محله مورد نظر ما نشانی ساده‌ای دارد. از مسیر بزرگراه بعثت، چهار راه چیت‌سازی را که رد کنید به سمت میدان بهمن، درست سمت راست کوچه‌های پیچ در پیچ محله‌ای مقابل چشمتان قرار می‌گیرد که به دلایلی که در ادامه می‌خوانید به «آذربایجان کوچک» شهرت پیدا کرده است.

همشهری آنلاین _ رضا نیکنام : هر محله در تهران داستان خودش را دارد و این محله همین‌طور. مساحتش به اندازه نازی‌آباد و یاخچی‌آباد نیست اما همین محله جمع و جور و به اندازه کف دست که در آغوش گمرک و راه آهن قرار گرفته، پیشینه تاریخی جالبی دارد؛ از مهاجرت اقوام مختلف به این نقطه از شهر، یافتن کار در سیلوی تهران و دیوار خانه‌هایی که یکی یکی در این محدوده بالا رفتند و ...   

خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید

 راست بزرگراه بعثت کوچه‌های آذرآباد اول، دوم تا ششم را می‌توان شمارش کرد؛ محله‌ای که جزء همه هست و جزء هیچ‌کدام نیست. در یک روز پاییزی که با بارش باران و تلطیف هوا همراه بود، برای پیدا کردن تاریخچه شکل‌گیری این محله اول سراغ معتمدان محله‌های نازی‌آباد و علی‌آباد رفتیم اما دست آخر مشخص شد که این محل جزء جوادیه است! سابقه و قدمت اینجا به بیش از ۱۰۰ سال می‌رسد؛ محله‌ای که به تعبیر خیلی‌ها هنوز هم یک آذربایجان کوچک در دل تهران و در منطقه۱۶ است.

جریان زندگی در کوچه‌های پیچ‌درپیچ

زمانی‌ که مهندسان آلمانی، سیلو را ساختند رضا شاه مطمئن بود به‌زودی هیتلر تمام جهان را می‌گیرد و تکیه به او مطمئن‌ترین نقطه اتکاست. سیلوی تهران راه افتاد و خیلی از کارگران شهرستانی را جذب خود کرد. از آنجا که این کارگرها برای زندگی نیاز به جا و مکان داشتند نزدیک‌ترین نقطه به سیلو شد محل زندگی‌شان. اکثریت قریب به اتفاق آنها ترک زبان بودند و از شهرهای سراب، تبریز و اردبیل آمده بودند و تقریباً در بین‌شان فارس و دیگر قومیت‌ها وجود نداشت. آن زمان ساخت خانه‌ها به‌صورت پراکنده و بدون هیچ اصول شهرسازی شکل می‌گیرد و هنوز هم که هنوز است کوچه‌ها از شکل و شمایل درست و درمانی برخوردار نیستند. بی‌تعارف شبیه مارپیچ‌های درهمی‌ است که برای آزمون هوش بچه‌ها می‌گذارند تا به مقصد برسند. اسم «ترک‌آباد» تا سالیان سال روی محل بود تا اینکه در زمان پهلوی دوم اسم محل را دوباره عوض کردند و شد «آذرآباد» اما آذرآباد و ترک‌آباد هر ۲ یک معنی داشتند و به همیل دلیل اینجا را آذربایجان کوچک می‌نامیدند.

بی‌شک «ملا محمدحسن هوشیار» را می‌توان جزو اولین ساکنان این محل نامید که حدود ۸۰‌ـ ۹۰ سال قبل از شهر اردبیل با اهل و عیال می‌کوچد به تهران و می‌شود کارگر سیلو. ملامحمدحسن، معّمم بود و علاوه‌ بر مراسم روضه‌ای که در مناسبت‌ها در خانه‌اش برگزار می‌کرد مجالس در وهمسایه را هم راه می‌انداخت. خانه خشت و گلی با سقف تیرچوبی را نیمه‌ساخته می‌خرد. دیوارهای غربی خانه، دیوار راه‌آهن بود و در کل سقف خانه روی دیوارش قرار داشت و از آجر قزاقی ساخته شده بود؛۴ اتاق بالای حیاط و ۴ اتاق پایین حیاط.

مرحوم ملامحمدحسن ۵ اولاد داشت ۳ تا پسر و ۲ تا دختر که پسرها بعد از ازدواج در همین خانه زندگی می‌کردند. کار در سیلو به‌صورت نوبتی و کنتراتی بود و ملامحمدحسن ظهر روزهایی که نوبتش نبود پای پیاده‌راه می‌افتاد و می‌رفت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) برای زیارت و خواندن نماز جماعت.

با خرید تلویزیون مخالفت می‌کردند

از آنجا که در گذشته در این محل، حسینیه و مسجد وجود نداشت در ایام مختلف بساط روضه در خانه‌اش  برقرار بود. خانواده‌اش در حیاط سبزی می‌کاشتند و روزهایی که روضه داشتند ملا سبزی حیاط را که از شب قبل چیده و آماده کرده بود به‌عنوان تبرک به در و همسایه‌ها می‌داد. زن ملاحسن، سیده خانم معروف به «مش ننه» با همان لباس سنتی زن آذری با روی خوش از مردم پذیرایی می‌کرد. اهل محل هم هر مشکل و گیروداری داشتند می‌آمدند سراغ ملا و مش ننه؛ این ۲ بزرگ و ریش‌سفید و گیس‌سفید محل محسوب می‌شدند. مش ننه به‌طور سنتی مقید و مذهبی بود و شدیداً با خرید تلویزیون مخالفت می‌کرد. تا سال‌ها در منزل تلویزیون نداشتند تا اینکه پسرها بزرگ شدند و ازدواج کردند. اما باز هم زمانی که تلویزیون روشن بود مش ننه رو می‌گرفت و معتقد بود اینها نامحرم هستند و به جایش میل بافتنی از دستش نمی‌افتاد و مدام جوراب و شال و کلاه و لباس برای بچه‌ها و نوه‌ها می‌بافت.

حالا یادی هم کنیم از ساکنان بامرام و مردمدار محله آذرآباد که عمرشان را داده‌اند به شما. برادران شَکری، مختار بقال، صفر قره‌تپه‌ای که زمان جنگ پسرش شهید شد و آقای ضرغامی، رئیس سابق صداوسیما، داماد ایشان است. البته به گفته اهالی خود آقای ضرغامی هم ‌بعد از ازدواج مدتی ساکن آذرآباد بوده. مش ابوالفضل و ایوب کبابی از دیگر همسایه‌های قدیمی‌ بودند و «آبا ننه» پیرزنی که همه او را نیکی یاد می‌کنند و یادشان است که با پسرش زندگی می‌کرد و قابله محل بود و بیشتر بچه‌های محل را او به دنیا آورده بود. آبا ننه به غیر از قابلگی سر کوچه پنجم از خانه‌اش به کوچه یک پنجره باز کرده بود که نخود، کشمش، خشکبار، تنقلات و کبریت می‌فروخت و بچه‌های محل جزو طرفداران پروپاقرصش محسوب می‌شدند. البته ۲ بقالی دیگر هم بود بقالی مختار و بقالی آقا ساکت.

سوزنبان و اروس، بیشترین زمین‌ها را داشتند

برعکس خیلی از محله‌های منطقه ۱۶، زمین‌های محله آذرآباد از خان‌وشازده یا ملاک خاصی نبودند فقط اهل محل ۲ نام یادشان است که آذری نبودند و بیشتر از بقیه زمین داشتند و مهم‌تر اینکه ساکن محل نبودند: «سوزنبان» و «اروس». سوزنبان قاعدتاً از سوزنبانان راه‌آهن بود و روزگاری صاحب زمین ورزشی سوزنبان. وقتی زمین در طرح گمرک افتاد گمرک آن را خرید و سوزنبان رفت و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرد و اینجا حالا شده زمین ورزشی محل. اروس هم از آذربایجان شوروی آمده بود و مردم او را روسی می‌دانستند.

کوچه ششم آذرآباد خالی بود و می‌گفتند برای اروس است. بعد از انقلاب زمین‌ها تصرف شد و هر کس هر جا را که از دستش برآمد ساخت و شکل و شمایل کوچه‌ها عوض شد. خانه‌های همدوره خانه ملاحسن همه سند منگوله‌دار دارد و خانه‌هایی که بعد از انقلاب ساخته شده اکثراً بی‌سند است و بعضی از صاحبانش از ارگان‌های دیگر سند گرفتند. از اول، بافت کوچه‌ها به این شکل نبود و ۲۰‌ـ ۳۰ خانه متفرقه ساخته بودند و بقیه به شکل تپه‌ بود. در کوچه سوم آذرآباد چاله بزرگی بود که وقتی باران می‌آمد و آب جمع می‌شد به جای آب بازی بچه‌ها تبدیل می‌شد. به مرور سر کوچه سوم، فشاری آب گذاشتند. آب شهرداری هم بود که برای شست‌وشوی رخت و لباس اهالی بود. تا سالیان سال کوچه‌های این محله اسم نداشت و وقتی صحبت نامگذاری کوچه‌ها پیش آمد هرکس هرچه خواست گفت و در کل اغلب اسم‌ها بی‌ربط و گاهی پلاک خانه‌ها ۲ بار تکرار شد.

تماشای جشن‌ها از بالای دیوار سیلو

آن موقع بزرگراه بعثت خیابان باریکه‌ای داشت که به کشتارگاه می‌رفت به اسم «انوشیروان دادگر». این محله حول۳محور راه‌آهن، گمرگ و سیلو می‌چرخید. یکی از سرگرمی‌های بچه‌های آذرآباد نگاه کردن جشن‌هایی بود که به مناسبت‌های خاص برگزار می‌شد. بچه‌ها خودشان را با هزار زحمت از دیوارهای سیلو بالا می‌کشیدند و بر بلندای دیوار، ساعت‌ها می‌نشستند به انتظار و تماشا و عشق‌شان ساندویج و بستنی بود که در آخر مراسم می‌دادند. جلو گمرک پر بود از ماشین‌های خارجی که از سر چهارراه چیت‌سازی تا کشتارگاه می‌ایستادند تا نوبت‌شان برسد برای تخلیه. این ماشین‌ها کاسبی کاذب برای پسرهای محل جور کرده بود آن هم خرید و فروش لوازم یدکی یا جور کردن مشتری برای مغازه‌های خیابان چراغ برق و پورسانت گرفتن از آنها. گاهی هم که راننده‌های خارجی برای خرید می‌رفتند ماشین‌ها را به بچه‌های محل می‌سپردند و بعد از برگشتن پولی کف دست بچه‌ها می‌گذاشتند.

هنوز هم جوان‌های قدیم محله که حالا ۵۰‌ـ ۶۰ ساله‌اند و خیلی‌هایشان از این محل رفته‌اند روزهای جمعه دور هم جمع می‌شوند در همین زمین فوتبال بازی می‌کنند. بزرگان محله، زمین سوزنبان را با چنگ و دندان نگه داشتند و نگذاشتند کسی در آنجا ساخت و ساز کند.

حتی یکبار می‌خواستند اینجا را زمین چمن مصنوعی کنند که اهالی نگذاشتند چون عقیده داشتند در آن صورت زمین می‌شود پولی و  اهالی کمتر سراغش می‌روند. برای همین هم به آسفالت قناعت کردند و چمن مصنوعی را به لقائش بخشیدند اما قرار فوتبال اهالی آذرآباد روز جمعه‌ها همچنان برقرار است.

خانم‌های محل، از همه چیز با خبرند

آذرآباد مرز نازی‌آباد، جوادیه و خزانه است. با اینکه بعد از انقلاب اولین شورای محلی به نام آذرآباد بوده اما این سال‌ها تقریباً سیار بوده تا عاقبت نصیب و قسمت جوادیه شده. برای همین هم مشکلاتش بیشتر رفاقتی حل شده تا قانونی! در خود آذرآباد مدرسه و مسجدی وجود ندارد و بزرگ‌ترها برای رفتن به مسجد و بچه‌ها برای رفتن به مدرسه باید به محله‌های همجوار بروند و برای رد شدن از بزرگراه از پل عابری بگذرند که نزدیک‌ترینش هزارمتر فاصله دارد و این کار برای سالمندان دشوار است. شاید پل چهارراه چیت‌سازی زیاد دور نباشد اما رد شدن از خط عابری که دقیقاً ماشین‌ها در آن نقطه سرعت می‌گیرند دل شیر می‌خواهد. به قول یکی از اهالی از هر ۱۰ نفر ساکن محله حداقل یک نفر تا به حال تصادف کرده. اگر ماشین نداشته باشید خارج شدن از آذرآباد و رفتن به جاهای دیگر خیلی سخت است.

ریش سفید محله تاکید می کند: «با توجه به حفظ شدن شکل سنتی محل و احترام به بزرگ‌ترها که در محله هست خوشبختانه آذرآباد نسبت به سایر محله‌های منطقه کمترین آمار جرم را دارد. البته سالم بودن محل دلیل دارد. اول اینکه خانم‌های محل بسیار فعال هستند و اخبار و اتفاقات روز را مستند به مردان خانه و بزرگان محل اطلاع می‌دهند. اگر کسی دچار مشکل شود خود اهالی راه‌حلی جلویش می‌گذارند. در اینجا هنوز هم خیلی از مسائل خانوادگی با کدخدامنشی حل می‌شود. همه همدیگر را جددرجد می‌شناسند و حرف همدیگر را راحت قبول می‌کنند. ‌

 نکته جالب دیگر اینکه هنوز هم وقتی هوا خوب است مثل قدیم‌ها خانم‌ها دم در دور هم جمع می‌شوند شاید خوشایند نباشد اما مزیت‌هایی دارد، مثلا از حال و احوال هم باخبر می‌شوند و اگر مشکلی باشد با همفکری حل می‌کنند. به خاطر همین از قدیم گفته اند:«همسایه خوب از فامیل نزدیک‌تر است.»

برچسب‌ها