از طرف دیگر در میان فیلسوفان معاصر هم گرایش به روانکاوی رواج بسیار یافته، پس حالا هم بعید نیست که دانستن و خواندن درباره روانکاوی یکی از علایق علاقهمندان به فلسفه باشد.
یافتن کتابی که روانکاوی را به زبان ساده توضیح دهد، دشوار است و از طرف دیگر چنین کتابی در زبان فارسی موجود نیست.
این کتاب که به تازگی منتشر شده، نگاهی تازه به زندگی فروید دارد که از خلال آن میتوان به شناختی کلی از زندگی و آرای یک روانکاو بزرگ رسید.
زیگموند فروید
نویسنده: ارنست فروید، الیزه سیمیتیز
ترجمه: حسن مرتضوی، مهدی ارجمند
نشر اختران
1385
سپیده یوسفی: فروید را باید در متن زندگی خصوصی و اجتماعیاش شناخت تا به اهمیت انقلاب فرویدی پی برد. کتاب حاضر با استفاده از عکسهای خانوادگی در کنار دست نوشتهها، نامهها و آثار چاپی او میکوشد جنبهای از زندگی فروید را کشف کند که اغلب نادیده گرفته شده است.
ماحصل کار، سندی است حیرت انگیز و تأثیرگذار که چهره فروید را در مقام شوهر و پدربزرگ، رفیقی مخلص و شهروندی راحتطلب، متفکری عمیق و عتیقهشناسی برجسته و در اواخر عمر دراز خود بیماری مبتلا به سرطان که از شر نازیسم تن به مهاجرت سپرده، جان تازهای میبخشد.
هر عکس با قطعهای از نوشتههای خود فروید همراه شده است و به این ترتیب، جایگاه آن را در زندگی وی نشان میدهد.گرد آورندگان کتاب حاضر همچنین تاریخچهای موضوعات و مکانهایی را که نقش مهمی در زندگی او داشتهاند در آن کنجاندهاند.
اینک در مییابیم که زایش دشوار این کتاب نشانههای مشهود خود را به جا گذاشته است. در بهترین حالت این امر میتواند حفاظی در مقابل «آرمانی کردن» شخصیت باشد. این همان چیزی است که فروید هنگام بیان شک و تردید عمیق خود نسبت به رهیافت زندگینامه نویسان در مورد مردان بزرگ ابراز کرده بود.
«آنها ویژگیهای فردی را از سیمای سوژه خود میزدایند، با پاک کردن رد و اثر مبارزاتش با موانع درونی و بیرونی هیچ نشانه از ضعف یا نقصان انسانی را در او تحمل نمیکنند. بدین سان، تصویری را به ما ارائه میکنند که به جای انسانی که شاید دورادور خود را با آن نزدیک میپنداریم با شخصیتی بیاحساس، عجیب و آرمانی شده روبه رو میشویم.
خودکاوی و روانکاوی
فروید مدتها بود میدانست که اگر واقعا علاقمند به درک بیماران خویش است باید در ناخودآگاه خود کندوکاو کند. گام به گام از تکنیکهای تخلیه هیجانی و اعمال نفوذ بر بیمار هیپنوتسیم شده جلوتر رفت و به روش تداعی آزاد روی آورد که خود تکامل داده بود؛ این روش راه را برای خود کاویاش هموار کرد.
در تداعی آزاد بیمار کاملا آگاه است ولی تشویق میشود فرایندهای اندیشه خویش را کنترل نکند و اجازه دهد بدون نقد همراه با جریان افکارش پیش برود؛ از او خواسته میشود تا هر چیزی که در ذهنش میگذرد؛ تا حد امکان بدون هیچ سانسوری، به پزشک بگوید.
تداعیهای آزادی که بیماران به فروید منتقل میکردند سبب شد تا وی به استفاده از عناصر فردی خواب به عنوان نقطه شروع به ژرفناهای نامنتظره حیات ذهنی آنها دست یابد که با روش پالایش ممکن نبود.
فروید برای پیشبرد علم، نه تنها خوابهای بیمارآن خود بلکه پیش از هر چیز خوابهای خود همراه با تداعیهای مرتبط با آن و تفسیرشان را در معرض عموم گذاشت. او به این طریق، میباید چیزی را آشکارا اعتراف میکرد که سایر مردم «هرگز به فکرشان هم نمیرسید.»
