پهلوان‌ حاج «حسین‌ دیده‌ور» در محله آبشور خیابان‌ ری تهران به دنیا آمده و همین‌جا بزرگ شده است. او در ۱۴سالگی در باشگاه شعاع زیر نظر پهلوان «منصور رئیسی» شاگردی کرده و به‌مرور به یکی از چهره‌های موفق رشته باستانی و کشتی تبدیل شده و با فعالیت‌های خیرخواهانه‌ بین مردم محبوبیت فراوانی به دست آورده است.

همشهری آنلاین - مریم قاسمی : حجت‌الاسلام و المسلمین «محسن تهرانی»، متولی امامزاده هفت‌دختران و از شاگردان قدیمی پهلوان دیده‌ور، صحبت خود را اینگونه آغاز می‌کند: «باید کاری کنیم که فرهنگ و مرام پهلوانی در جامعه نهادینه شود و هر کوچه و هر خیابان حداقل یک پهلوان داشته باشد؛ باید از جوانان و نوجوانان امروز محله‌مان پهلوان تربیت کنیم. برای این کار ما نیاز به افرادی مثل پهلوان دیده‌ور داریم؛ کسی که دلی و دلسوزانه و فقط به عشق خدمت به مردم در میدان حاضر می‌شود و هیچ چشمداشتی ندارد و برای همین بین مردم محبوبیت فراوان کسب کرده است.»

 این روحانی ورزشکار که سال‌ها در تشک کشتی و گود زورخانه شاگردی پهلوان دیده‌ور را کرده تاکید می‌کند: «اصل و اساس فرهنگ پهلوانی این است که با افتخار نوکری و خادمی مردم را بکنیم نه آقایی و سروری.»

خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید

گلریزان برای بچه محل قهرمان 

حاج «محسن تهرانی» خاطره‌ای نقل می‌کند: «سال ها قبل در باشگاه دوستی داشتم که از کودکی زیر نظر استاد دیده‌ور شاگردی کرد تا اینکه یک سال مقام آورد و مدال برنجی گرفت. اما پهلوان برای اینکه شاگردش را که وضعیت مالی خوبی نداشت خوشحال کند گلریزان راه‌ انداخت و با پولش برایش ۴ سکه طلا خرید و به عنوان جایزه به او داد. با اینکه بابت بازنشستگی در ارتش حقوق ناچیزی داشت، اما خیلی وقت‌ها برای اینکه در بچه‌ها انگیزه به وجود آورد از جیب خودش خرج می‌کرد.»

دست‌دردست جوانان

«محمد آقابزرگی»، یکی از طلافروشان خیابان عارف، می‌گوید: «پهلوان دیده‌ور در باشگاه عراقی از صبح زود تا عصر به بچه‌های مردم خدمت می‌کرد. در این بین، خیلی هوای جوان‌ها را داشت و با اخلاق خوش و مهربانی آنها را به جمع ورزشکاران می‌کشاند. پهلوان دست جوانان محل را می‌گرفت و به هر شکلی که‌ بود آنها را جذب ورزش می‌کرد تا مبادا به طرف اعتیاد و انواع آسیب‌های اجتماعی بروند و  زندگی و عمرشان تباه شود.»

آقابزرگی ادامه می‌دهد: «ورزشکاران و باستانی‌کاران در این محله به وجود پهلوان دیده‌ور افتخار می‌کنند. در واقع، آدم‌هایی مثل ژهلوان دیده‌ور مانند یک معلم می‌سوزند و نورشان را به جامعه می‌دهند. حاصل این سوختن تربیت جوانان ورزشکار و تحصیل‌کرده‌ای است که تحویل جامعه می‌دهند.»

