انتظار ما، انتظار دیروز و امروز نیست.
ما قرنهاست که منتظر آمدنت هستیم.
شاید اگر هیچکس هیچ حرفی هم از تو نمیزد، باز ما چشمانتظار ظهورت بودیم. شاید اگر هیچکس، هیچ نشانی از تو نمیداد، باز ما به دنبال تو میگشتیم. چرا که؛ بیوجود تو، خلقت سر از وادی بطالت در میآورد و قصه آفرینش بی حسن ختام میماند. بیقرار آمدنت، برگهای پایانی کتاب جهان، مفقود بود.
انتظار ظهور تو با سرشت ما عجین شده است.
ما پیش از آنکه پا به جهان بگذاریم، نوید آمدنت را شنیدیم.
ما پیش از آنکه متولد شویم، تولد تو را جشن گرفتیم.
ما اگر تو را ندیده بودیم و نمیشناختیم، اکنون چگونه برای تجدید دیدارت لحظه میشمردیم؟
این را آنانکه در چنبره زمان اسیرند نمیفهمند.
این را آنانکه زمان را زنجیری پیوسته و ممتد بر پای جهان میانگارند، درک نمیکنند. این را آنانکه تو را غایب میپندارند، در نمییابند.
تویی که پیش از تولدمان، دلهایمان را در کلاس محبتت، حضور و غیاب کردهای، پیش و بیش از همگان هستی و بودهای و حضورت از همه آنان که در وهم حضور به سر میبرند، عمیقتر و روشنتر و آشناتر است.
فقط کافی است که برقع از چهرهبرداری تا همگان به قدمت ناپیدای آشناییات اذعان و اعتراف کنند. بردار!
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۳۸۵ - ۱۹:۲۴
سیدمهدی شجاعی: همه عمر بر ندارم، سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی