همه آنها خیلی جدی و صریح حرف زدند. بعضیهایشان حرفهای ما را نپذیرفتند. بعضیهایشان برای حل مشکلات راهحلهایی داشتند. بعضیهایشان هم به هیچ صراطی مستقیم نشدند که نشدند، چون اعتقاد داشتند همه دنیا باید دست به دست هم دهند و راهحلی برای مشکل آنها پیدا کنند. این شما و این هم 8 مشکل بزرگ دنیا. یک صفحه را دخترانه و یک صفحه را پسرانه کرده ایم.
***
ما نمی توانیم خلبان شویم
نام: سپیده خضری
سن: 71 سال
محل زندگی: اهواز
- تو چه فکر میکنی؟ بزرگترین مشکل نوجوانها چیست؟
دانشگاه. آن هم برای بچههای شهرستانی، آنها هر چهقدر هم تلاش کنند و رتبه خوبی بیاورند، نمیتوانند در دانشگاههای خوب تحصیل کنند.
تصویرگری: لیدا معتمد
- چرا دانشگاه رفتن برای نوجوانها اینقدر مهم است؟
هر آدمی در زندگیاش چیزی را دنبال میکند، یکی کسب علم، یکی کار خوب، یکی درآمد، یکی هم میتواند علاقهمندیهایش را از دانشگاه برآورده کند. اگرچه محال است این نوع دانشگاه رفتن خواسته مرا برآورده کند.
- چرا؟
دغدغهام یکی دوتا نیست. علاقه من هوانوردی است، اما میخواهید ببینید چه مشکلاتی سر راهم است؟
- بله، بگو!
یکی اینکه این رشته در دانشگاه ها تدریس نمیشود، دوم اینکه اگر بخواهم بروم آموزشگاه آزاد ریسکش زیاد است. سوم اینکه در نهایت اگر خلبان شوم چون زن هستم، استخدامم نمیکنند.
حالا هم که دارم درس میخوانم، هیچ تضمینی برای قبولیام نیست. ما مثل تهرانیها کلاسهای تقویتی نداریم، اگر از طریق معلمهای خصوصی هم اقدام کنیم، هیچ اعتباری نیست.
- تو حتماً باید در دانشگاه قبول شوی؟
بله.
- به هر قیمتی؟
بله. میبینید چه مشکلات مهمی جلوی راه ما نوجوانهاست.
- اما رشته مورد علاقهات که در دانشگاه نیست. مجبوری چیزی را بخوانی که عاشقش نیستی. چهقدر سخت...
...!!
***
زشت بودن،زشت نیست
نام: نگار یاریان
سن: 71 سال
محل زندگی: شاهرود
- فکر میکنی جواب سؤال ما چیه؟
کم بودن اعتماد به نفس.
- این اتفاق چهقدر بین نوجوانها میافتد؟
خیلی، مخصوصاً بین بچههای شهرستانی، باز بچههای تهران اعتماد به نفس بیشتری دارند، راحتتر وارد اجتماع میشوند.
- فقط توی مسائل اجتماعی بچهها دچار مشکلاند؟
نه، آنها از لهجه خودشان، از لباسشان، از قیافه و فرهنگشان خجالت میکشند.
- و نتیجهاش چه میشود؟
نمیتوانند پیشرفت کنند.
- خودت هم دچار کمبود اعتماد به نفس شدی؟
بله. اما با آن مبارزه کردم.
- فکر میکنی سر این جور مسائل ظاهری چهطور میتوانیم اعتماد به نفسمان را بالا ببریم؟
ما باید یاد بگیریم که بعضی چیزها تغییرناپذیرند. باید بپذیریم که اگر قیافهمان خوب نیست، یا پول نداریم، استعدادهای دیگری داریم که میتواند بر پول و قیافه دیگران غلبه کند.
- آدمها هم میتوانند به ما کمک کنند؟
بله، فکر میکنم. با اینکه بعضی وقتها از معلمها میترسیم، اما دوستان و راهنماهای خوبی برایمان هستند.
- تو کسی را میشناسی که دچار کمبود اعتماد به نفس است؟
بله، یکی از دوستهایم توی مدرسه. او شاگرد اول است، اما مدام احساس بیهودگی میکند و خودش را کنار میکشد. مدتهاست که دیگر بود و نبودش برای کسی فرقی نمیکند.
- عدم اعتماد به نفس باعث چه میشود؟
محو شدن.
