار است. 2 – برخی از مفاهیم به کار رفته در نظریه باید ایضاح مفهومی و پالایش شوند. 3- نظریهپرداز باید روشن سازد که مبنای حرکت او در این نظریه از چه پارادایم یا گفتمان فلسفی و فرهنگی موجود نشأت گرفته است.
به عبارت دیگر؛ نظریه باید از یک مبنای واحد برخوردار باشد. 4- به کار رفتن واژه دیالکتیک در این نظریه عملا با پیامد و هدف نظریه متفاوت است؛ دیالکتیک از یک منطق خاص پیروی میکند حال آنکه به نظر میرسد منطق نظریه حاضر، بیشتر به منطق پساساختارگرایانی چون دلوز، دریدا و... نزدیک باشد. 5-نظریه حاضر به نسبت میان فرهنگ و سیاست زیاد نپرداخته است. 6- این نظریه، تنها به توصیف میپردازد و از اتخاذ موضعی انتقادی پرهیز دارد. به عبارت دیگر، نظریه درقبال معضلات فکری و فرهنگی، موضعی غیرروشنفکرانه و خنثی دارد.