همشهری آنلاین - حجتالاسلام حسین کاظمزاده: امامخمینی(ره) درباره او میگوید: «رهبر ما آن طفل ۱۳سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.» این تعارف و مانور تبلیغاتی نبوده که حضرت امام فرمودند. به یک واقعیت عمیق در جان بسیاری از نوجوانان این کشور اشاره میکند. این را در تهرانگردی این هفته که روایت شهدای ترور دانشآموزی بود، به عیان دیدیم.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
دیار بیقراران
انسانهای بزرگی که فقط سنشان کم است و هیچچیز دیگری برای بزرگ بودن - در حد جلودار یک ملت شدن-کم ندارند. شهید شهرام عبدی به قول مادرش اصلا از جنس این دنیا نبود؛ اگر در خانه غذا کم بود، فوری به من میگفت «من نون و ماست میخورم» ماه مبارک، افطاریهایش را به نیازمندان محل میداد. خواهرش میگوید: زمزمه دائم شب آخرش این مصرع بود: «به دیار بیقراران تو بیا از آن مایی» باور کنید او تنها ۱۶ساله است و اینقدر سالکانه زندگی میکند. باغیرت است و کار میکند تا دستش در جیب خودش باشد و با دستمزدهایش برای مادر، انگشتری میخرد؛ انگشتری که هیچ وقت فرصت نشد در دستان مادر آن را ببیند و حالا از آن عالم نظارهگر آن است.
خانهای ساده اما پر از معنویت
برادر شهید، فرامرز سیف صادقی با همان تیپ ساده و بیان شیرینش و در آن منزل ساده و محقر اما نورانی، ما را برد به منزل آقا امیرالمومنین(ع) و خانم حضرتزهرا(س) که سرنوشت کل عالم از همین خانههای ساده اما معنوی رقم میخورد.
شاهراه اقتصادی شهر تهران
فرامرز فقط ۱۷ساله است که در پست حفاظت از پل راهآهن، رگبار منافقین او را مهمان سیدالشهداء(ع) میکند پلی که شاهراه اقتصادی شهر تهران است و محل عبور کامیونهای باری و مسافران راهآهن. منافقین تهدید کردهاند که این پل را منفجر میکنند و این فرامرزها هستند که میایستند و از امنیت و معیشت مردم با جانشان، حراست میکنند.
چقدر پرهمت است این فرامرز! ۱۴ساله است که حادثه جمعه خونین ۱۷شهریور رقم میخورد. برادرش که دائم بغض میکند همچنان روایت میکند که دیدیم فرامرز بیل و کلنگ برداشته و عازم است. گفتم: کجا؟ گفت: «کمک به دفن شهدای این حادثه.» از جوادیه تا بهشتزهرا را پیاده رفت.
خادم ملت
نوجوان و جوان اساسا به ملکوت نزدیکتر است و استعدادش برای قیام و رشد قابلمقایسه با اقشار دیگر نیست. او سریع به غیب متصل میشود و پشت پا به خواستههای دنیایی میزند و اینچنین آزاد میشود و خادم ملت و دقیقا به همین دلیل بیشتر موردبغض دشمن هم قرار میگیرد.
وقتی یک جمعیتی از خواستههای خودشان میگذرند و اهداف عالیه را دنبال میکنند و به تعبیر قرآن خداوند را نصرت میکنند، نصرت و یاری خدا، شامل حالشان میشود: «إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ ینصُرکم.» وقتی هم نصرت الهی شامل جمعی شود، مسائل به شکل معجزهآسایی پیش میرود، حرکت و رشد، ضریبهای نجومی پیدا میکند و ره صد ساله یک شبه طی میشود: «إذا جاءَ نَصْرُالله وَ الْفَتْحُ وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فی دینِالله أَفْواجاً» وقتی نصرت و یاری خداوند بیاید مردم بهصورت فوج فوج و با یک تصاعدی پیش خواهند رفت.
شهید علی اصلیپور، دانشآموز ۱۷ساله هنرستانی که با همت و ابتکار بینظیرش برای جبههها نارنجک و بمب الکترونیکی میساخت یا خود همین شهید سیف صادقی که در ۱۵سالگی، مربی آموزش تیراندازی است و عکس با اسلحهاش که نمیدانم اسلحه بلندتر است یا قد او، گوشه اتاق، بزرگ قاب شده است.
عجیب است که این سالکان نوجوان چشمهایشان باز میشود و میبینید نوجوان شما یعنی شهید عبدی و سیف صادقی، از شهادت خود هم خبر دارند و با چشم و آغوش باز به شهادت میرسند.
امتیازدهی منافقین برای ترور
در منطقه کن با ۴شهید ترور دانشآموزی آشنا شدیم؛ منطقهای با بافت قدیمی و مذهبی که پیادهروی طولانی ما در این منطقه، اصلا خستهکننده نشد. اینجا هر ۴شهید، ترور کور شده بودند؛ یعنی منافقین اصلا شناختی از این نوجوانان نداشتند و به صرف قیافه مذهبی و انقلابی، این نوجوانان را ترور کرده بودند. بسیاری از ۱۷هزار شهید ترور توسط فرقه منحوس منافقین، همین مردم عادی با قیافههای مذهبی بودند. منافقین برای لیست ترور، امتیازدهی کرده بودند: انگشتر ۱۰امتیاز، ریش ۱۰ امتیاز، چادر ۱۰امتیاز، موتور هوندا و ...
