علیرضا منجمی و حمیدرضا نمازی: تکنیکزدگی و عملزدگی بافتار پزشکی همواره تأملات نظری را به سمت و سوی فروکاسته شدن به سیاههای از تکنیکها سوق میدهد. «تنهاوه» با مرور سیر تطور فلسفۀ پزشکی میگوید که انتظار این بود که فلسفۀ پزشکی با الهام از نظرات متفکران و صاحبنظرانی همچون فوکو و ایلیچ که منتقدان جدی حوزه پزشکی و سلامت بودند، کار خود را آغاز کند، اما مسیر کاملاً متفاوتی را پیش گرفت. و سه جریان اصلی مقوم آن بودند. اول اخلاقیسازی[۱] به این معنا که فلسفۀ پزشکی صرفاً به مسائل اخلاقی بپردازد و بقیه را فروگذارد. دوم تکنیکیسازی[۲] است که باید صرفاً به مسائل و راهحلهای عملی آنها پرداخت و مسائل نظری را فراموش کرد. سوم ضدواقعگرایی[۳] که در اینجا به معنای خصوصیسازی، نسبیگرایی[۴] و رویهگرایی[۵]. (ten Have, 1997) شبیه چنین انتقادی را میتوان به حوزۀ علوم انسانی پزشکی هم وارد دانست. با آنکه رویکرد انتقادی (همچون اتکینسون و همکاران) بازگشتی به سمت نظریههای انتقادی در علوم انسانی داشته است، اما جریان غالب نوعی کنشگری اجتماعی[۶] است. اگرچه میتوان این رویکرد را به عنوان بخشی از جریان علوم انسانی پزشکی پذیرفت، اما منحصر شدن تمامی حوزۀ علوم انسانی پزشکی به کنشگری اجتماعی، این حوزه را از بسیاری از اهداف خود بازخواهد داشت چرا که جنبههای نهادی، علمشناختی، عملشناختی (پراکسیولوژیک) پزشکی واگذارده شدهاند.
همان طور که پیشتر هم اشاره شد پزشکی و علوم انسانی- اجتماعی مدرن از یک سنخ هستند و از این روست جامعهشناسی، روانشناسی و ... به مثابه علوم انسانی پزشکی نمیتوانند چنانکه علوم انسانی پزشکی در پی آن هستند پزشکی را انسانی کنند. بدان دلیل است هر دو مبتنی بر علم فرد یا نوعی فردگرایی هستند. این علوم انسانی از همان سنخی هستند که علوم پزشکی. فوکو میگوید پزشکی بالینی ساختاری فراهم کرد که علم انسان را ممکن ساخت و انسانی به موضوع علم پوزیتیو تبدیل کرد. به بیان دیگر پزشکی بالینی و علوم انسان (علوم اجتماعی مدرن) از منظر فوکو واجد ساختاری یکسان هستند و اگر یکی انسانزداست، دیگری هم چنین است. به بیان دیگر ساختار مشترک این دو علم، نه فقط از حیث روششناسی بلکه از آن حیث که انسان را به ابژۀ علم پوزیتیو بدل کرد، سبب خواهد شد علوم اجتماعی به کار انسانی کردن پزشکی و رفع بحرانهای آن نیاید. چنین علوم اجتماعیای نه تنها نمیتواند موضعی انتقادی در قبال پزشکی بگیرد، بلکه با افزوده شدن به بدنۀ آن به شکل انضمامی، زمینۀ طبیسازی بیشتر پزشکی را فراهم میآورد. (منجمی، ۱۳۹۸)
در اینجا از همان محل انقطاع از جریانهای انتقادی بازنگری در علومانسانی پزشکی را میآغازیم. باور ما بر این است که برای احیای رویکرد انتقادی در علومانسانی پزشکی/سلامت، باید به سراغ متفکرانی برویم که هم منتقد علوم اجتماعی مدرن هستند هم منتقد پزشکی؛ یعنی فوکو، گادامر و هابرماس[i]. فوکو هم در تولد کلینیک و تاریخ جنون و پس از آن در زیستسیاست مبسوط به پزشکی پرداخته است. گادامر در رازوارگی سلامت در قالب سیزده سخنرانی برای پزشکان و روانپزشکان به ابعاد مختلف مسائل پزشکی از منظر هرمنوتیک فلسفی پرداخته است. هابرماس هم منتقد جدی مهندسی ژنتیک است.
