علی مولوی: عادل فردوسی‌پور: «کریس رونالدو، یه‌پا دو‌پا می‌کنه، پاس به عقب می‌ده برای جان اوشِی، توپ رو نگه می‌داره تا بقیه بازیکن‌ها برسن...‌

یه پاس عرضی برای پل اسکولز، شوت و... گل! چه شوتی می‌زنه این اسکولز! نتیجه رو دو به یک می‌کنه به نفع منچستر یونایتد. بایرن مونیخ هم در شرایط بدی قرار می‌گیره و اگه نتیجه همین بمونه باید دو هفته بعد در خانه حریف بازی کنه و ببره که کار سختیه!»

***

نتیجه بازی همون موند. بایرن باخت. منم تلویزیون رو خاموش کردم،‌ کنترل‌رو پرت کردم یه‌ور، پرچم تیمم رو هم یه ور، خودم هم رفتم توی اتاقم و سرم‌رو کردم زیر لحافم تا صدای زنگ
موبایلم رو نشنوم. یازده تا تماس ناموفق و بیست و هشت تا پیامک کُرکُری در عرض 45 ثانیه روی موبایلم زنگ خورد! خودم رو باخته بودم. خیلی افسرده بودم. همه داشتن تیمم رو مسخره می‌کردن. بایرن باید توی بازی بعد حتماً منچستر رو می‌برد که کار سختی بود. حالم اصلاً سر جا نبود.

***

دو سه روزی تعطیل رسمی بود و به همین شکل گذشت. ترسم از فرداش بود که باید می‌رفتم مدرسه. اونجا دیگه زنگ موبایل نبود که بشه صداش رو بست. همه اذیتم می‌کردن. منم که این جوری عین ماست وا رفته بودم، جایی برای دفاع نداشتم. تو همین فکرها بودم که چشمم به پوستر بالای تختم افتاد. عکس «الیور کان» بود که با مشت‌های گره کرده و فریادی بلند داشت تیمش رو برای بردن بازی به جلو می‌فرستاد. یاد کارهاش افتادم. اون موقع‌ها که بازی می‌کرد حتی اگه تیم سه تا گل عقب بود، هم روحیه‌اش رو از دست نمی‌داد و به برد فکر می‌کرد. بارها هم شده بود که واقعاً نتیجه بر می‌گشت و تیم ما می‌برد. با خودم فکر کردم که پس من چرا زانوی غم بغل کردم و توی کانال افسردگی موندم؛ اون هم وقتی که هنوز یه بازی مونده و بایرن هنوز می‌تونه برسه به فینال.

مشت‌هام رو گره کردم و مثل «سواسا اوزارا» توی کارتون فوتبالیست‌ها، بالای سرم بردم و با صدای نخراشیده خروسی ام داد زدم؛ بی خود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:

«میان مشکلاتت، مشت‌هایت را هوا کن!
همیشه، در همه حال، امیدت را صدا کن!»