همشهری آنلاین- فاطمه شعبانی: اغلب ما جمله «یادش به خیر» را مواقعی به کار میبریم که دلمان برای فرد یا چیزی که دوستش داشتیم تنگ شده و حسرت روزهایی را میخوریم که با هم بودیم و قدرش را ندانستیم؛ روزها و آدمهایی که برایمان یک آه بزرگ هستند. اگر از اهالی محله شمیراننو باشید یا پای صحبت یکی از قدیمیهای شمیراننو بنشینید، مطمئن باشید درباره یک آدم این عبارت را خواهید شنید: یادش به خیر آقا شیخ حسین رضی.... این بار سراغ مردم این محله رفتیم و خاطراتشان را از آقا شیخ شنیدیم.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
محله شمیراننو از محلههایی است که عمرش به زور به ۶۰ سال میرسد. دقیقاً از سال ۱۳۳۴ که مرحوم «حیدرخان زند» یک دنگ از شش دانگ زمینهای شمیراننو را از «داش علی جعفری» یکی از ۷ برادر جعفری، خرید تا قهوهخانه پدریاش را از ده نارمک به آنجا بیاورد. هر چند قهوهخانه به به شمیراننو نیامد اما شمیراننو با سکونت نخستین ساکنش از شکل زمینهای زراعی در آمد و به سمت محله شدن پیش رفت. گرچه سالها طول کشید تا آن بیابان برهوت یکی از شلوغترین محلههای منطقه 4 بشود اما با وجود خارج از محدوده بودن و فشاری که سازمان مسکن میآورد باز هم مردمی که از مستاجری خسته شده بودند آمدند و آنجا خانه خریدند و جلو چشم دکهای که مأموران سازمان مسکن و شهرداریـ جای میدان الغدیر کنونیـ زده بودند، مصالح را بردند و آوردند و خانههایشان را ساختند و محله شمیراننو شکل گرفت.
آقا شیخ و سربازی
آقا شیخ حسین روحانی جوانی بود که در محله شمیراننو ساکن و دغدغه این محله و بچههایش را داشت. او قبل از انقلاب با برگزاری کلاسهای قرآن سعی میکرد بچهها را به راه صحیح هدایت کند. بعد از پیروزی انقلاب هم در رفع مشکلات محله شمیراننو سعی و تلاش زیادی کرد و مجموعه فرهنگیـ ورزشی شمیراننو را بنیاد گذاشت. آقا شیخ محمدحسین رضی، قبل از انقلاب زمینی در کوچه یازدهم غربیـ رستاخیز سابقـ میخرد و ۲ اتاق بنا میکند و اهل و عیال و مادر پیرش را به شمیراننو میآورد و ساکن شمیراننو میشود. «بهنام کریمی» از اعضای شورایاری شمیراننو تعریف میکند: «روبهروی خانه ما یک مغازه لبنیاتی بود. یک روز که شیخ رضی آمده بود تا برای افطارش شیر بخرد، پدرم او را میبیند و میگوید: آقا شیخ شیرت را که گرفتی بیا خانه ما افطار کن. او هم به خانه ما میآید و قاب عکس داییام را ـ که افسر ارتش بودـ میبیند و میگوید: من ایشان را میشناسم، ایشان آقای عدالتی هستند؟ به جناب سروان بگویید شیخ رضی سلام رساند. ما متعجب بودیم که آقا شیخ دایی ما را از کجا میشناسد؟ ۲ روز بعد که دایی به خانه ما آمد گفتیم یک شیخ به این محل آمده که شما را میشناسد. دایی پرسید: این بنده خدا چه تیپی بود؟ ما ظاهرش را توصیف کردیم گفت: اینکه شیخ حسین همدانی خودمان است، سرباز من بود و در ایام فاطمیه به منزلمان میفرستادم تا روضه بخواند، آدم بسیار محترمی است. آن زمان در خدمت سربازی، به اصلاح صورت خیلی اهمیت میدادند. با ورق کاغذ روی صورت میکشیدند و اگر صدا میکرد مشخص بود سرباز خوب اصلاح نکرده و تنبیه میشد، چون آقا شیخ ریشش را سه تیغه نمیکرد اغلبکاری میکردم که صبحگاه نیاید. »
درس معلم گر بود...