***
دختر بودن؛ مسئله این است
نام: ثمینه ظهیرالدین
سن: 14سال
محل زندگی: غرب تهران
- به نظرت بزرگترین مشکل نوجوانها چیه؟
بزرگترین مشکل دخترهای نوجوان، دختر بودن است.
- یعنی چه؟
یعنی اینکه بعضی از ما دوست داریم پسر باشیم.
- برای چه؟
چون پسرها آزادند و مجبور نیستند فیلم بازی کنند.
- فیلم بازی کردن یعنی چه؟
یعنی این که دخترها نمیتوانند خودشان باشند و درونیاتشان را نشان بدهند. باید چیزی باشند که دیگران میخواهند.
- یک مثال میزنی؟
مثلاً خندیدن برای دختر بد است. اگر خندهات بگیرد، نباید بخندی، چون دختری. اگر آدم سرحال و خوشحالی باشی، هی به تو تذکر میدهند که سرت را بینداز پایین، ندو، نخند.
- دیگر چه؟
آهان، تازه پسرها میتوانند سراغ هر شغلی بروند، اما ما دخترها نمیتوانیم برویم. آنها میتوانند دریانورد شوند، اما ما نمیتوانیم. تازه هر کسی هم میتواند ما را مسخره و اذیت کند، اما ما چون دختریم باید مؤدب باشیم و جواب آنهایی را که غرور ما را خُرد کردهاند ندهیم، چون اگر این کار را بکنیم میگویند: «بچههای این دوره زمونه چهقدر پررو شده اند!»
- تا به حال فکر کردی که پسرها هم محدودیتهای خودشان را دارند و بعضی وقتها دخترها خیلی خوشبخت هستند؟
نه، مثلاً کی؟
- مثلاً پسرها از الان مجبورند غصه کارکردن و پول در آوردن را بخورند؟
نه فکرش را نکرده بودم. اما با این حال محدودیت آنها کمتر از ماست. هیچ پسری هم توی دنیا پیدا نمیشود که دلش بخواهد دختر باشد.
- مطمئنی؟
بله.
***
زندگی یک کَشتی است
نام: الناز کاظمی
سن: 61 سال
محل زندگی: ارومیه
- بزرگترین مشکل نوجوانها چیه؟
نداشتن هدف.
- یعنی چی؟
یعنی ما نوجوانها نمیتوانیم یا بلد نیستیم که برای زندگیمان هدفی را معلوم کنیم. نمیدانیم که زندگیمان شبیه یک کشتی است. یک کشتی که برای ادامه دادن مسیرش باید بداند که میخواهد به کدام سمت برود.
- خب، باید چه کار کند؟
مشورت. آن هم با مشاور یا پدر و مادر.
- دیگر چه؟
اینکه نباید هدفش را قبل از عملی شدن به همسنهایش بگوید. ما نوجوانها عادت داریم هدف دیگران را جدی نگیریم، در حالی که آن هدف برای خود او خیلی مهم است. پس بهترین راه نگفتن آن است.
- خب، حالا فکر میکنی برای رسیدن به هدف فقط باید مشورت کرد؟
نه، ما اول باید هدف را تعیین کنیم، بعد برای رسیدن به آن تلاش کنیم. باید کتاب زیاد بخوانیم و توی انتخاب دوستانمان دقت کنیم.
- تو مطمئنی که از الان باید هدف تعیین کرد؟ شاید زود باشد؟
نه، چه کسی این را گفته. من الان کسانی را میبینم که ترک تحصیل کردهاند، پشیماناند، یا کسانی را که در تحصیل موفق بودهاند اما الان آدم موفقی نیستند. این دو مثال نشان میدهد که آنها از همان بچگی یاد نگرفته بودند که زندگی باید هدف بزرگی داشته باشد.
***
نیازهای جدید، نیازهای قدیم
نام: علیرضا حمزه
سن: 61 سال و 22 روز
محل زندگی: شیراز
- حالا که به سؤال ما فکر کردی، به چه نتیجهای رسیدی؟
اینکه بزرگترین مشکل نوجوانها شاید درک نشدن باشد. منظورم این است که وقتی ما وارد نوجوانی میشویم یک سری نیازهای جدید داریم و نیازهای قدیمیمان دیگر اهمیتی ندارند و از بین میروند، اما خانوادهها بلد نیستند که بین آنها فاصله بیندازند و درک نمیکنند «استقلال» برای ما چهقدر مهم است.