خودکاوی فروید و انتشار بیدریغ خصوصیترین و معمولاً شرمآور رویاهایش را باید از خودگذشتگی شگفتانگیز یک آرمانگرای بزرگ بدانیم که در تاریخ علم عملا بیسابقه است حکاکیهای فردینا ندا شموتز در سال 1926، فروید را در زمانی نشان میدهد که در خیزش تدریجیاش به شهرت برای جهانیان معروف شده است: چهرهای مرموز، چشمانی مهربان، خردمند و همدل، چهرهای که از پیشامدهای ناگوار این دنیا خم به ابرو نمیآورد، چهرهای که هرگز هراس را دوباره به خود راه نخواهد داد و با وجود آنکه جلوهای از غم دار با نومیدی بیگانه است؛ چهرهای خوددار که اندکی پر هیبت شخصیتهای المپی را دارد، همان شخصیتهایی که گوته عاشقانه خواستار نمایش آنها بود اما این فقط یک جنبه از شخصیت بالیده فروید بود. در پس آن خویشتنداری، یعنی استقلال آغشته به شک و تردید یک پژوهشگر، شور و هیجان قدرت میجوشید.
پژوهشی در دنیای کودکی
پژوهش آرزوهای کودکانه و درک درماندگی کودک در مقابل جهان غریزیاش و نیز در مقابل دنیای بزرگسال، یعنی درماندگی که سبب بروز اضطرابها وحشتناکی میشود که بزرگسال به دلیل سایه افکندن فراموشی بر دوران کودکی نمیتواند به یاد آورد، امکان همدلی با ذهن کودک را فراهم آورد که تا آن زمان ناممکن بود.
با روانکاوی فروید، ریاکاری جامعه به نحو چشمگیری کاهش یافت. امروزه مردم میتوانند دریچه قلب خود را با صداقتی به روی هم بگشایند که اجداد آنها تصورش را هم نمیکردند.
پیشینه یک سرنوشت
تنها خواننده سطحی، زندگینامه فروید را عادی و پیش پا افتاده میداند. فروید در شهرستان دنیا آمد و در پایتخت کشور به مدرسه و دانشگاه رفت. در جوانی به مقامی دانشگاهی دست یافت؛ هنگام طبابت برای نشانگرهایی که مییافت دنبال توضیح میگشت و برمبنای آنها نظریه و روش جدیدی را خلق کرد که شاخههای جدیدی از علم از آن برآمد.
شیوه زندگی او متعارف و وسواس گونه بود و بر آن «ساعتی که نه عقب میرود نه جلو» حاکم بود. برنامه روزنهاش چندین دهه ثابت بود. طی روز بیماران را مداوا میکرد و شب نتایج علمی کارش را بررسی میکرد.
بسیاری از معاصران فروید در این سبک زندگی با فروید شریک بودند. زندگی شخصی او در راستای خطوط سنتی نیز کاملا منظم بود. ازدواج کرد، منحصرا تک همسر باقی ماند، صاحب چند فرزند شد و تعطیلات خود را همانند مردم هم طبقه اجتماعیاش میگذراند.
حتی در چیزهایی که امروزه سرگرمی مینامیمشان، مانند ورق بازی که برای آن همان محفل دوستانه سالها هر یکشنبه شب کنار هم گرد میآمدند یا جستوجوی قارچهای خوراکی که فروید مشتاقانه روزهای تعطیل وقت خود را صرف میکرد، او خود را به سبک متداول شاید عدهای بگویند مبتذل تفریح و استراحت محدود میکرد.
سایه شوم نازیسم
فروید اما از دست نازیسم نیز در امان نبود. بخشی از زندگی مفید خود را در هراس و دلهره حضور گشتاپو سپری کرد. در 15 مارس سال 1938، نیروهای اس.اس به زور وارد خانه فروید شدند. پس از آنکه به چند اتاق سر کشیدند، فروید با چشمانی ستیزهجو نزد آنها آمد.
بدون آنکه کلمهای بگوید، صرف حضورش چنان آنان را مرعوب کرده بود که سربازان تنها با 6000 شیلینگ که پیش از این ضبط کرده بودند، خانه را ترک کردند. در این رابطه داستان بامزهای نقل میشود. هنگامی که آنا فروید از او پرسید که سربازان چقدر پول با خود بردند، فروید با لحنی خشک گفت:«هرگز اینقدر برای دیدار دریافت نکرده بود».
در 22 مارس، ماموران گشتاپو به خانهای فروید آمدند. پس از جستوجو کامل خانه که البته به اتاق مطالعه فروید وارد نشدند، آن را ترک کردند اما آنا فروید را با خود بردند. خانواده با دلهره تمام انتظار کشید. شاید حادثهای برای او اتفاق میافتاد چون به هر حال او دختر پدری سرشناس بود. هنگامی که آنا در همان روز برگشت، فروید با مهاجرت موافقت کرد. تهیه اجازه خروج بسیار دشوار بود.