گادامر در کتاب رازوارگی سلامت در فصل «اقتدار و آزادی انتقادی» به شیوهای متفاوت اقتدار را در پزشکی تبیین میکند – و بر خلاف فوکو که به قول فریزر خیلی چیزها را قدرت مینامد- با افکندن تمایز میان اقتدار و مقتدر راهی متفاوت برای رویکرد میگشاید. از منظر گادامر اقتدار طنینی مثبت دارد و مقتدر منفی. در بادی امر و در انگارۀ عمومی آزادی انتقادی به مثابه آنتیتز اقتدار به کار رفته است، اما گادامر هیچ تضادی میان این دو نمیبیند چرا که میان این دو پیوند درونی عمیقی هست. نقش و جایگاه پزشک در میانۀ اقتداری که دارند و آزادی انتقادی که باید داشته باشند، مشخص میشود. پزشکان باید توانایی خود-رهاییبخشی[۷] بیمار را داشته باشند و در مقابل وسوسۀ اقتداری که علم به آنها اعطا کرده است غلبه کنند. بهترین روش برای بهرهگیری روا از اقتدار، آزادی انتقادی است. (گادامر، ۱۳۹۶، ص ۱۸۵-۱۹۵)
هابرماس هم در ربط و نسبت دانش تخصصی و دانش عوامانه، هم در اخلاق مفاهمهای و هم در مفهوم استثمار زیستجهان اجتماعی چارچوبهای مفهومی مناسبی برای علومانسانی پزشکی با رویکرد انتقادی در اختیار میگذارد. فوکو هم در پروبلماتیزه کردن و هم تحلیل انتقادی گفتمان ابزارهای مفهومی مناسبی برای علوم انسانی پزشکی با رویکرد انتقادی عرضه میکند. تامس مککارتی بر این باور است که بهرغم تفاوتهای و تنشهای ظاهری میان فوکو و هابرماس، این دو ارتباط و پیوندی نزدیک دارند، طوری که از نقاط قوت آثار فوکو میتوان به منزلۀ مکملی برای نظریۀ انتقادی بهره گرفت. (اسکمبلر، ۱۳۹۶،ص ۲۵۹) هابرماس با بازسازی اخلاق برپایۀ الگوهای عرفی گفتمان مفاهمه بینالاذهانی راههای برای گریز از محافظهکاری و نیهیلیسم را عرضه میکند. (اسکمبلر، ۱۳۹۶،ص ۲۸۲-۲۸۳)
به نظر میرسد علومانسانی پزشکی مبتنی بر بازسازی و خوانش گادامر-فوکو-هابرماس میتواند چارچوبی انتقادی تحلیلی ارائه کند که مجال دیگری میطلبد و در نوشتار دیگری بدان خواهیم پرداخت.
حال پس از ایضاح آنکه علومانسانی پزشکی با خوانش انتقادی در چه خوانشی قابل دفاع است، به پرسش دوم خواهیم پرداخت. بهزعم صادقزاده با آنکه فناوری و علوم زیستپزشکی پیشرفت قابلتوجهی داشتهاند؛ نه تنها چنین فهمی از پزشکی پیشرفتی نداشته است و بلکه حتی پرورانده هم نشده است. بسیاری از مسائل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اخلاقی، روششناختی و معرفتشناختی و پیامدهای مداخلات پزشکی همچنان پرابهام و نامشخص هستند. (صادقزاده ۱۹۸۰) ما در اینجا با نظر صادقزاده همداستانیم و آنچه به عنوان «مطالعات انتقادی فراپزشکی» پیشنهاد میکنیم در راستای به دست دادن چنین فهمی است.
عبارت «فرا پزشکی» را از صادقزاده وام گرفتهایم.
ممکن است گفته شود که این پیشنهاد صرفاً نوعی تغییر نام است و مناقشهها و چالشها باقی خواهد ماند. با آنکه با قطعیت نمیتوان این اعتراض را مردود دانست، اما هدف ما از این پیشنهاد درانداختن چارجوب مفهومی است که حاصل تحلیلمان از مناقشهها و رانههای حوزۀ علومانسانی پزشکی است. افزون بر آن، بسیاری از نقصانها و ایراداتی که به علوم انسانی پزشکی/سلامت بود در آن راه نداشته باشد.