- منظور تو از این نیازهای جدید و استقلال چیست؟
ما نیاز داریم که بیشتر وقتمان را با دوستانمان بگذرانیم. دورهای که همیشه در خانه بودیم گذشته. خانوادهها باید بدانند که به جای کنترل باید بر ما نظارت داشته باشند.
- خود تو هم دچار این مشکل بودی؟
اوایل بله، اما از وقتی یاد گرفتم که باید ارتباطم را با خانوادهام حفظ کنم، پیشنهادهای آنها را بشنوم و آنها دورادور بر من نظارت داشته باشند، آنها هم پذیرفتند که من انرژیهایم را باید تخلیه کنم، باید آنطور که میخواهم پیشرفت کنم، پس آرام آرام تغییرات فکری و رفتاری من را پذیرفتند.
- تو از درک نشدن حرف زدی، نوجوانها هم باید بزرگترها را درک کنند؟
آنطور که منظور شماست نه، اما آنها نباید با پرخاش و جبههگیری جلو بروند، باید راهی را باز کنند تا خانوادهها فرق نیازهای امروز و دیروز ما را درک کنند. آن وقت میشود گفت که درک کردن دو طرفه بوده.
ما بزرگ های کوچک
نام: محمد مرادی
سن: 81 سال
محل زندگی: شمال تهران
مشکل بزرگ ما این است که تکلیفمان معلوم نیست که کوچکیم یا بزرگ، لطفاً این مشکل را منعکس کنید، بلکه روی بزرگترها تأثیری بگذارد.
- واقعاً؟
بله، هنوز که هنوزه، نصف سال من بچه محسوب میشوم، نصف سال یک آدم عاقل و بالغ.
- این اتفاق از طرف خانوادهات میافتد؟
نه، از طرف اجتماع بیشتر است.
- حالا دوست داری کوچک باشی یا بزرگ؟
فرقی نمیکند، همین که تکلیفمان روشن باشد کافی است. من چند وقت قبل رفتم به یک جلسه، راهم ندادند گفتند که سنت کم است.
سؤال من این است که پس ما چهطوری باید وارد اجتماع شویم؟ تا 18 سال که بچهایم. وقتی 18 سالمان شد میگویند بزرگ شدید. اما ما هیچ چیزی از بزرگ بودن بلد نیستیم.
- فکر میکنی این مشکل چهطوری حل میشود؟
نمیدانم! شاید لازم باشد از طرف مراجع قانونی چیزی تصویب شود که تکلیف ما معلوم شود.
- اطرافیانت چه؟ آنها هم این رفتار را با تو دارند؟
اینکه معلوم است. هر وقت به نفعشان است ما بزرگیم، هر وقت به ضررشان، کوچکیم.
- حالا مشکل اساسی تو چیست؟
وقتی ما تا سالها اجازه نداریم فکرمان را بگوییم، ابراز نظر کنیم و نقد شویم، وقتی وارد جامعه میشویم هیچ چیزی بلند نیستیم و گول میخوریم.
- نگفتی بزرگ بودن را بیشتر دوست داری یا کوچک بودن را؟
اینها مهم نیست؛ ما نوجوانها فقط دوست داریم جدی گرفته شویم.
***
دنیا، بزرگ تر از خیال ماست
نام: امیر معینی
سن: 71سال
محل زندگی: شرق تهران
- تو چه نظری در باره سؤال ما داری؟
بزرگترین مشکلما این است که نمیتوانیم علاقه و استعدادمان را پیدا کنیم.
- چرا؟
چون اسیر کلیشهها میشویم. تا چشم باز میکنیم وسط یک عالم کلیشهایم و از آنها پیروی میکنیم.
- یک کلیشه دخترانه و یک کلیشه پسرانه بگو.
فوتبال برای پسرها و خریدن مجلههای زرد و عکس بازیگرها برای دخترها.
- چرا این چیزها کلیشهاند؟
چون همه دنبال آنها میروند و اگر کسی دنبال آنها نرود، انگار چیزی کم دارد و کامل نیست.
- پیروی از کلیشهها چه بدیای دارد؟
باعث میشوند یاد نگیریم که ریسک کنیم و تجربه.
- و بعد چه میشود؟
شبیه دیگران میشویم.
- و این شبیه دیگران شدن چه بدیای دارد؟
دنیا بزرگ است و قابل کشف شدن، وقتی ما دنبالهروی دیگرانیم از بقیه چیزها دور میمانیم. نه میفهمیم علاقههای ما چیست؛ نه میفهمیم چه استعدادهایی داریم.
