تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۲:۱۰

دانه‌دانه النگوهای مادر خانه بیشتر می‌شود، تکه‌تکه جهیزیه دختر خانه کامل می‌شود، کم‌کم پسر خانه سروسامان می‌گیرد و روزبه‌روز لبخندهای پدر خانه بیشتر می‌شود و سال‌به ‌سال سفره خانه رنگین‌تر.

همشهری آنلاین، زرق و برق و شادی و سر و سامان و برکت و رنگ و لعاب را ارغوانی‌های گرانبهایی به خانه‌های کشاورزان خراسانی آورده‌اند که به سادگی از میان خاک کویر بی‌باران بیرون می‌زنند و آفتاب دیده و ندیده، با دستان کبود گلچین‌ها چیده می‌شوند و با دستان زرد ساکنان خانه پرپر می‌شوند. تارهای سرخشان از گلبرگ‌های ارغوانی جدا می‌شوند تا سرخی‌شان به همه جای دنیا صادر شود و دوای دردهای بسیاری باشند؛ دوای درد کشاورز و واسطه‌ها و خریدار طلای سرخ کویر، زعفران؛ همان عطر و رنگی که سفره‌های ایرانی را تسخیر کرده و حداقل ۲۵۰۰ سال است که گل سر سبد سرزمین پارسیان است.  

جاده راه خود را از میان بوته‌های بیکران خار باز می‌کند و به سرعت پیش می‌رود تا لکه‌های ارغوانی خوش‌رنگ و بو دوره‌اش کنند. این جاده مشتاقان بسیاری را برای بوییدن عطر مداوم زعفران با خود برده است؛ مشتاقانی که عطر خوش شله‌زردهای نذری، بستنی‌های سنتی و چای زعفرانی را شنیده‌اند و سر فصل‌های زعفرانی کتب خطی و طلسم‌ها و دعاهایی را که با زعفران نوشته می‌شدند تا موثر باشند، به یاد دارند و از تذهیب‌ها و فرش‌های ابریشمین و زعفران و عود دودکردن‌ها چیزهای زیادی شنیده‌اند.

زعفران در خاطره ایرانیان سابقه حضور چندین هزار ساله دارد. رد مکتوب این حضور از دربار هخامنشی شروع می‌شود؛ آنجا که کتیبه‌ای هخامنشی مصرف زعفران دربار را یک کیلوگرم می‌داند. هخامنشی‌ها نان‌های زعفرانی طبخ می‌کردند و خوراکشان را با آن معطر. پارت‌ها هم زعفران را به بابل، روم و سوریه صادرکردند. پرویز ساسانی که بوی پوست‌های تحریر را دوست نداشت، مقرر می‌کند که نامه‌ها را با زعفران و گلاب معطر کنند.

مسلمان‌ها زعفران را به اروپا می‌برند تا اسپانیایی‌ها پلویی با زعفران طبخ کنند که نام آشنایی دارد؛ «پائلو»؛ تا ایران، اسپانیا، مراکش، الجزایر، یمن، سوریه و کشمیر زعفران تولید کنند و شرکت‌های داروسازی از خواص آن در آرام‌بخش‌ها، کاهش‌دهنده‌های چربی و کلسترول و درمان زکام و نفخ و سوء‌هاضمه و یرقان و هپاتیت و اسپاسم و دیابت بهره‌های فراوان ببرند و سوسیس و مارگارین و دسر و ژله‌های مرغوب عطر زعفران بگیرد.

نیمی از عطر و طعم زعفرانی که دنیا را محظوظ کرده، از مزارع زعفران خراسان بزرگ برآمده است. فرقی نمی‌کند کجای خراسان باشی (رضوی یا جنوبی)، از نیشابور تا قائن، مزارع زعفران این طرف و آن طرف پخش شده‌اند. ما جاده‌ای باریک را پیش می‌گیریم که به تربت حیدریه می‌رسد، به مزارع ارغوانی تربت‌حیدریه؛ مزارعی ارغوانی با مردان و زنانی که در کنار هم، نشسته جلو می‌آیند و گل می‌چینند. جاده را ترک می‌کنیم و پا به زمینی می‌گذاریم که عطر و رنگ تسخیرش کرده‌اند.

