به خاطر همین وقتی قرار گفتوگو با او جور شد ترس، تمام وجودمان را گرفته بود که مبادا مصاحبهمان منجر به عصبانیت آقا رسول شود و با قندان روی میز، صورتمان را نشانه بگیرد.
ولی اصلا از این خبرها نبود. چرایش را نمیدانیم. شاید آن روز، روز خوب آقا رسول بوده یا یکجورهایی با ما حال کرده بود. ولی شنیدهها درباره حاجی (همان آقا رسول) چیزی جز این بود و توقع داشتیم دعوایمان بشود. یا حداقل وقتی در جایی از گفتوگو با او دم از مخالفت بزنی آدم را از جا بلند کند و از پنجره مجاور راهی خیابان کند.
باور کنید اینها را شنیده بودیم. گفتوگوی ما هم جنجال داشت و هم مخالفتهایی، ولی خبری از دعوای آقا رسول نبود. فقط این را بدانید که حاجی هر چقدر عصبانی بشود، دل مهربانی دارد که زود عصبانیتش را به لبخندی معنیدار تبدیل میکند. خودش که میگوید فقط با آدمهایی با تندی برخورد میکنم که...
توضیح دوم برمیگردد به خود مصاحبه. اگر میبینید درباره «میم مثل مادر» زیاد گیر ندادیم و سؤالی نپرسیدیم به خاطر خواسته خود آقا رسول بود: «چون مصاحبه یه جوون با یه پیرمرده، نمیخوام حرفای تکراری بزنم، همینهارو چاپ کن بره.» ما هم ترسیدیم مخالفت کنیم، آن هم به خاطر توضیح اول.
ولی در نهایت، گفتوگو کمی جدیتر از چیزی شد که از ابتدا قصد داشتیم. این را به حساب حرفهایی بگذارید که در دل یک جوان تلمبار شده بود و میخواست یکجا خالیاش کند. این حرفها نه تنها سؤال ما، که شاید سؤال خیلی از جوانها باشد. این که سینمای جنگ ما قرار است چه بگوید؟ مخاطبش چه کسی است؟ و حرفهایی از این قبیل.
- چرا رفتید سراغ فیلمی از جنس ملودرام جنگی؟ مخاطب این را میخواهد، زمان اینگونه ایجاب میکند یا...؟
تو که جوان هستی، نظرت چی است؟
- خیلی از جوانها دیگر فیلمهای جنگی اینجوری را نمیخواهند. شاید این برای ما مهم باشد که بدانیم در جنگ چه گذشته و بالاخره یکی پیدا بشود که صادقانه بگوید داستان جنگ ما این بوده و ما اینجا را بردیم و اینجا را هم باختیم.
این را باید فیلمساز به توی جوان بگوید یا یک سیاستمدار؟
- هر جفتشان. فیلمساز هم با ابزاری که در دستش دارد به اسم فیلم و سینما و...
فکر میکنی به فیلمساز همچین اجازهای دادهاند؟
- شاید به آن شکل فضا را باز نگذاشتند. اصلا چرا فیلمسازهای جنگ ما محدودند؟ مثلا بعضیها میگویند به هر کسی اجازة ساختن فیلم جنگی نمیدهند.
ولی من که برعکس شنیدم. میگویند برای این که بعضیها بخواهند وارد عرصة سینمای حرفهای بشوند، باید اول یک فیلم جنگی بسازند. اکثرا در نشریات مینویسند. مینویسند کسانی که میخواهند وارد سینمای حرفهای بشوند، مجبورند اول یک فیلم در ارتباط با جنگ بسازند تا مجوز ورود به سینمای حرفهای را بگیرند. یک عدهای معتقدند دلیل اینکه سینمای جنگ دچار مشکل شده، یک بخشاش به همین خاطر است.
- اما بعضیها میگویند در کشور ما آنهایی میتوانند فیلمهای جنگی بسازند که مجوز داشته باشند، یعنی یا جنگ رفته باشند یا مورد تأیید باشند.
نه، اصلا این جوری نیست. اگر یک بار به انجمن سینمای دفاع مقدس میرفتند، جواب سؤالشان را میگرفتند.
