همشهری آنلاین - آتیشا شاه محمدی: در دنیای امروز هر کسی هنر کند به کارهای خودش میرسد و انجام دادن کارهای دیگران آن هم بدون منت از حکایتهای نایاب این دوره و زمانه است. ولی اگر با دقت به دنیای اطرافمان نگاه کنیم، افرادی مانند «مرتضی حیدری» را میبینیم که اولویت زندگیاش زندگی دیگران است. از ۱۰ سال پیش تا به امروز، در همه لحظات زندگی مرتضی جای پای معلولان دیده میشود و در جامعه معلولان ضایعات نخاعی کمتر کسی است که مرتضی را نشناسد. مرتضی میگوید: «۱۰ سال است جایی قرار گرفتهام که باید باشم.»
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
اتوبوس پیامرسان
تابستان سال ۱۳۸۲ بود و مرتضی با دیگر هم کلاسیهایش بعد از دادن کنکور برای تفریح به بوستان گفتوگو واقع در بزرگراه چمران رفته و تا دیر وقت مشغول بازی بدمینتون و شطرنج بودند. آنها بعد از اینکه حسابی خوش گذراندند، آماده رفتن به خانه شدند. مرتضی در مسیر خانه به محض آنکه به بزرگراه رسید، اتوبوسی از جلوی چشمان او گذشت. اتوبوس، ویژه افرادی بود که در آسایشگاه کهریزک به سر میبردند و مرتضی در یک لحظه شماره تلفن آسایشگاه را به خاطر سپرد. فردای آن روز مرتضی بعد از بیدار شدن از خواب به آسایشگاه زنگ زد و به آنها گفت: «اگر کمک در هر زمینهای خواستین، روی من حساب کنید.»
حمام بدون آمادگی
مرتضی میگوید: «چند روز بعد با من تماس گرفتند و گفتند ما برای حمام افرادی که اینجا هستند، به کمک شما نیاز داریم.» «من در همه مسیر به حمام فکر میکردم ولی متوجه نشدم که منظورشان از کمک من در حمام یعنی چه و فکر کردم که باید بیرون از حمام بایستم و به افرادی که از حمام در میآیند، حوله دهم.» لحظهای که به آنجا رسیدم، من را به یک حمام بزرگ بردند و گفتند: «برو داخل حمام و کارت را شروع کن.» آنجا بود که متوجه شدم باید افرادی را به حمام ببرم و بشورم. نخستین شخصی که برای شستوشو به من معرفی کردند، یک پسر بیستوپنج ساله بود که به دلیل معلولیت، توانایی حمام کردن را نداشت. از آن روز ۱۰ سال میگذرد و من همچنان عاشقکاری هستم که به اراده خودم نرفتم و یک نیروی بالاتر، من را به آنجا کشاند. معتقدم که آن اتوبوس در آن وقت شب بیدلیل از جلوی چشمان من رد نشد، وظیفهای به دوشش بود و کارش را به خوبی انجام داد. ۳ سال به اینترتیب گذشت و من هر پنجشنبه، برای حمام کردن خیلی از افراد آسایشگاه، به آنجا میرفتم.»
مرکز امام علی(ع) در ازگل
مرتضی ادامه میدهد: «بعد از مدتی که در کهریزک بودم، بهصورت اتفاقی با مرکز امام علی(ع) که محل نگهداری افراد معلول ذهنی بود، آشنا شدم. در این مرکز ۴۰۰ دختر و پسر معلول ذهنی سالها زندگی میکردند و حدود ۸۵ نفر از آنها پسر بودند. وقتی به آن مرکز سر زدم، نیاز اساسی آنها به افراد خیر، برای حمام و نظافت بچهها را از نزدیک دیدم. از همان روز تصمیم گرفتم پنجشنبهها را در آنجا به خدمت بپردازم. مدت چند هفته، از ۸ صبح پنجشنبه در آن مرکز وارد حمام میشدم و ساعت ۵ بعدازظهر از آنجا بیرون میآمدم. در این چند ساعت، همه ۸۵ پسر این مرکز را به تنهایی میشستم. مدتی که این کار را ادامه دادم، دیدم فشار زیادی به من میآید و احتیاج به کمک داشتم. از دوستان دیگرم در مرکز کهریزک کمک گرفتم و با آنها تیمی را تشکیل دادیم که تا سالها همه با هم کار میکردیم. حتی تصمیم گرفتیم که مراکز مختلف بهزیستی، هیچ هزینهای بابت وسایل بهداشتی و شستوشو پرداخت نکنند و همه این وسایل، از قبیل شامپو، صابون، لیف و صابون را خودمان تهیه میکردیم و برای حمام خودمان هم ورودی تعیین کرده بودیم و با آن ورودیها برای بچهها شیرینی میگرفتیم.»