بلافاصله سلام‌های مهربان خراسانی صدایمان می‌کنند و نگاه‌های گرم و لب‌های پرخنده به استقبالمان می‌آیند؛ زن و مرد، پیر و جوان سبد در دست و خنده بر لب. زعفران این جماعت را این چنین شاد کرده است یا آنها شادی را به زعفران‌هایشان هدیه داده‌اند؟

تلخ و شیرین زعفران

«می‌خوام عروس شم.» روسریش را مرتب می‌کند و انگشت‌های کبودش را به سمت ارغوانی‌های‌تر و تازه می‌برد و از بالا دور گل حلقه می‌کند و آن را از برگ‌های کشیده و باریک سبز جدا می‌کند، سریع و بادقت. زهرا ۱۷ سال دارد و چهار خواهر و دو برادر و یک نامزد مهربان که خیلی دوستش دارد.

او ارغوانی‌های خوشبو را هم دوست دارد، دلتنگشان هم می‌شود. کبودی دست‌ها، زردی النگوها و روسری گلدارش را تارهای سرخ زعفران به او داده‌اند؛ تارهای سرخی که به یک ریشه سفید ختم می‌شوند و در کنار سه تار زرد، در میان سه گلبرگ ارغوانی و درون سه کاسبرگ بنفش نشسته‌اند.

گل زعفران را باید با دقت چید تا تارهای سرخ زعفران و ریشه سفیدشان از هم جدا نشوند و خیال خریدار از بابت دست نخورده بودن و اصل بودن زعفران آسوده باشد، تا نام زعفران «دخترپیچ» باشد.  

چیدن زعفران سخت است، زانوها را به گزگز کردن می‌اندازد و کمر درد می‌آورد اما شیرین است. کبودی انگشت‌های زهرا با آب شسته می‌شوند اما النگو و روسری برایش می‌مانند و خستگی‌های مکرر را از یادش می‌برند تا سال بعد دوباره فصل زعفران که شد، روانه مزارع برادرش شود تا سپیدی لباس عروس بر تن آفتاب سوخته‌اش بنشیند و او را به خانه بخت ببرد؛ خانه‌ای که با نان زعفران و موتور اداره می‌شود. نامزد زهرا بنگاه موتور دارد. زهرا دوست ندارد شوهرش زمین زعفران داشته باشد.

«خداکنه زعفرونا تموم نشن.» نگاهش را از من می‌گیرد و پسرش را در آغوش. او زن‌برادر  زهراست. تمام شدن فصل زعفران برای او همراه است با روانه شدن پول فراوان به جیب‌های همسرش و آمدن یک زن دیگر به خانه‌اش. او را هم همسرش بعد از فصل زعفران به خانه آورده بود. حالا او را همه زن ارباب صدا می‌زنند. روی روانداز می‌نشیند و از پسرش پرستاری می‌کند. نیازی نیست برای داشتن النگو و روسری گل بچیند، او همه اینها را دارد اما خنده‌های مکرر کارگران را ندارد. شوهرش به همه گفته که می‌خواهد یک زن دیگر به خانه‌اش بیاورد.

خانه پسرعموی زهرا هم چهار زن دارد. آخر او هم زمین زعفران دارد و هر سال با فروش زعفران پولدارتر می‌شود. زهرا دوست ندارد نامزدش زمین زعفران داشته باشد. زهرا می‌خواهد کارگر بماند و تنها خانم خانه بختش باشد و درکنار دختران هم سن و سال و مادران و پدران کارگرشان کار کند.  

زرع زر

او را همه زمین دارها می‌شناسند، او هم همه کارگرهای آن اطراف را می‌شناسد. روسریش را پشت سرش گره زده و تند و تیز مشغول چیدن گل است؛ «مردَم داریم اما خودمان مردیم. برای مو فرقی نمی‌کنه چی باشه، زعفران، چغندر، پنبه، گندم، جو. استفادگی برا اربابه. اما خب، زعفران تمیزتره، دست آدم بوی زعفران می‌ده». طاهره خانم سرکارگر این مزرعه است و کارگرهای‌های زیادی را سر سفره زعفران می‌نشاند تا برای هر ساعت کار، ۱۵۰۰ تا ۲ هزار تومان دستمزد بگیرند.

او هم همین‌قدر دستمزد می‌گیرد، به علاوه یک کیلو گل ارغوانی و ۱۲ گرم عطر خوش؛ عطر خوشی که آسان به این خاک کویری نیامده است.

اوایل سال وقتی باران‌های بهاری قطع شده، زمین را شخم زده‌اند و برای هر ۱۰۰ متر، هفت بار الاغ کود به زمین داده‌اند. زمین را کرت‌بندی و آبیاری کرده‌اند و با بیل چاله‌های کوچکی کنده‌اند و در هر چاله سه تا ۱۵ پیاز کوچک کاشته‌اند؛ پیازهایی که تنها پنج تا هشت گرم وزن دارند. دوباره کوددهی و بعد آبیاری و بعد تراکتورهای کوچک با چهارشاخ‌هایش خاک و کود را مخلوط کرده‌اند تا جوانه‌های کوچک به آسانی قد بکشند و بالا بیایند و در فصل پاییز، وقتی سرسبزی از زمین‌های کشاورزی کوچ کرده است، برگ و گل و عطر و رنگ به زمین‌ها هدیه دهند.  