- حالا به نظر شما کسی که فیلم جنگی میخواهد بسازد، باید تجربة جنگ رفتن داشته باشد؟
نه، اصلا نیازی نیست. ممکن است یک جوان با استعداد 20 ساله در هنر سینما پیدا بشود که بیاید دربارة سینمای جنگ فیلم بسازد و فوقالعاده بهتر از نسل من هم بسازد. مگر اسپیلبرگ جنگ جهانی دوم را دیده بود؟ مگر خیلی از آنهایی که فیلمهای جنگی دنیا را میسازند در جنگ بودهاند؟
- نه نبودهاند. ولی قبول دارید اگر منِ جوان بیایم فیلم جنگی بسازم و بعضی حرفها را بزنم، با چوب و چماق توی سرم میزنند که تو با چه حقی این حرف را زدی، مگر تو آنجا بودی و... ولی اگر رسولملاقلیپور این فیلم را بسازد این اعتراضها نمیشود.
اصلا اینطور نیست... مگر این چوب و چماقی که میگویی، توی سر من ملاقلی پور و امثال من نخورده؟ مگر یادتان نیست توی نشریات، دربارة فیلمهای جنگیام چه سر و صدایی راه انداختند؟ حالا خودشان صاحب اندیشه و تئوری شدهاند، آن هم درباره سینمای جنگ. نه، اینطوری نیست. شما هم به عنوان یک جوان میتوانی. فیلمهای مستند زیادی در مورد سینمای جنگ هست، عکسهای زیاد و کتابهای بسیار خوبی دربارة جنگ هست. اگر تحقیق کنید و مشورت بکنید و فیلمنامه بنویسید، به راحتی میتوانید یک فیلم واقعبینانه دربارة جنگ بسازید. اصلا نشدنی نیست. امثال من هم باید از جوانهایی که میخواهند وارد این عرصه بشوند، حمایت کنیم.
- شما در صحبتهایتان همیشه گفتهاید واقعیتهایی دربارة جنگ هست که نمیشود آنها را نشان داد. درست است؟
من نمیدانم. این را باید از کسانی که مسؤولین فرهنگی و سیاسی هستند بپرسی.
- خب این لطمه نمیزند؟
چرا نمیزند؟ نه تنها به فیلم من بلکه به کلیت سینما لطمه میزند. سینمایی که یک سو و یک جانبه باشد، به موجودیت سینما لطمه میزند. من نباید جواب بدهم. تو باید بروی سراغ یک سیاستمدار تا جوابت را بگیری.
- خب من جوان، فیلم شما را میبینم و آن وقت میخواهم ببینم قصة جنگ چیست. آن موقع است که ممکن است احساس کنم دارم دروغ میشنوم و واقعیتها را نمیفهمم.
نه این جوری نیست که واقعیتها درون این فیلمها نباشد. آن چیزی که شما در پی رسیدن آن در سینما هستید، از دید دوربین من پیدا نخواهید کرد. مگر اینکه خیلی زیرک و باهوش باشید و از پس بعضی از پلانها متوجه بشوید.
- مگر چند نفر زیرک و باهوشاند که بخواهند از پس بعضی پلانهای شما این چیزها را بفهمند؟
همه نه. بخش اندکی میتوانند بفهمند. ولی امثال شما اگر وارد این عرصه بشوید، مطمئن باشید که میتوانید یک موج در سینما راه بیندازید. ببین، آن دورهای که نسل من وارد عرصة سینما شدند، به سختی وارد شدند. چه خودی و چه غیر خودی، میزدند توی سر آدم و پشت پا میانداختند و هزاران بهانه و مشکل ایجاد میکردند. ولی وقتی وارد سینما شدیم، جریان ساختیم و موج ایجاد کردیم. بسیاری از چیزها را که در آن دوره شاید در سینما خط قرمز بود، روی پردة سینما گفتیم.
شما اگر به فیلم «پرواز در شب» نگاه کنید و به زمان ساختش هم دقت کنید، میفهمید که در آن دوره بسیاری از حرفهایی را که حتی الان نمیشود گفت گفتیم. به خاطر این که آن موقع جوان بودیم و جرأت جسارت داشتیم.
مسؤولین ما هم بخش اعظمشان جوان بودند و جرأت پذیرششان به مراتب بیش از الان بود. شما به عنوان یک جوان و یک نسل جدید فیلمساز، میتوانید جریانساز باشید برای اینکه جرأت جسارت دارید، این جرأت را دارید که حق و حقوقتان را بخواهید. حقوقی که حقتان است و باید آن را از مسؤولین مطالبه کنید.