پس از ماهها انتظاری اضطراب آفرین، سرانجام آن را دریافت کرد. هنوز روشن نیست که اگر دکتر زوروالد که نازیها او را کمیسر مسئول تعطیلی تمام موسسات روانکاوی کرده بودند، به قرار معلوم تحت تأثیر شخصیت فروید قرار نگرفت و در این فاصله به حامی خانواده تبدیل نمیشد، چه اتفاقی میافتد.
در اینجا یک دوست قدیمی خانواده فروید یاری رساند. زوروالد زیر نظر ویلهم هرتزینگ پروفسور شیمی داروسازی در دانشگاه وین، برای چنین مدت طولانی ماند و زندگی بسیاری از شاگردان وینیاش را نجات داد.
دولت آلمان به دلیل سیاست خارجی خود عاقلانه نمیدانستند به آزار و اذیت فروید بپردازند و همچنین سیاستمدارانه نبود به شاگردانش نیز حمله کند؛ به استثنایی سادگر که تصمیم گرفت در وین بماند، همگی فرار کردند. فروید در 4 ژوئن به همراه همسرش و آنا وین را ترک کرد.
دکتر ژوزفین اشتراوش و پائولا فیچل، پشتیبان و یاور آنها که نمیتوانستند از خانواده جدا شوند، همراه آنان بودند. چهار خواهر سالخورده فروید ناگزیر در وین ماندند. آنها را در سال 1942 به اردوگاههای مرگ بردند و در همانجا به قتل رساندند.
در دفترخاطرات فروید، در تاریخ یکشنبه 6/3 ( سوم ژوئن)، یادداشت کوتاه زیر درج شده «3 و 45 دقیقه در پل گل»، که همان مرز است. این لحظهای است که پس از ماهها عذاب طاقتفرسا، سرانجام آزادی و امنیت بار دیگر به امر عادی زندگی روزانه تبدیل شد. ماری بناپارت و سفیر امریکا،بولیت، به دیدار مسافران آمدند. آنها یک روز را در منزل شاهزاده ماندند. در 6 ژوئن وارد لندن شدند.
در سفر شبانه به لندن فروید خواب دید که در پونسی فرود آمده است. در سال 1066 ویلیام فاتح در تلاشی موفق برای کسب تاج و تخت انگلستان در این محل پیاده شده بود و در لندن با استقبالی پیروزمندانه روبرو شد. فروید در نامهای به برادرش نوشت: «... برای نخستین بار و دیر هنگام در زندگیام معنای مشهور بودن را درک کردم.» فروید پانزده ماه از امنیت و زیبایی انگلستان لذت برد.
از نخستین دیدارش از انگلستان لذت برد. از نخستین دیدارش از انگلستان در سال 1875 همواره این آرزو را داشت. این ماهها را احترام و تجلیل از فروید شکوهمند کرده بود. مهمترین آن، دیدار با رئیس انجمن سلطنتی بود که همان طور که پیش از این ذکر شد، فروید عضو افتخاری آن بود. فروید ضعیفتر از آن بود که بتواند در مرکز انجمن حضور یابد و در انجام نام خود را در دفتر ویژهای آن امضا کند، در نتیجه آن دفتر را نزد او آورد؛ این افتخاری است که تاکنون فقط به شاه اعطا شده بود.
افراد برجسته و سرشناس بسیاری به دیدار او شتافتند. اشتفان تسوایگ با خود سالوادور دالی، نقاش معروف، را آورد که طرحی از فروید کشید. اچ. جی.ولز، که با فروید دوست بود، کوشید، هر چند بیهوده، تا ملیت انگلیسی را فورا برای او دریافت کند. در این میان بیماری فروید بیوقفه رشد میکرد. در 8 سپتامبر بار دیگر توسط پرفسور پیچلر در لندن عمل جراحی قرار گرفت.
در نهایت چند روز بعد در 23 سپتامبر 1939، پیش از نیمه شب، زیگموند فروید در خانهاش در گاردنز مارسفیلد، شماره 20 درگذشت. صبح روز بعد، بنا به درخواست خودش، جسدش را در کوره جسد سوزی در گولدرزگرین سوزاندند. خاکسترش در آنجا در گلدانی یونانی که قطعه محبوب عتیقههایش بود، نگهداری میشود