- این مشکل در خانوادهها زیادتر است، یا در جامعه؟
در جامعه؛ چون کلیشهها در جامعه شکل میگیرند.
- در برابر آنها چه کنیم؟
فکر.
***
نمره بد،عاقبت بد
نام: افشین شهبازیان
سن: 18 سال
محل زندگی: اصفهان
- تو جوابی برای سؤال ما داری؟
بله، نمره کم.
- چرا نمره کم مشکل خیلی بزرگی به حساب میآید؟
چون وقتی نمره آدم کم میشود، معدل هم کم میشود، بنابر این همه چیز نابود میشود.
- یعنی تو معتقدی که تنها وظیفه نوجوانها درس خواندن است و اگر نمرهشان کم شد دنیایشان تمام می شود؟
نه، نمره نصف وظیفه آنهاست.
- حالا چه میشود که نصف وظیفهشان را انجام نمیدهند؟
شیطنت، تنبلی، اینترنت بازی، نبود برنامهریزی.
- اگر نمرهشان کم شود، مگر چه اتفاقی میافتد؟
خانوادهها و اطرافیان فکر میکنند آنها در کل زندگیشان ضعیف و ناتوانند.
- و بعد چه میشود؟
دچار کمبود اعتماد به نفس میشوند.
- اما ممکن است کسی بگوید هدف من درس خواندن نبوده و نیست، آنوقت چه جوابی برای او داری؟
میتواند درس نخواند، اما باید عواقبش را هم بپذیرد. او دیگر نه شغلی دارد، نه پولی، نه آیندهای.
- پس تو صددرصد معتقدی که همه چیز به درس خواندن بستگی دارد؟
دقیقاً.
- یعنی دنیا دور درس خواندن میچرخد؟
بله.
***
چند نکته (از سید رضا رحیمی (مشاور))
جنسیت افراد نه تنها عامل بازدارنده نیست، بلکه اگر نقاط قوت آن را بدانیم، می توانیم به مناسب ترین شکل از آن بهرهبرداری کنیم،چرا که آزادی مفهوم گستردهای دارد.
هر فردی قطعا نسبت به شرایط زندگیاش آزادیهایی دارد و نباید از این نکته غافل شد که تمام پیشرفت های فکری و علمی بشر در سایه محدودیت ها شکل گرفته است.
در انتخاب شغل و حضور در اجتماع هم باید فاکتور های زیادی از جمله توانایی ها را در نظر گرفت.
در کشف استعداد و علاقه هم همان طور که دوستمان گفت بهترین راه، فکر خود انسان است؛ ضمن آنکه انسانها برای پیشرفت باید حرف دیگران را کنار بگذارند و مسیر موفقیتشان را پیدا کنند و آن را طی کنند.
نکته بعدیای که می شود به آن اشاره کرد کوچک یا بزرگ بودن است. ما نباید دنبال این باشیم که بزرگ بودن را یاد بگیریم. بزرگ شدن به تجربه نیاز دارد و گاهی معنای آن سن نیست، بلکه کم بودن اطلاعات ما در زمینهای باعث می شود تا ما مورد مشورت قرار نگیریم.
شاید بد نباشد که اشاره ای هم به درک نیازهای نوجوان ها داشته باشیم.ما اول باید بدانیم نیاز ما حقیقی است یا کاذب و بدانیم که برای پرواز بال هایی لازم داریم که قوه پریدن داشته باشند، در غیر اینصورت باید فقط به فکر پریدن بود نه پرواز.
درس و دانشگاه نکته بعدی است.
رفتن به دانشگاه یک مشکل نیست، بلکه یک هدف است که به درس خواندن یا نخواندن و نمرههای خوب و بد بستگی دارد.
هرآدمی باید هدفهایش را بر اساس واقعیت ها و تواناییهایش تنظیم کند.
حالا به نظر شما کدام یک برندهاند؟ کسانی که درس می خوانند یا کسانی که درس نمیخوانند؟
وقتی به این نکته توجه کنیم، می بینیم که با این وصف خیلی از مشکلات از جلوی راه ما کنار می روند.در ضمن ذکر این نکته هم بد نیست که یکی از دوستانتان به رابطه خانوادگی محکم اشاره کرده است،جای خوشحالی است که او می داند خانواده بهترین و
مطمئن ترین تکیهگاه است.