ما آن موقع مطالبه کردیم. الان قرار نیست من در قالب جنگ یا راجع به مسائل جنگ حرفهایی بزنم که به نظر توی جوان خط قرمز است. به نظر من، در جنگ، خط قرمزی وجود ندارد. هر چه که دربارة جنگ بوده، عیان است. اگر در سینما گفته نمیشود، در کتابهای جنگ گفته میشود. اگر یک بخشی در کتابهای جنگ گفته نمیشود، در شب خاطرهها گفته میشود. اگر آن جاها گفته نمیشود، وقتی که بچهها دور هم جمع میشوند به راحتی حرفها را به هم میزنند. اصلا خط قرمزی وجود ندارد. خط قرمز را خود مسؤولین میگویند خط قرمز، و خودشان هم آن خط قرمزها را که ایجاد میکنند، میشکنند.
- چرا قرار نیست بعضی چیزها برای من جوان گفته بشود؟
من نمیدانم. بسیاری از چیزها را ما میدانیم. فکر میکنم یک جوان هم میتواند بفهمد. من میگویم نسل جوان باید جرأت جسارت داشته باشد که مطالبات خودش را کسب کند. طبیعی است که هر وقت کسی بخواهد توی این عرصه وارد بشود و حق خودش را بگیرد، فوری یک عده به خاطر منافع خودشان اولین چیزی که مطرح میکنند این است که آقا وارد این حیطه نشو که خط قرمز است. کی گفته آن خط قرمز است که تو میگویی؟ یک جوان این حق را دارد.
- این فضایی که میگویید برای شما در دوران جوانی بوده، برای جوانهای الان هم هست؟
من میگویم خیلی سخت بود و فضا اینجوری نبود. ولی من خواستم و حقم را گرفتم. یک عده هم آن موقع ریاکارانه فیلمساز شدند که اصلا نابود شدند و رفتند. یک عدهای هم حقشان را خواستند، با تلاش، سختی و پیگیری، نخوابیدن، دویدن، اما نه با تو سری خوردن.
من به سختی، پرواز در شب را ساختم. نینوا را به سختی ساختم. اگر خاطراتم را خوانده باشید، میدانید که من به سختی همة آن فیلمها را ساختم. اینجوری نبود که به من پول بدهند و من هم بسازم. بله، امکاناتی هم در اختیارم گذاشتند که آنها ساخته شد، ولی آن امکانات را رفتم و گرفتم. توی آن دوره یک تعداد مسؤولین فرهنگی جوان بودند و پا به پای فیلمسازها جسارت داشتند. حسن قضیه در این بود.
- و حالا همان فیلمسازهای جوان، مسن شدهاند و مسؤولین هم تغییر کردهاند.
بسیاری از فیلمسازهای جوان و دستاندرکاران سینما که الان پا به سن گذاشتهاند خودشان تبدیل به یک سدی شدند برای اینکه جوان نتواند وارد عرصة سینما بشود. آدمهایی که به سختی وارد حرفهای میشوند، وقتی خودشان صاحب اندیشه میشوند، صاحب تجربه میشوند، حالا به جای اینکه بیایند جاده را برای جوانان باز کنند خودشان برای جوانها مانع میشوند. این موانع را شما باید بشکنید، نه من.
- حالا یک روندی را گذراندهاید. مسیر پر پیچ و خمی بوده. بعضی حرفها را جسارت کردهاید و گفتهاید. همینطور که جلو رفتید، فضا تنگتر شد و حالا شما همان فیلمساز جنگ هستید ولی نمیتوانید همان حرفها را بزنید.
تو از من توقع داری چی بگویم؟ من فیلمسازم، تاریخ نگار جنگ نیستم. اما توی جوان از منِ فیلمساز چی میخواهی در فیلمم بگویم که باید میگفتم و نگفتم و از اینجا به بعد احساس میکنی کارم سختتر شده. اتفاقا اگر فکر میکنی عرصه بر من تنگ شده، خب هنرمند یکی از کارهایش همین است.
هرچه عرصه بر او تنگ شود باید خلاقیتاش را بیشتر کند. سینما که رادیو نیست، سینما که روزنامه نیست، سینما که بلندگو نیست که از اول فیلم تا آخر فیلم شعار بدهد و دربارة بسیاری از ناگفتههای جنگ حرف بزند. آن که دیگر سینما نیست. از سینما به شیوة خودش، به زبان خودش باید برای گفتن بخشی از حرفها و نه همة حرفها استفاده شود. وظیفة هنرمند این است که خلاقیت نشان بدهد.