پهلوان میاندار محله است

یکی از اهالی محل تعریف می‌کند: «پهلوان دیده‌ور گره خیلی از اختلافات خانوادگی اهالی محله را باز کرده است. بسیاری از خانواده ها که او را می‌شناسند به در خانه‌اش می‌روند و مشکلشان را مطرح می‌کنند و او هم میانداری می‌کند و مشکل هر دو طرف را می‌شنود و همیشه سعی می‌کند مثل آب بر آتش اختلافات باشد. مدتی قبل یک زن و شوهر در حال جدا شدن بودند که با بزرگ منشی پهلوان اختلافشان را کنار گذاشتند و دوباره زندگی‌شان پا گرفت، طوری که بعد از چند وقت اقوام نزدیک آن خانواده آمدند و به پهلوان گفتند: معجزه کردی، پهلوان! در کارنامه افتخارات او از این موارد بسیار است.»

کار خیر نیاز به بلندگو ندارد

حاج «حسین دیده‌ور» که به‌جز کارنامه درخشان ورزشی، سابقه حضور در جبهه نیز دارد، خودش را پهلوان نمی‌داند و فقط عنوان نوکر مردم را می‌پسندد: «عقیده دارم که واژه پهلوانی خیلی بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. ما در تهران پهلوانان بسیاری مثل تختی، بلورفروش و... داشتیم و قرار گرفتن در ردیف این آدم‌ها خیلی سخت است. باید از خودمان بپرسیم اگر پهلوان هستیم، دست چند نفر را گرفته‌ایم؟ دست روی سر کدام بچه‌یتیم کشیده‌ایم؟ البته این را هم باید بگویم که کار خیر کردن نیاز به بلندگو ندارد. همین که خدا شاهد و ناظر اعمال ماست کافی‌ست.»

او از اخلاق و منش پهلوانان قدیم حرف می‌زند و می‌گوید: «اگر پولدارید، با بخشی از پولتان کار خیر کنید. اگر ندارید، با "زبان" قدم خیر بردارید. نگاه کنید، ببینید چطور می‌توانید در جامعه آبروداری کنید. چطور می‌توانید خدمت کنید. ببینید چطور می‌توانید چند تا عروس و داماد را به خانه بخت بفرستید و این کار را به دیگران هم یاد بدهید و اگر به مقام و پستی رسیدید خودتان را گم نکنید. در این صورت است که اسم ورزشکار می‌شود افتخار.»

از او درباره جشن گلریزان سوال می‌کنم، می‌گوید: «در قدیم جشن گلریزان هم آیین خودش را داشت. «پهلوان‌باشی» در این گلریزان حضور داشت و این محفل را گرم می‌کرد. مثل جشن نیکوکاری، جشن گلریزان به اصطلاح با روشن کردن ۱۵ چراغ_ پرداخت پول توسط ورزشکاران زورخانه _  برگزار می‌شد. ۱۲ چراغ آن را پهلوانان روشن می‌کردند و ۳ چراغ آن را پیران زورخانه و بعد کمک‌های جمع‌آوری‌شده به فرد نیازمند داده می‌شد بدون  آنکه مردم بدانند برای چه کسی کمک جمع می‌شود.»

یک خاطره شیرین و ماندگار

دیده‌ور در پایان خاطره‌ای نقل می‌کند: «روزی سر کوچه سرگرم صحبت با کاسب محله بودم که یک روحانی جوان و خوش‌سیما به طرفم آمد و گفت: «سلام علیکم» من که تا آن موقع  دوست روحانی نداشتم. جوابش را دادم و کمی به چهره‌اش نگاه کردم. گفت: «چرا از دیدنم تعجب کردید؟ حالا من را نمی‌شناسید؟» به او گفتم: «نه» کمی خندید و گفت: «استاد، یادت می‌آید در باشگاه کشتی به من کلی کلاغ‌پر دادید! من آن شب از پا درد تا صبح نخوابیدم.» یادم آمد که  شاگرد خودم بوده و آن روز به خاطر اینکه فن کشتی را درست اجرا نمی‌کرد به او کلاغ‌پر دادم. خوشحال شدم که یکی از شاگردانم روحانی شده و به مردم محل خدمت می‌کند.»

برچسب‌ها