همشهری آنلاین - زهرا عیسی آبادی: بیش از ۶ ماه از این مدت را در بیمارستان بستری بود و مشکلات بسیاری برایش بهوجود آمد. از بهمن سال گذشته حالش وخیم شد و فروردین امسال بر اثر عفونتهای ناشی از جراحت به شهادت رسید. ۴۰ روز از لحظه وداع با طلبه جوان شهید «علی خلیلی» ساکن محله نارمک میگذرد. مادر شهید هنوز نتوانسته خودش را با شرایط وفق بدهد و هر روز سر مزار فرزندش میرود و صحبت درباره اتفاقات گذشته آزارش میدهد. گفتوگوی ما با پدر و مادر شهید خلیلی بعد از ۲ هفته پیگیری مستمر همزمان با چهلمین روز شهادت او به نتیجه رسید.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
روایت اول: خانه بدون علی
منزلشان ساده و بیآلایش است؛ بیزرق و برق. گوشه خانه تخت فلزی قرار دارد که روی آن عکسهایی از علی قرار گذاشتند. این تخت علی است که ۴۰ روزی است خالی گوشهای افتاده است. مشتاقفر مادر شهید حال و روز خوبی ندارد. صدایش گرفته است و در بین صحبتهایش مدام گریه میکند. او میگوید: «علی همه چیزم بود. به عشق علی صبح از خواب بیدار میشدم و شب سرم را روی زمین میگذاشتم. به عشق پسرم نفس میکشیدم؛ دلم برای صدای گرفتهاش تنگ شده؛ هر شب به یاد علی روی تختش میخوابم. روزی یک بار باید سر مزارش بروم و با پسرم درد دل کنم. علی بچه اولم بود. مهربان و دوست داشتنی؛ ۹ سالش بود که برای نخستین بار از من جدا شد و با هیئت رفت مشهد، وقتی برگشت رو به من کرد و با غرور خاصی گفت «مادر من راه خودم را انتخاب کردهام.» از همان کودکی راهش را انتخاب و در آن راه خیلی تلاش کرد. علی فوقالعاده آرام بود. پر از محبت و خلوص. شاید در حیات کوتاه خودش میخواست یک چیزهایی را به ما بفهماند. علی دوست داشت دور و برش شلوغ باشد. دوستان و شاگردانش او را تنها نمیگذاشتند. چند روز قبل از شهادت دیدم احساس ناراحتی میکند. گفتم چرا ناراحتی؟ سرمش را باز کردم. گفت: «مامان بغلم میکنی؟» بچهام در بغلم از حال رفت، هیچکس خانه نبود. من بودم و علی و مبینا. مثل مرغ پرکنده به این طرف و آن طرف میدویدم تا از کسی کمک بگیرم و علی را به بیمارستان ببریم.»
روایت دوم: شب شوم حادثه
حدود ۳۲ ماه از شبی که آن حادثه برای علی افتاد و او را روانه بیمارستان کرد، میگذرد. مادر شهید با یادآوری آن روزهای تلخ میگوید: «تیر ماه ۱۳۹۰ در شب نیمه شعبان وقتی که علی یکی از شاگردانش را تا منزل همراهی میکرد. در چهارراه سیدالشهدا(ع) متوجه میشود که یک خودروی پراید با ۴ سرنشین و یک موتورسوار در حال مزاحمت برای ۲ خانم هستند. بهطوری که اجازه نمیدادند این ۲ خانم سوار خودروشان شوند. خانمها فریاد میزدند تا یک نفر به دادشان برسد. علی موتورش را در گوشهای پارک میکند و به سمت آنها میرود و با لحنی آرام از آنها میخواهد که دست از آزار و اذیت بردارند. در همین حین که علی در حال صحبت با یکی از این اوباش بوده نفر دیگری با قمهای که از داخل ماشین میآورد گلوی علی را میشکافد. ۲ نفر از بچههای هیئت که همراه علی بودند، نقل میکردند که «علی ۲ دستش را روی گلو گرفت و خون از میان انگشتانش بیرون زد. علی یا امام رضا (ع) گفت و به زمین افتاد و بیهوش شد.» غیرت دینی و ملی و دفاع از ناموس مهمترین دلیل نهی از منکر پسرم بود البته به نظر من هر ایرانی اگر جای علی بود اینطور برخورد میکرد. بعضیها آنطور که میخواستند ماجرا را منتقل کردهاند؛ گفتند: «چه ربطی به علی داشته که صدای موسیقی بلند بوده.» در صورتی که بحث ناموسی بوده است و ما نسبت به این انعکاس نادرست موضوع ناراحت هستیم.»
