به گزارش همشهریآنلاین، هنوز هم بعد از چند دهه بازی در نقشها و سریالهای مختلف، مردم «رضا فیاضی» بازیگر، نویسنده و کارگردان خوش صدای کشورمان را با نقش آقای جمالی پدر (امیر) در قصههای تابه تا (زی زی گولو) میشناسند. پدری مهربان با سبیلهای هیتلری که نوک زبانی حرف میزد و گاهی با شخصیتهای داستان و همان عروسک دوستداشتنی (زی زی گولو) بچگی میکرد. رضا فیاضی سال ۱۳۳۲ در اهواز متولد شد و در سال ۱۳۵۴ وارد دانشکده هنر زیبای تهران شد. کارش را با بازی در سریال «گلباران» به کارگردانی «رضا بابک» در سال ۱۳۵۵ شروع کرد و با بازی در سریالهای امیرکبیر، مهر و ماه، قصههای تا به تا، دنیای شیرین، تبریز در مه، کلاه پهلوی و... و فیلمهای سینمایی، روسری آبی، روز واقعه، یوسف در هورو ...ادامه داد. بیشتر فعالیتهای این هنرمند در بخش کودک و نوجوان است. او علاوه بر بازیگری در تئاتر و تلویزیون و کارگردانی دستی هم بر آتش رماننویسی دارد و چندین مجموعه را با قلم خود به چاپ رسانده است.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
نوروز را به خانه بردم
«رضا فیاضی» که اصالتاً خوزستانی است و نوروزهای زیبا و گرم جنوب را تجربه کرده، است، وقتی از عیدهای کودکی یاد میکند، شور و هیجان همان روزها در کلام و چهرهاش میدود: «ترکیب جمعیتی اهواز، مخلوط عجیبی از قومیتها و فرهنگهای مختلف است که همه با هم زیر چتر یک شهر مهربانانه زندگی میکنند. منم بچه اهوازم. خانواده ما اصالتاً عرب و عرب زبان است. به همین دلیل اغلب عید فطر را بهعنوان عید اصلی حساب میکردیم و در این ایام جشن میگرفتیم. کمی که بزرگتر شدم، از شور و حال همسایهها و بقیه مردم شهر برای نوروز خیلی خوشم آمد. به همین دلیل خودم، عامل ورود این جشن باستانی به خانه شدم. برای سبزه گذاشتن و چیدن سفره هفتسین و جمع شدن همه خانواده سر این سفره در لحظه تحویل سال پیشقدم بودم. به نحوی که همه خانواده ما به جشن نوروز و آئینهای آن علاقهمند شدند. خانواده ما پر جمعیت بود و منم پسر بزرگ خانه بودم و حرفم برای پدر و مادر و خواهر برادرهایم حرمت داشت.» فیاضی دستش را زیر چانه میبرد، انگار خاطرهای دیگر در ذهنش جان گرفته باشد، از مادرش یاد میکند: «مادرم همیشه میگفت تو بوی عید میدهی و آمدنت همه را سر زنده میکند. این جمله مادر را خیلی دوست داشتم. بعدها که سرباز و دانشجو شدم و به تهران آمدم، همیشه مادرم انتظار برگشتم به خانه برای خانه تکانی و خرید عید را میکشید. علاقه و هیجانم برای مراسم نوروز را دوست داشت.»
عیدی خاله قسیمه و داستان عبدو
شیرینترین بخش آیین نوروز، سنت عیدی گرفتن است که لذت و شیرینی آن را دوچندان میکند. وقتی صحبتهایمان به موضوع عیدی گرفتن میرسد، فیاضی با لبخند شیطنتآمیزی از ماجرای جالب عیدی دادن خاله قسیمهاش که دست مایه داستان عبدو به قلم خودش شد، تعریف میکند: «در دوران کودکی یک پسرخاله داشتم که در طفولیت مادرش را از دست داده بود. پدرش هم برای سرپرستی او مشکلاتی داشت. این بچه در خانواده و میان خالهها به دلیل شرایطش مورد توجه زیادی بود. ما یک خاله به نام قسیمه داشتیم که وضع مالی بهتری نسبت به بقیه فامیل داشت. یادم میآید، یکبار دستهجمعی به دیدن همین خاله قسیمه رفتیم. به رسم مهماننوازی، خاله به همه عیدی داد. اما یک دفعه دیدم به پسر خالهام ۱۰ ریال و به من ۲ ریال عیدی داد. از رفتار خاله ناراحت شدم و خیلی بغض کردم. از خانه خاله ناراحت بیرون آمدم. همین پسرخاله کلی دلداریام میداد که رضا ناراحت نباش! چون من پدر و مادر ندارم، عیدی بیشتری نسبت به بقیه نصیبم شد.»
بنا به تعریف این هنرمند، همان روز به پیشنهاد پسرخاله، با عیدیهایشان که ۱۲ ریال شد، کباب دو نفرهای را نوش جان کردند تا ناراحتی داستان عیدی آقا رضا، به کل فراموش شود.