از بهزیستی تا باغ لواسان
از آنجایی که مرتضی عاشق کارش بود و هر پنجشنبه باید خودش را وقف یکی از مراکز خیریه میکرد، بعد از آنکه پسرهای مرکز امام علی(ع) به مرکز دیگری انتقال پیدا کردند، او و همکارانش به بهزیستی تهران رفتند و در همانجا نیز به برنامههای قبلیشان ادامه دادند.
مرتضی بعد از سالیان تلاش در مراکز مختلف بهزیستی، با انجمن ضایعات نخاعی آشنا شد. او میگوید: «همه معلولان به کمک احتیاج دارند ولی افراد دچار ضایعه نخاعی بیشتر از هر معلولی به رسیدگی و توجه نیاز دارند. با توجه به سلامت عقل و هوش و زکاوتی که آنها دارند، تحمل کردن محدودیت و بیشتر شدن نشانههای بیماریشان، باعث افسردگی و غصه آنها میشود. نداشتن حس در اعضای بدنشان، نداشتن حرکت، بروز بیماریهای کلیوی و زخمهای بستر، همگی میتوانند عواملی باشند تا افراد سالم خود را وادار کنند تا بیشتر به این افراد رسیدگی کنند. خیرانی هستند در لواسانات که همه زندگی و امکاناتشان را بهصورت رایگان، حتی با غذا، میوه و موسیقی زنده در اختیار این افراد قرار میدهند و از این بابت بسیار شادند. ما در این انجمن توانستهایم همه امکانات را طوری در اختیار این بچهها قرار دهیم که اگر از تجربهای باز ماندهاند، آن را برایشان تداعی کنیم. مانند سفر به ابیانه، چالوس، چادر زدن در شهریار، گذشتن از رودخانه با ویلچر و خیلی تجربههای دیگر که بچههای ویلچری معمولاً از آن دورند.»
خیران بیادعا
مرتضی میگوید: «در این مدت با افراد خیر بسیاری آشنا شدهام و از همه آنها درسهای فراوانی گرفتهام. آنها آدمهای بیادعایی هستند که از شادی مردم شاد میشوند و از این طریق برکت را وارد زندگیشان میکنند. خیری در منطقه پاسداران زندگی میکند که در منزلش، استخر بزرگی قرار دارد. او در همه فصل گرم سال، خانه و استخرش را در اختیار جامعه ضایعه نخاعیها میگذارد و همه امکانات رفاهی دیگر مانند غذا و میوه و موسیقی زنده را هم در نظر میگیرد.»
تجربه زندگی با ویلچر
مرتضی میگوید: «ارادت خاصی به افراد ضایعه نخاعی پیدا کردهام. در مورد این افراد، کتابی نیست که نخوانده باشم. این کتابها شامل موضوعاتی مانند: تغذیه، روابطعمومی، درمان، ورزش، روابط جنسی و ازدواج است و از به روز کردن این اطلاعات نیز غافل نمیشوم. برای آنکه آنها را بیشتر درک کنم، چند روزی را روی ویلچر زندگی کردم. در آن چند روز نهایت تلاشم را کردم تا احساس کنم، پایی ندارم و حس اعضای دیگر بدنم بسیار کم است. فقط با چند روز زندگی روی ویلچر فهمیدم که زندگی آنها چقدر سخت است و در این چند روز فهمیدم که آنها چرا زخم بستر میگیرند و وقتی که از هیچ کوچه و خیابانی نتوانند رد شوند، چه حالی به آنها دست میدهد. ای کاش همه ما در طول زندگیمان فقط برای یک روز روی ویلچر زندگی کنیم و فقط در آن صورت است که سختی زندگی این عزیزان را متوجه میشویم. شاید در آن لحظه باشد که به خاطر شکرانه سلامتیمان تا میتوانیم باید به دوستان ضایعه نخاعی کمک کنیم.»
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۴ به تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۴