روایت سوم: نبود بیمارستان
پذیرش نکردن بیمارستانها هم یکی از گلایههای خانواده علی است. مادر شهید در اینباره میگوید: «هیچکسی حاضر نبوده او را به بیمارستان برساند. مردم حاضر در صحنه وحشتزده شده بودند. بچههای هیئت به ما خبر دادند ما در جریان اوضاع قرار گرفتیم. تا ما برسیم با کمک مردم، یک راننده شهرستانی با یک پیکان علی را به بیمارستان برده بود. در بیمارستان فلکه سوم تهرانپارس دکتر رگش را پیدا کرد و شاهرگ را بست و گفت: «دیگرکاری از دست من بر نمیآید. باید او را به یک بیمارستان تخصصی ببرید.» دکتر گفت وقت طلایی این بیمار خیلی محدود است اگر اشتباه نکنم زمانی نزدیک به ۲۰ دقیقه. کمتر از نیم ساعت وقت داشتیم تا یک بیمارستان تخصصی برای علی پیدا کنیم. در بیمارستان فلکه سوم یکسری دستگاههای پزشکی به او متصل بود. مسئولان بیمارستان خیلی زحمت کشیدند با چند بیمارستان تماس گرفتند و قضیه را بهصورت جدی توضیح دادند و پیگیر بودند ولی متأسفانه بیشتر بیمارستانها از پذیرش علی سر باز زدند. تا نزدیک ساعت ۴ صبح پیگیر بودیم تا برای علی بیمارستان پیدا کنیم. ما نزدیک به ۲۷ بیمارستان بهصورت حضوری و تلفنی مراجعه داشتیم. یعنی همه بچهها بسیج شده بودند برای پیدا کردن بیمارستانی که علی را قبول کند اما جای شرم است که برخی از اینها میگفتند ما نمیخواهیم آمار فوتیهایمان را زیاد کنیم. در نهایت بیمارستان عرفان گفت ۵ میلیون تومان واریز کنید تا علی را آنجا ببریم. به هر طریق بود پول جور شد و علی به بیمارستان منتقل شد.»
روایت چهارم: دعا برای شهادت
علی متولد سال ۱۳۷۱ است و پسر ارشد خانواده. «مرتضی خلیلی» پدر شهید خلیلی درباره او میگوید: «از رفتار و اعمال فرزندم اطلاع داشتم و حمایت میکردم و او هیچوقتکاری انجام نداد که موجب رنجش خاطر من و خانواده شود. علی بچه با اخلاق، خانواده دوست و اجتماعی بود. هر وقت وارد خانه میشد، بر دستانم بوسه میزد و احترام زیادی برای خانواده قائل بودند. آخرین باری که به کربلا سفر کرد، از من خواست تا برایش دعا کنم که شهید شود. میگفت: «در کربلا خواب دیدم که آقایی نورانی به سمتم آمد. از او خواستم مرا همراهش ببرد و او گفت که مادرت ما را قسم داده که تو بمانی.» علی وقتی از سفر آمد پیش مادرش رفت و با گریه وزاری از او خواست که از ته دل رضایت بدهد تا از این دنیا کنده شود. هزینههای درمان علی خیلی بالا بود در دو مرحله مبالغ ۶۰ و ۵۰ میلیون تومان پرداخت کردیم. خانم دکتر دستجردی خیلی از ما حمایت کردند ولی بعد از ایشان خودمان هزینهها را پرداخت کردیم و به خاطر هزینههای بالای درمان ناچار به فروش خانه مسکونیمان شدیم.»