آقای کریمی در ادامه میگوید: «مدتی بعد آقا شیخ رضی در مسجد برای بچهها کلاس قرآن گذاشت. داییام ۲ تا پسرش را پای پیاده از تهرانپارس به شمیراننو میآورد تا در این کلاسها شرکت کنند! » کلاسهای قرآن شیخ رضی تابستانها در مسجد حضرت ابوالفضل(ع) برگزار میشد و بالغ بر ۱۰۰ شاگرد در این کلاسها شرکت میکردند. کلاسها ساعت ۱۰ صبح شروع میشد و بعد از یک ساعت یک ربع زنگ تفریح میداد و در این یک ربع بچهها برای خودشان بازی میکردند و دوباره کلاسها شروع میشد. جوری ساعت را تنظیم میکرد که پایان کلاسها با اذان ظهر همزمان میشد و اینطوری بچهها در نماز جماعت هم شرکت میکردند. کلاسها را رتبهبندی کرده بود و بچهها هر مرحله را که میگذراندند کارت پستالهایی را امضا میکرد و به بچهها میداد – خیلی از بچههای آن زمان هنوز این کارت پستالها را حفظ کرده اندـ گاهی هم به بچهها قرآن هدیه میداد و به طرز عجیبی با بچهها کنار میآمد. این بچهها زیر دست آقا شیخ بزرگ شدند تا انقلاب اسلامی پیروز شد.
کلنگی که روز عید فطر بر زمین زده شد
حاج «محمدباقر معراجی» از معتمدان محل تعریف میکند: «زمان پیروزی انقلاب من حدود ۴۰ سال سن داشتم. مرحوم حاج محسن ابوالمعالی دستاندرکار مسجد جامع شمیراننوـ ثامن الائمهـ بودند. فردای پیروزی انقلاب آقا شیخ رضی پیش من آمد و گفت: معراجی یک نفر عین خودت را پیدا کن و در محل بگردید و هرچه آدم درست و حسابی که سربازی هم رفته باشد بیاور تا کمیته را تشکیل بدهیم. » آقا شیخ آن زمان ۴۰ سال سن داشته و روحانی به روزی بوده و خیلی خوب میدانسته جوانها چه میخواهند. جوانهای محل به خاطر نداشتن تفریح شبها در خیابانهای شمیراننو شرطبندی و فوتبال دستی بازی میکردند. آقا شیخ احساس میکند که این محله نیاز به یک مجموعه فرهنگی ورزشی دارد، بالاخره روز عید فطر سال ۵۸ کلنگ مجموعه فرهنگیـ ورزشی شهدای شمیراننو را به زمین میزند و نماز عید فطر را در همان زمین میخواند. نماز عید فطر آن سال با استقبال بینظیر روبهرو میشود. بعدها مسائلی پیش میآید و شیخ رضی ناراحت میشود و به قم میرود. مردم شمیراننو که علاقه زیادی به آقا شیخ داشتند جمع میشوند و ۵ـ ۶ اتوبوس میگیرند و به قم میروند و آیتالله گلپایگانی به شیخ رضی تأکید میکند و شیخ دوباره به شمیراننو بر میگردد.
آقا شیخ خریدنی نبود!
آقا شیخ رضی خیلی اوقات با یک نان بربری زیر عباـ که ناهارش محسوب میشدـ از این اداره به آن اداره به دنبال حل مشکلات محله شمیراننو میرفت، نداشتن آب لولهکشی یکی از این مشکلات بود. حاج آقا معراجی میگوید: «مردم، شاه لوله بالای شمیراننو را سوراخ کرده و آب قاچاقی کشیده بودند. آن زمان مهندس بازرگان نخست وزیر بود. به مهندس بازرگان نامه نوشتم و از بیعدالتی در تقسیم آب شهری شکایت کردم. نامه راه به جایی نبرد و به اجبار ما هم از آب قاچاقی استفاده میکردیم، به مرحوم آیتالله گلپایگانی که دایی مادرم بود تلفن کردم و گفتم: حاج آقا قضیه اینطور است من مجاز هستم از این آب استفاده کنم؟ آیتالله فرمودند: تو حقداری از این آب استفاده کنی اما اگر روزی آمدند هرمقدار پول تعیین کردند پول را بده که قانون است. نگذار مردم به بیقانونی عادت کنند. » حاج آقا معراجی ادامه میدهد: «شیخ رضی شاگرد این استاد بود. نمونه زهد و تقوی در حد اعلای کلمه که همه هدفش اسلام و کمک به مردم بود. بعد از پیروزی انقلاب در آن جوشش انقلابی تمام تلاشش را میکرد تا حداقل در سطح محله جریان انقلاب به بیراهه نرود. چیزی که آقا شیخ را در ذهن مردم محل جاویدان کرد، مردمی بودنش بود و دغدغهای که برای مردم شمیراننو داشت. دلش برای مردم میسوخت. شیخ مانع کسانی بود که قصد داشتند زمینهای اطراف شمیراننو را تصرف عدوانی کنند و به هیچ قیمتی هم نتوانستند او را بخرند. »
________________________________________________________
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۴ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۴/۲۵