به گزارش همشهری آنلاین، بازی او در سریالهای کوچه اقاقیا، خانه به دوش، متهم گریخت، زندگی به شرط خنده، چهار چرخ، ترش و شیرین و... سبب شده خیلی زود به چهرهای شناخته شده در بین بازیگران سیما بدل شود و همه او را بهعنوان بازیگر شاد و خوش برخورد سیما و سینما بشناسند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
ارتباط آقای بازیگر با اهالی
یکی از دلایل من برای زندگی در این محله، مردمی بودن اهالی بود. همیشه دوست داشتم در محلهای زندگی کنم که مردمانش خاکی و خودمانی باشند برای همین اینجا ماندگار شدم. در تمام این سالها مردم محلهام به من لطف داشتند. همه میدانند که فردی پرانرژی و شوخ هستم، همین موضوع نیز ارتباط من با اهالی را پررنگتر کرده است. وقتی از در خانه بیرون میآیم، اهالی مدام جویای حالم میشوند و از آخرین کارم سؤال میکنند. من هم همیشه نیم ساعتی مشغول صحبت با آنان میشوم و زمان را فراموش میکنم. اهالی این محله به گونهای با من رفتار میکنند که انگار عضوی از خانوادهشان هستم. محبتی که آنها به من دارند موجب میشود هر روز شادتر و پرانرژیتر باشم. به نظرم باید ساکن این محدوده باشید تا بتوانید گفتههایم را درک کنید. عشق و محبتی که در میان اهالی این محدوده وجود دارد، در محدودههای غربی تهران پیدا نمیشود.
خاطرات به یادماندنی
گاهی اتفاقهایی میافتد که همیشه در ذهن شما ماندگار میشود. همین چند وقت پیش از بزرگراه شهید باقری به سمت خانه میآمدم که دیدم یک نفر پشت ماشینم مدام چراغ میزند و میگوید بزن کنار. نخستین چیزی که به ذهنم رسید این بود که حتماً متوجه نشدم و به آینه خودرواش برخورد کردهام و حالا دنبالم آمده است. سریع کنار بزرگراه نگه داشتم. مردی قوی هیکل از ماشین پیاده شد و سریع به سمتم آمد. من منتظر بودم چند تا حرف بارم کند اما او جلو آمد و من را محکم بغل کرد. مانده بودم چه کنم. وقتی از او جدا شدم، گفت آقا من عاشق صدای شما هستم. در کل بازیهایم فقط از صدای من خوشش آمده بود و به همین خاطر یک ربع من را گوشه بزرگراه نگه داشت تا با من حرف بزند. این خاطرهای بود که هر وقت یادش میافتم خندهام میگیرد. یکی دیگر از جالبترین خاطرات من به چند سال قبل برمیگردد. یک روز در خانهمان را زدند و من به مقابل در رفتم. وقتی در را باز کردم یکی از دوستان قدیمیام را دیدم. او بدون آنکه نشانی از من داشته باشد به خانهمان آمده بود. وقتی از او درباره نحوه پیدا کردن نشانی خانهام سؤال کردم، در جوابم گفت که فقط شنیده در محدوده فلکه اول تهرانپارس زندگی میکنم. وقتی به فلکه اول رسیدم از اهالی سراغ خانه تو را گرفتم. اهالی یکی پس از دیگری نشانی دادند و من را به اینجا راهنمایی کردند. بسیار برایم جالب بود که مردم محله من را کامل میشناختند و نشانی خانهام را نیز میدانستند.
کمبودهای محله
نبود آمفیتئاتر، کتابخانه و زمینهای چمن مهمترین کمبودهای محله است. ما در محدودهمان هیچ آمفیتئاتری نداریم تا اهالی بهخصوص جوانان از آن استفاده کنند. از طرف دیگر نبود کتابخانه هم یک مشکل مهم است. در حال حاضر نوجوانان و جوانان برای مطالعه نیاز به این مکانهایی دارند اما متأسفانه جای خالی آن در محدوده تهرانپارس به خوبی احساس میشود. امیدوارم در سال جدید تمامی این مشکلات با مساعدت شهرداری حل شود.