- آره، ولی من جوان از فیلمساز سینمای جنگم این را نمیخواهم.
چی میخواهی؟
- من وقتی مینشینم پیش دوست جانبازم یا با یک خانوادة شهید حرف میزنم، میبینم خیلی از حرفها در فیلمهایمان نیست.
خب برو از تلویزیون ببین.
- توی تلویزیون هم نیست. اصلا هدف شما از ساختن فیلم جنگی چی است؟ علاقه است؟ نشان دادن بعضی چیزهاست؟ آگاه کردن جامعه است یا چیز دیگر؟
این را سالها گفتهام.
- شاید این بوده که با خودتان گفتهاید من به عنوان کسی که توی جنگ رفته یک رسالتی دارم و حالا یک حرفهای یاد گرفتهام به نام سینما و حالا بیایم از حرفهام استفاده کنم و به جامعهام این را نشان بدهم.
اوایل کار همهاش همین فکر را میکردیم. اوایل اکثرا ادعای همین را داشتیم که تو گفتی. حالا باید از عملکرد منِ فیلمساز متوجه بشوی که واقعا چند درصد آن حرفهایی که گفتم، درست بوده و چند درصدش ریاکارانه بوده و یا به خاطر مسائل شخصی بوده، به خاطر اینکه توی عرصة سینما رشد بکنم یا نکنم.
- یا در سینما باقی بمانم یا نمانم؟
آفرین. میشود از عملکرد آدمها فهمید. اگر عملکرد من را در این چند سال ببینید، متوجه خواهید شد که چند درصد حرفهایم راست است و چند درصدش دروغ .
- نسل من فکر میکند داستان جنگ دقیقا به این شکل نبوده، هم تلخی داشته هم خوشی. ولی خیلی از فیلمهای ما دارند داد میزنند که همه چیز خوب بوده و این شاید ارزش کار رزمندههای ما را کم کند.
فیلمهای کی؟
- خیلی از فیلمهای سینمای جنگ ما.
مگر من وکیل وصی دیگرانام.
- شما به عنوان فیلمساز جنگ بگویید.
نه. تو داری دربارة سینمای من صحبت میکنی یا سینمای دیگران یا تلویزیون؟ من قرار نیست پاسخگوی تلویزیون یا سینمای دیگران باشم. من دربارة سینمای خودم حق دارم این حرفها را بزنم. توی جوان که از جسارت حرف میزنی، میتوانی جسارت را در این زمینه خرج کنی که بگویی این همه بودجههای کلان دربارة این سینما هزینه شده، چرا ریاکارانه بوده، چرا واقعبینانه نبوده؟
- خب بگویید. چرا واقعبینانه نبوده؟
از من نباید مطالبه بکنی. دربارة سینمای من، تو بگو رسول ملاقلی پور! طبق این سند تاریخی در این فیلم، تاریخ را تحریف کردی و به مردم دروغ گفتی. آن وقت میتوانم دربارة سینمای خودم جواب بدهم. من قرار نیست پاسخگوی 8 سال جنگ تحمیلی باشم.
آن موقع که در جنگ بودم، خبرنگار و عکاس بودم و الان به عنوان یک فیلمساز جلوی تو نشستم.
- اصلا چرا رسول ملاقلیپور نمیآید یک فیلم کمدی بسازد؟ چرا بیخیال جنگ نمیشود؟
من در فیلمهای جنگی که ساختم، دنبال این نبودم که پایان جنگ چی شد. من دنبال آن آدمهایی که دربارهشان فیلم ساختم هستم و بودم.
- وقتی میبینید عرصه تنگ است، چرا ادامه میدهید؟ رسول ملاقلیپور در خلوت پیش خودش نمیگوید بیخیال فیلم جنگی، دیگر نمیسازم و شروع کند به ساختن فیلمهای گیشهای و کمدی و...؟
فیلم مجنون را دیدی؟
- بله.
بعد از فیلم افق ساختم. فکر کنم 17 سال پیش بود. آن موقع، تعدادی از نمایندگان مجلس هم اعتراض کردند و گفتند من عوض شدهام که مجنون را ساختهام چون داستان، غیر جنگی بود. من اصلا نترسیدم و فیلم بعدیام هم غیر جنگی بود، خسوف. فیلم بعدیام هم غیر جنگی بود، پناهنده.