روایت پنجم: پیگیری حقوقی ادامه دارد
از سال ۹۰ که علی مجروح شد، ماجرا به دستگاه قضایی کشیده شد و دادستان تهران و دادستان کشور وعده دادند اینگونه جرایم در لیست جرایم خاص قرار گیرد و به سرعت رسیدگی شود. ولی این پرونده مدتی در دادگاههای تهران سرگردان بود تا اینکه سرانجام حکم دادگاه برای «احسان» متهم اصلی پرونده صادر شد. قاضی دادگاه متهم ردیف اول پرونده را به ۳ سال حبس و همچنین پرداخت ۳۵ میلیون تومان دیه محکوم کرد. پس از صدور رأی خانواده خلیلی از طریق وکیل خود به دادگاه تجدید نظر اعتراض کرده و پرونده وارد دادگاه تجدید نظر شد. مادرشهید میگوید: «ما گفتیم که اعتراضمان به دیه نیست زیرا اساس خواسته ما رسیدگی به موضوع دیه نیست بلکه میخواهیم بدانیم که چرا این حکم را که هیچ قاطعیتی در آن وجود ندارد و احتمال تکرار جرم را ممکن میکند، صادر شده است. بعد از شهادت علی دوباره پرونده به جریان افتاد و الان پرونده در حال رسیدگی مجدد است و معلوم نیست چه روندی داشته باشد و من نمیتوانم درباره آن اظهار نظر کنم تا زمانی که موضوع مشخص شود. ما خواستار رسیدگی منصفانه به پرونده علی هستیم طوری که حقی پایمال نشود و در آینده شاهد چنین اتفاقاتی نباشیم.»
- علی از نگاه دوستان
جای خالی دوست
دوستان علی در تمام مدتی که علی در بستر بیماری بود به او سر میزدند تا حال و هوای او عوض شود. «حسن لطفی» یکی از دوستان علی است. او میگوید: «در این مدت یک بار هم ندیدم که علی گلایه کند و ناراحت باشد. دوستان و دانشآموزانش میآمدند تا به علی روحیه بدهند ولی خودشان از او روحیه میگرفتند.» «سید مصطفی موسوی» یکی دیگر از دوستان علی درباره او میگوید: «یک بار رو به ما کرد و گفت بیایید چله زیارت عاشورا بگیریم تا من خوب شوم. تا ما شروع به خواندن زیارت عاشورا میکردیم روضه حضرت زهرا(س) را میخواند و با دلی شکسته گریه میکرد. الان دلم برای آن حال و هوا تنگ شده. دلم میخواهد به یاد آن روزها چلهنشینی کنیم.» «مهدی جمشیدی» دوست دیگر علی در اینباره میگوید: «علی طلبه و از مربیان خیلی محبوب هیئت ما بود. این چند مدت به خاطر بیماری کمتر پیش ما میآمد. او نسبت به شاگردانش احساس مسئولیت میکرد. هر موقع پیشش میآمدیم یکی از دغدغههایش همین بود و میگفت اگر میشود صحبت کنید که امتحاناتم را بدهم. منتها به خاطر همان ضربه وارد شده حافظه علی با مشکل مواجه بود حتی پزشکان میگفتند ممکن است برای همیشه فراموشی بگیرد اما تا زنده بود، این مشکل به وجود نیامد.»
فعالیت در زمینه فرهنگی
شهید خلیلی از سنین نوجوانی با مؤسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا و وارد این مجموعه فرهنگی شد. جمشیدی در اینباره میگوید: «او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیتهای فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمدباقر(ع) شد. مؤسسه فرهنگی دینی بهشت فعالیت خود را از سال ۸۲ در کرج آغاز کرده و با تأسیس بیش از ۳۳ هیئت در نقاط مختلف این استان قدم بزرگی در فعالیتهای مذهبی در این استان برداشت. تعداد مربیان این مجموعه که برای رسیدن به درجه مربیگری باید دورههای مختلف علمی و ورزشی را سپری کنند به بیش از ۳۵۰ نفر میرسد که علی خلیلی یکی از آنها بود. علی با عشق کار میکرد و وقتی بچهها را به اردو میبردیم از جان و دل مایه میگذاشت. فعالیت او در زمینه فرهنگی قابل تقدیر بود. وقتی مشهد میرفتیم مدام در حال کارکردن بود. علی به فرهنگ اهمیت زیادی میداد و برای اعتلای فرهنگ هم جوانی و جان خود را گذاشت.»
-------------------------------------------
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۸ به تاریخ ۱۳۹۳/۲/۲۲