خب کمتر کسی میتواند زیر این بمباران عاطفی ملاقلیپور دوام بیاورد، حتی اگر از فیلم خوشش نیاید. به جز چند دقیقة اول فیلم، بلا پشت بلاست که بر سر شخصیتهای فیلم نازل میشود:
سپیده (گلشیفتهفراهانی) در دوران جنگ شیمیایی شده است و به همین خاطر بچة در راهش هم ناقص به دنیا خواهد آمد. شوهرش (حسین یاری) هر بلایی سر او میآورد تا بچه سقط شود، ولی این بچه سقط بشو نیست! شوهرش او را رها میکند و سپیده میماند و یک بچه که یک پایش میلنگد و مشکل تنفسی دارد.
هر وقت که میزان غم و غصة فیلم پایین میآید، این بچه ولو میشود و آه و نالة سپیده و تماشاگر بلند میشود. از آن طرف مادر سپیده هم بیماری اماس گرفته و یک جایی از فیلم میمیرد.
تا تماشاگر بیاید به این بدبختیها عادت کند، یکدفعه بلای جدیدی نازل میشود و معلوم میشود بیماری سپیده هم عود کرده و استفراغ خون شروع میشود. خون هم بس نیست و عوامل بازار قاچاق دارو میخواهند این زن بخت برگشته، را آزار بدهند...
تنها چند تا از این بلاها و مصیبتها برای ناک اوت کردن هر تماشاگری کافی است! ولی برخلاف تصور کارگردان که میخواسته با این بمباران به دل تماشاگر لحظهای مجال ندهد، اگر ملاقلیپور رضایت داده بود و کمیاز تعداد این بلاها و مصیبتها کم کرده بود، مطمئنا تأثیر خیلی از صحنههای عاطفی خوب فیلم هم بیشتر میشد.
مثلا سکانس فوقالعادة حمام یادتان هست؟ یک سکانس با پرداخت خوب که همه چیزش سر جایش است. اگر ملاقلیپور بیخیال غش کردن پسرک در جلسة تمرین موسیقی در آسایشگاه در سکانس قبل از این صحنه شده بود، مطمئنا تأثیر سکانس حمام بیشتر از این حرفها میشد.
ولی با شکل فعلی تماشاگر تا قبل از این صحنه، اینقدر بدبختی دیده که این یکی هم میرود کنار بقیه. تنها کارکرد خیلی از عناصر و شخصیتهای فیلم هم تنها بیشتر کردن پیاز داغ ماجراست، مثل شخصیت جمشیدهاشمپور که اصلا معلوم نیست چرا توی قصه وجود دارد و یا آن فرشته خانم فراری. ای کاش این زواید از فیلم حذف شده بود و چند سکانس فوقالعادة فیلم مثل همان سکانس حمام یا آن سکانس بد شدن حال سپیده فراهانی و رد و بدل شدن آمپول بین مادر و فرزند قربانی نشده بودند.
ویروس متفاوت بودن
«اولین بهانهام ابروهایم بود. میگفتم نمیخواهم ابروهایم را نازک کنم. اصلا گلشیفته است و ابروهایش! زمین و زمان را به هم ریختم. همة سینما خبردار شده بودند. از همه میپرسیدم چه کار کنم. خیلی سعی کردم از این ماجرا فرار کنم ولی نشد. خیلی مقاومت کردم. ولی لحظهای که ابروهایم را برداشتند به این نتیجه رسیدم که دیگر تمام شد.» (از گفتوگوی گلشیفته فراهانی با مجلة فیلم)
معلوم نیست این چه ویروسی است که به جان بازیگرهای جوان ما افتاده است، یا از اینور بام میافتند یا از آنور بام. یا مثل امین حیایی اینقدر یک شخصیت ثابت را در فیلمهای مختلفشان تکرار میکنند که آدم دیگر نسبت به آنها بیاحساس و حتی متنفر میشود و یا مثل ترانه علیدوستی بعد از بازی در اولین نقششان که حسابی میگیرد، سریع به فکر قالبشکنی و بازی در یک نقش متفاوت میافتند.
از بس در نقدها و یادداشتها نوشتند که مثلا خسرو شکیبایی دارد نقش هامونش را تکرار میکند و نیکی کریمی کلیشه زن رنجور و مظلوم که خیلی از بازیگرهای جوان بااستعدادمان، از ترس کلیشه شدن، سریع به فکر بازی در نقشهای متفاوت افتادند.
به همین راحتی ترانه «من ترانه 15 سال دارم» و اتی «بوتیک» را از دست دادیم و دیگر چنین شخصیتهای دوستداشتنی و محبوب روی پردة سینماها تکرار نشد.ترانه را دیدیم که سیگار میکشد و چادر به کمر میبندد و اتی را دیدیم در نقشی 10 سال بزرگتر از سنش .
اگر هدیه تهرانی و خسرو شکیبایی بعد از بازی در کلی فیلم و شکلگیری چهرة بازیگریشان (که فرنگیها به آن «پرسونا» میگویند) بروند در «چهارشنبه سوری» و «سالاد فصل» در نقشی متفاوت بازی کنند، منطقی است.
ولی جوانهای ما چرا از الان به فکر شکستن چهرة شکل نگرفتهشان افتادهاند چندان معلوم نیست. البته این حرفها به معنای نادیده گرفتن زحمت بازیگرانی مثل گلشیفته فراهانی و ترانه علیدوستی نیست. همین «میم مثل مادر» نشان میدهد که گلشیفته فراهانی چه زحمتی برای در آوردن این نقش کشیده است.
اگر هم فقط یکی دو بازیگر این روش را در پیش گرفته بودند، میشد چشمپوشی کرد. ولی این موجی است که حسابی فراگیر شده است و انگار هیچکس نمیخواهد وسط این بام بایستد و نه از آنور بیفتد و نه از اینور. ای کاش گلشیفته فراهانی کمی بیشتر مقاومت کردهبود.