من به خاطر آدمها فیلم نمیسازم. اگر مسؤولین از من بخواهند که چی بسازم و چه جوری ببینم، آن وقت من یک آدم دیگر هستم و درست برعکس انجام میدهم. من آن چیزی را میسازم که خودم دغدغهاش را دارم. من تا به حال، هیچ فیلم سفارشی نساختهام که حالا یکی خوشش بیاید یا کسی بدش بیاید. من برای کسانی که دوستشان دارم و بعضیهایشان زنده نیستند میسازم. ولی آنها مسؤول نیستند، نمایندة مجلس هم نیستند.
- قبول، برای آدمهای زندة جامعه که پسر شهید و خواهر شهید و خانوادة جانباز هم جزوشان هستند فیلم میسازید. تا به حال شده همانها بیایند بگویند این فیلمی که ساختی من اصلا در جنگ ندیدم و همچین چیزی نیست؟
نه، خوشبختانه برای من نبوده. بعضی از دوستهایم شاهدند که در خیابان، جلوی من را گرفتهاند و قریب به اتفاق، دعایم کردهاند. من تاریخ جنگ را تحریف نکردم. باید بروی ببینی چه کسانی پولهای اساسی میگیرند، چقدر پولهای کلان میگیرند و تاریخ جنگ را تحریف میکنند. زبانشان هم خیلی دراز است و به هر کسی هم که دلشان میخواهد فحش میدهند، آن هم ریاکارانه. منتها برای خودشان یک شخصیت بیرونی ساختهاند و یک شخصیت دینی و ظاهری ساختهاند و بودجة مملکت را میگیرند و زبانشان هم دراز است. من تاریخ جنگ را تحریف نکردم. کاملا وفادار بودم.
- بیشترین بودجهای که برای ساخت فیلم جنگیتان گرفتید چقدر بود؟
برای فیلم «مزرعه پدری» که 500 میلیون تومان بود، توی همان سال، پنج تا فیلم ساخته شد که هزینهشان بالای 500 میلیون تومان بودند و یک فیلم هم بود که میگویند بالای 5 میلیارد تومان هزینه برد.
- اگر 5 میلیارد به شما میدادند، چی میساختید؟
آخر نیاز نداشتم. اصلا احتیاجی نبود که 5 میلیارد خرج کنم. همین قدر کافی بود. قرار نبود خودم را به رخ بکشم که.
- نه اینکه به رخ بکشید. مثلا یک هواپیمایی بترکانید یا قطاری؟
نه، نیازی نمیدیدم. توی قصههای من نیازی نبود. من اگر بلدم، سینما را در دل همان پلانهایی که دارم نشان میدهم. اگر قرار بود 5 میلیارد تومان پول میدادند برای «مزرعهپدری»، با بقیة پول، یک تعداد دوربین و امکانات فیلمبرداری وارد مملکت میکردم. حداقل میشد تمام سینماهای ایران را به سیستم صدا و تصویر استاندارد تجهیز کرد. این، اتفاقِ خیلی بهتری بود تا میدادند به من برای «مزرعه پدری» تا بیشتر خرج کنم.
- یا میدادند به جوانهای فیلمساز؟
آره. ولی به هرحال سینما هم نیازمند تجربه کردن است. توی جوان نیا گیر بده که برای یک فیلم، 5 میلیارد هزینه شده. توی این مملکت صد تا سد میسازند، صد تا پروژه میسازند که ممکن است چند تا از آنها خراب دربیاید مهم این است که چند تا از آنها بهثمر میرسد.
- الان حرف شما هم تناقض دارد که. بالاخره این بودجه خوب است داده بشود یا نه؟
آره درست است. من اشتباه کردم. به هر جهت توی سینما هم باید هزینه بشود. میشود بخشی از این هزینه را هم گذاشت برای تجربیات جوانها.