عیدیها لای قرآن و دیوان حافظ
باتوجه به باب کردن اجرای مراسم نوروز در خانواده توسط آقای فیاضی، پای ثابت بیشتر عیدی دادنها هم خودش است. او خنده کنان میگوید: «بله عیدی هم میدهم! از همان روزهای نوجوانی و توجه به مراسم نوروز، اسکناس نو و تا نخورده سر سفره هفتسین را برای پدرم لای قرآن آماده میکردم. پدرم هم بعد از تحویل سال، همان اسکناسها را به بقیه عیدی میداد. خودم هم که بزرگتر شدم همیشه برای تبرک، اسکناس لای قرآن و دیوان حافظ میگذارم.» او در ادامه به تورم و افزایش هزینهها اشاره طنزآمیزی میکند: «با تورم موجود نرخ عیدیها هم بیشتر شده است. یادم میآید اوایل اسکناسهای ۱۰۰ یا ۲۰۰ تومانی را برای عیدی دادن کنار میگذاشتم اما حالا اسکناسهای ۵ تا ۱۰ هزار تومانی هم کفاف نمیدهد!»
کمرنگ شدن دید و بازدید نوروزی
زمانی ایام نوروز بهترین فرصت برای تازه شدن دیدارها و صله رحم بود. خیلی به شوق همین رفت و آمدها به دنبال خریدهای نوروزی پایان سال میرفتند. اما این روزها این تازه شدن دیدارهای نوروزی در غبار مشکلات و دغدغههای زندگی در حال کمرنگ شدن است. فیاضی درباره این تغییر سبک زندگی میگوید: «این روزها نگرانی مردم دغدغه اقتصادی است. زمانی ما برای مهمانی به شهرستان میرفتیم، برای پذیرایی ازمهمانها حتماً گوسفند سر میبریدند. اما شاید امروز بالا رفتن هزینههای زندگی اجازه خیلی از رفت و آمدها را ندهد. همین باعث کم شدن خیلی از دید و بازدیدهای نوروزی هم شده است. از طرفی زمانی همه فامیل و اعضای خانواده در یک خانه و محله زندگی میکردند. اما حالا هر کدام بهصورت پراکنده درشهر و محلههای مختلف زندگی میکنند. برای مثال در همین شهر تهران برای طی کردن یک فاصله شمال به جنوب باید ساعتهای زیادی را پشت ترافیک ماند. وقتی هم به مهمانی میرسیم خسته از راه طولانی هستیم و رمقی برای گفتونگو نمیماند.»
سلام و علیک اجباری نکنیم
فیاضی میگوید زندگی آپارتماننشینی باعث نزدیکی همسایهها میشود، اما به یک شرط؛ اینکه در میان گرفتاریهای روزمره، فرصتی را هم برای همدیگر بگذاریم: «زمانی همه خانهها حیاط و باغچههای زیبا داشت. جابهجاییها کمتر بود و همه همسایههای یک محل مثل فامیل بودند. من این نوع تجربه را زمانی که در فردیس کرج زندگی میکردم داشتم. ما یک کوچه بنبست داشتیم و اهالی مثل یک فامیل در کنار هم مراسم شبنشینی و دورههمی داشتند. گاهی حتی خوردن یک آش عصرانه بهانه دورهمیهایمان میشد. اما بعدها با تغییر محله زندگیام در بخش دیگر شهر این گرمی روابط همسایگی را کمتر دیدم. هرچند که با زندگی آپارتمانی به هم خیلی نزدیک شدیم اما انگار دلهایمان باز هم دور و صمیمتها کمرنگ شده است. اگر در ساختمان یا راه پله همسایهای را میبینیم، باید با او سلام وعلیک اجباری داشته باشیم. در حالی که قدیمها همسایهها برای سلام و احوالپرسی از هم سبقت میگرفتند. او معتقد بود که در خانههای آپارتمانی هم جلسه اعضای ساختمان میتواند بهانه خوبی برای یک دوره همی ساده همسایهها باشد.
آقای جمالی و زی زی گولو
فیاضی از میان همه نقشهایی که فیاضی بازی کرده، شخصیت آقای جمالی در سریال داستانهای تابه تا (زی زی گولو) پدر مهربان پسر بچه داستان (امیر) ماندگارترین نقش اوست. با یادآوری این سریال برق کودکانهای در چشمانش موج میزند: «من کار برای کودکان و خنداندن بچهها را دوست دارم. از بازی در سریال قصههای تا به تا نقشهای زیادی را بازی کردم. اما هنوز هم مردم من را با نقش آقای جمالی به یاد میآورند و گاهی حتی با این نام صدایم میزنند. یادم میآید در زمان پخش این سریال هرجا میرفتم مردم زیادی دورم جمع میشدند، مخصوصاً در شهرستانها. یکبار هم در اهواز پسرم از ازدحام جمعیت ترسید.» فیاضی با تعریف خاطرههای دیگر از حواشی این سریال میگوید: «یک بار هم برای مراسم ختم یکی از آشنایان رفته بودم. مردم متوجه حضورم در این مراسم شده بودند. آنقدربه ماشینم لگد زده بودند تا با صدای دزدگیر آن بیرون بیایم. البته من شکرگزار این همه ارادت و لطف مردم نسبت به خودم هستم و اینکه این نقش چقدر بین آنها محبوب بوده باعث خوشحالیام است و خاطرهاش همیشه در ذهنم زنده است.»