مزد جهاد در خیابان
آقای حسین بیگی که هر ۴شهید یعنی کاظم طاهری، علیاکبر حسینبیگی، محمدحسین اللهداد و ابوالفضل علیاکبری از اقوامشان هستند، توضیح میدهد که این بچهها در مسجد فعال بودند و در ستاد جنگهای نامنظم شهیدچمران هم ثبتنام کرده بودند و بارها به من اصرار کردند که ما را به منطقه ببرید اما قسمت گویا چیز دیگری بود که اینها نه در منطقه جنگی بلکه کف همین خیابانها مزد جهادشان را بگیرند.
شهادت در آغوش مادر
شهید طاهری را ساعت۲ نیمهشب در منزلش به شهادت رساندند و در آغوش مادرش جان داد. آن ۳ نفر دیگر هم که دستهجمعی نمازجمعه رفته بودند و در راه برگشت، روی دیوار، تبلیغی برای رهبر انقلاب که آن زمان کاندیدای ریاستجمهوری بودند مینویسند و همین کافی بوده که از ماشین منافقین در آن سمت خیابان، رگبار گلوله هر سه را آسمانی کند. این جریان به درستی توسط مردم به نام منافقین نامگذاری شد.
مبارزه با نفاق
آقای حسین بیگی که در وسط گلزار شهدای کن و زیر نمنم باران برای ما روایتگری میکند، ادامه میدهد که مردم و نوجوانان کن نهتنها دلهره و اضطراب برشان نداشت، که مصممتر شدند. تشییع باشکوه و حضور پرشورتر نوجوانان در مبارزه با نفاق و حضور در جبهههای جنگ شاهد این مطلب بود. دشمن همه این خونهای معصوم را ریخت و امروز هم ادامه میدهد که دستگاه محاسباتی مردم را دچار اختلال کند، مردم بترسند، خسته شوند، مقایسههای غلط کنند و... اما نمیشود.
جهاد تبیین
اینها خاصیت یک ملت رشید و قیام کرده است که تهدید را فرصت میکند. شرطش این است که دشمنی دشمن را ببینیم و دقیقا به همین جهت است که بخشی از طراحیهای دشمن به این سمت میرود که مردم را نسبت به حضور و طراحیهای پیچیده خود بیتوجه یا کمتوجه کند. و یکی از سرفصلهای جدی جهاد تبیین دقیقا بیان جزئی و از نزدیک جنایات و برنامههای دشمن است. ما نتوانستیم حتی بخش کوچکی از جنایات یکی از جریانات دشمن این ملت(فرقه منافقین) را بشنویم و روایت کنیم. لازم است این خط توسط مردم و مسئولان امر به جد پیگیری شود تا به فرمایش رهبر انقلاب «جای جلاد و مظلوم عوض نشود.» حتما برای نوجوانان ما شنیدن زندگی همسالان پرافتخارشان جذاب خواهد بود، خانوادههای این شهدا هم روایت فرزندان شهیدشان را بر خود فرض بدانند و این را ادامه مسیر شهید خود بدانند.
هر روز یک خرابکاری
نصرالله حدادی، تهرانشناس شاهد برخی از بمبگذاریهای منافقین در شهر تهران تعریف میکند که موج سنگین برخی از این انفجارها تا ۵کیلومتر دورتر هم بهشدت شنیده میشد. او در ساختمان شمسالعماره ناصرخسرو، بدنهای تکهتکه مردم روی زمین و پشتبامها را دیده بود. «روزی در تهران نبود که ترور یا بمبگذاری یا خرابکاری توسط این خبیثها نباشد. در این فضای ناامن و با تهدید چندینباره منافقین نسبت به برخی راهپیماییها، باز مردم، پرشورتر شرکت میکردند.»
داستان اینها را بخوانید
به همین سادگی آدم میکشتند. نمیدانم نام عملیات مهندسی را شنیدهاید یا نه؟ حتما جستوجو کنید تا با بخشی از جنایتهای سنگدلانه این جریان بیرحم آشنا شوید و داستان شهید طالب طاهری را که او هم سنی کمتر از ۱۹سال داشت بخوانید. داستان شهیدناهید فاتحی را بخوانید که چطور ایادی ضدانقلاب، زنده به گورش کردند، شهیدزینب کمایی که چادرش کفنش شد، دختربچه ۱۰ سالهای که با انفجار بمب در میدان سپاه دستوپایش قطع شد و به شهادت رسید، شهیدصدیقه رودباری، شاعره جهادی که او هم فقط به جرم مذهبی بودن شهید شد و یک فهرست حدودا ۶۰۰نفری از دانشآموزان این کشور که برای ماندگاری این کشور جان خود را کف دست گرفتند و در تاریخ این مرز و بوم ماندگار شدند. شهید محمد حبیباللهزاده ۱۷ساله را که از فعالان جهادسازندگی بود و برای خدمت به مردم، شب و روز نداشت با دوستان جهادیاش، در ساختمان جهادسازندگی محله صادقیه به شهادت رساندند و به همین هم راضی نشدند، جنازههایشان را با بمب تکهتکه کردند و ساختمان را به آتش کشیدند.