باید بر این نکته تأکید کنیم که هدف این حوزۀ مطالعاتی نه صرفاً عملی است نه نظری محض. هر نوع تعریف اهداف علومانسانی پزشکی بدون توجه به سرشت پزشکی ابتر میماند. پزشکی هم حوزهای درهمتنیدگی نظر و عمل در آن بارز است و هم پراکتیسی است ناظر به مراقبت و مرتفع کردن درد و رنج دیگران. از این روف ما در نهایت امید داریم که این حوزۀ مطالعاتی بتواند به بهبودِ کیفیت مراقبت و طبابت و ارتقاء سلامت یاری رساند. مطالعات انتقادی فراپزشکی درصدد نیست که نظریههای غامض یا بیانیههایی دربارۀ سرشت پزشکی ارائه دهد یا نقدهای تند و گزنده علوم زیستپزشکی عنوان کند. به باور ما تأثیرگذاری بر حوزۀ سلامت بدون تأمل انتقادی در بنیانهای پزشکی و سلامت میسر نیست اما باید توجه داشت این تأملات فینفسه هدف نیستند. همان طور که صادقزاده هم اشاره کرده است یک مطالعات انتقادی فراپزشکی میتواند گونهای بازسازی باشد، یعنی اینکه مسألهای را آشکار کرده، آن را توصیف و تحلیل کند؛ یا اینکه از بنیان ایده و مفهومی را برسازد، و یا آمیزهای از هر دو باشد. (صادقزاده ۱۹۸۰)
نکته در اینجاست که فروکاستن مطالعات انتقادی فراپزشکی به مجموعهای از رشتهها/ میانرشتهایها یا حوزههای مطالعاتی مرسوم در دانشکدههای پزشکی، خطر غلبه دیوانسالاری[۸] و غفلت از مسائل اساسی و هدف علوم انسانی سلامت را به دنبال خواهد داشت. از این رو پیشنهاد میشود که مطالعات انتقادی فراپزشکی همچون چتری فرارشتهای، متکفل توجه به پرسشهای بنیادین پزشکی شود و البته رشتههای موجود هم چون اخلاق پزشکی، آموزش پزشکی، تاریخ پزشکی و … را به سمت و سویی انتقادی چه میان خود و چه معطوف به هدف طبابت و پزشکی هدایت کند.
[۱] ethicalization
[۲] technicalization
[۳] anti-realism
[۴] relativism
[۵] proceduralism
[۶] Social activism
[۷] self-liberation
[۸] bureaucratization
[i] الگوی فوکو در مواجهه با تاریخ پزشکی، تاملات انتقادی گادامر در هرمنوتیک فلسفی رابطه پزشک و بیمار و رویکرد هابرماس در نسبت علم با حوزه عمومی و البته مصبوغ و مسبوق بودن علم به ارزش ، نمونه هایی از تلاش های علوم انسانی سلامت در قالبی غیر کلاسیک است . تلاشی که از سمت فیلسوفان بزرگ معاصر صورت گرفته است بی آنکه عنوان علوم انسانی سلامت را به طور خاص بر خود داشته باشند.
منابع:
اسکمبلر، گ. (۱۳۹۶). هابرماس، نظریۀ انتقادی و سلامت، مترجم: حسینعلی نوذری، تهران: انتشارات علمیفرهنگی.
فوکو، م. (۱۳۹۰). تولد پزشکی بالینی، مترجم: فاطمه ولیانی، تهران: نشر ماهی.
گادامر، ه. (۱۳۹۴). رازوارگی سلامت: هنر شفابخشی در عصر علم، مترجم: نرگس تاجیک، تهران: پگاه روزگار نو.
منجمی, علیرضا. (۱۳۹۸). ابتنای علوم انسانی بر پزشکی بالینی: خوانشی نو از تولد کلینیک. فلسفه علم, ۹(۱۷), ۱۳۹-۱۶۲.
Sadegh-Zadeh, K. (1980)Toward metamedicine. Metamedicine ۱, ۳–۱۰.
ten Have H. (1997). From synthesis and system to morals and procedure: the development of philosophy of medicine, in R. A. Carson and C. R. Burns (eds.), Philosophy of Medicine and Bioethics, Netherlands: Kluwer Academic Publishers, pp 105-123.
نسخه کامل را اینجا مطالعه کنید:
علیرضا منجمی و حمیدرضا نمازی. (۱۳۹۹). علوم انسانی پزشکی/سلامت: تحلیل انتقادی مبانی نظری و عملی پزشکی. فلسفه علم, ۱۰(۲۰), ۱۹۳-۲۱۶. doi: 10.30465/ps.2021.34161.1488