- شما وقتی میخواهید یک فیلم جنگی بسازید، چه اتفاقی میافتد که سراغ یک سوژه میروید؟ شنیدن یک خاطره هست یا خواندن کتاب یا تلفن یا...؟
بعضی وقتها به چند تا از فازها فشار میآید، فیوزها نمیکشد و میترکد و اتصالی میشود و یک اتفاقی میافتد. (با خنده) ولی آره، ممکن است با خواندن باشد، ممکن است حرف زدن با یک دوست باشد یا ممکن است وقتی که موسیقی گوش میکنی باشد. ممکن هم است وقتی باشد که با شکم خالی داری اذان گوش میکنی. به هر جهت فرق میکند.
- شکم خالی و گوش دادن اذان. چه نوستالژیک!
آره. دم افطار که شکمت خالی است از خدا چی میخواهی؟
- عاقبت به خیری.
عاقبت به خیری یعنی چی؟ یعنی اینکه یک زندگی داشته باشی که باعث خیر و برکت باشی دیگر.
- آدم چیزی که زیاد دربارة رسول ملاقلیپور شنیده، این است که مدام عصبانی میشود و داد و بیداد میکند و فحش میدهد و ... ولی حداقل توی این مصاحبه اینجوری نبودید.
این ذهنیت را کی برای شما به وجود آورده؟ مطبوعات؟
- نه. چرا مطبوعات؟
پس از کجا شنیدی؟ آخه یک سری تو مطبوعات نوشتهاند.
- نه، شنیدهایم.
یعنی مثلا خانم فراهانی، جمشید هاشمپور، سعید پورصمیمی که آدمهای بزرگی هستند، اینها گفتند که ملاقلیپور سر فیلمبرداری عصبانی است؟
- یعنی همچین چیزی نیست؟
من در مورد این که بعضی اوقات سر صحنه فوقالعاده آدم خشنی هستم، شک ندارم. هرکسی شیوهای برای کار دارد. شیوة بازیگیری یا درآوردن آن سکانس، نیازی به عصبانیت دارد یا باید بازی عصبانیت را بکنم. ولی یکی از مشکلات من متأسفانه یا خوشبختانه این است که وقتی کار تمام میشود، آدمها میخواهند دوستیشان را با من ادامه بدهند.
ولی یقین بدانید که سرکار من اگر کسی ریاکارانه کار کند و مذهب را بخواهد به عنوان یک وسیله استفاده کند و بیعرضگی خودش را بخواهد با الفاظ مذهبی توجیه کند یا به شکلهای دیگر بخواهد از زیر کار در برود و توجیه روشنفکری کند، من با آنها به شدت تند برخورد میکنم، به شدت تند.
ولی آدمهایی که حرفهای کار کردند و وظیفة خودشان را میدانستند (ربطی به تحصیلات و جایگاهشان هم نداشته) چه سوپراستار بوده یا کسی که چایی میدهد، برای من خیلی ارزشمندتر هستند و آن آدم بداند که سر کار، من را نوکر خودش کرده و من دیوانهوار دوستش دارم. ولی اگر بخواهد تنبلی خودش را توجیه کند، به تندی برخورد کردهام.
- رسول ملاقلیپور در خانه هم همینجوری است؟
هرجا. هیچ فرقی نمیکند. هرجایی در زندگیام کسی خواسته ریاکارانه برخورد کند و دروغ بگوید، بچهام باشد یا کس دیگر، من باهاش برخورد میکنم. حالا اگر آنها گفتند ملاقلیپور آدم عصبی و خشنی است، بیراه نگفتهاند، چون به شدت با آنها خشن رفتار کردهام.
- این جدی گفتن شما شاید عصبی تلقی بشود. ولی یک مهربانیای در چشمان شما هست که شاید بیانصافی باشد که آنجوری فکر کرد. خیلیها خیال میکنند به خاطر این است که شما فیلمهای اکشن و خشن میبینید...
اتفاقا اصلا نمیتوانم فیلمهای اکشن ببینم. فیلم خشن را دوست ندارم. فقط ترمیناتور2 را خیلی دوست دارم.
- طنز چطور؟
عاشق مرحوم پیتر سلرز هستم.
- چرا این همه تناقض؟
آنهایی که از نزدیک با من آشنا هستند، این قضیه برایشان کاملا حل شده است.
- من فکر میکنم آدمهایی که با شما در ارتباطاند دو دسته هستند؛ یا دوستتان دارند یا از شما متنفرند.
کاملا درست است. حد وسطی وجود ندارند.
- امکان دارد یک روز فیلمی بسازید که هیچ اثری از جنگ در آن نباشد؟
اگر عمری باشد حتما.