مریم ۱۵ ساله را هم طاهره‌خانم برای چیدن زعفران به اینجا آورده است؛ «مال ما نیه خار، ماشاءالله امسال گل زیاده، خدا زیادترش کنه. ان‌شاءالله، مام به نوا برسیم». مریم ۱۵ ساله را کار بزرگ کرده است تا دعاهای بزرگ کند. مریم ۱۵ ساله را کار از درس خواندن منع کرده است تا پول جمع کند و کنار بگذارد، تا وقتش که رسید، جهیزیه آبرومندانه‌ای تدارک ببیند و پدر پیرش را سرافکنده نبیند.

دست‌های زمخت و تیره مریم گل‌های زعفران را بر می‌دارند و در سبدهای پلاستیکی می‌گذارند. مریم نمی‌تواند و نمی‌خواهد درس بخواند؛ «درس می‌خوام چی‌کار. آدم باید کار کنه تا محتاج کسی نباشه، خوبه بره زمین مردم گدایی؟» نگاهش به زنان و دخترانی ختم می‌شود که لباس‌های رنگارنگ بر تن دارند و به سمت ما می‌آیند.  

خاک، رنگ‌های شاد لباسشان را کدر کرده است. سراغ ما نمی‌آیند، سراغ گلچین‌ها می‌روند چون آنها پول نمی‌خواهند، گل می‌خواهند. درد آنها را فقط گل‌های گران‌قیمت زعفران دوا می‌کند. مریم دست‌های همیشه دراز آنها را دوست ندارد اما دلش برایشان می‌سوزد. طاهره خانم اما دلش برای آنها نمی‌سوزد، او آن‌قدر تجربه دارد که بداند کیف رنگین آنها آخر روز حداقل یک کیلو گل دارد، یک کیلو گل که حداقل ۳۰ هزار تومان ارزش دارد؛ ۳۰ هزار تومانی که کارگرهای او باید ۲۰-۱۵ ساعت برای به دست آوردن عرق بریزند.

آقای یاوری هم اینها را می‌داند اما دلش رضا نمی‌دهد دست خالی از زمینش بیرون بروند و قدری گل در دامنشان می‌ریزد. هیچ‌کس دست خالی از زمین آقای یاوری بیرون نمی‌رود. کارگران او اعضای خانواده و دوستان و آشنایانش هستند. او و همسر مهربانش یک هکتار زمین زعفرانی دارند.

زینب‌خانم مدام آرزو می‌کند زمین‌های همسرش وسیع‌تر شود تا سعیدش را راحت‌تر بزرگ کند و هزینه تحصیل دختر و پسرش را کنار بگذارد. نگرانی اعظم‌خانم از خاطرم می‌گذرد؛ «نمی‌ترسی شوهرت تجدید فراش کنه؟» لبخند می‌زند؛ «همه اوطوری نیستن، مرد من اوطوری نیست.» و مشغول کار می‌شود.

علی‌اصغر یاوری و همسرش و دخترها و پسرها و آشناها همه با هم در یک ردیف پیش می‌روند و مستطیل ارغوانی را از گل خالی می‌کنند و گل‌ها را در آبکش‌های پلاستکی می‌ریزند و دست آخر آنها را به گونی‌های پلاستیکی می‌سپارند. نوبت به زمین بعدی که می‌رسد، آقای یاوری از جلو نظام می‌دهد و همه را به صف از روی مرزهای خاکی می‌گذراند. او یک نظامی است و نظم را به زمین‌هایش هم آورده است. علف‌های هرز را رشد نکرده از زمین‌هایش بیرون می‌کشد تا اوایل پاییز که زمین آبیاری می‌شود و ۲۰-۱۵ روز بعد جوانه‌های ارغوانی گل زعفران ظاهر می‌شوند، گل‌های زعفران را علف‌های هرز دوره نکنند.

او هم دست به کار می‌شود و گل‌ها را آفتاب ندیده می‌چیند. آقای یاوری زمین‌هایش را هر ۸-۷ سال یکبار زیرورو می‌کند و پیازهایش را دوباره می‌کارد؛ «هرچی پیرتر باشند، کمتر گل می‌دن. پیازای اول چندتا پیاز دیگه می‌یارن و جاشون تنگ می‌شه، کمتر جوانه می‌زنن.» او با حساب و کتاب، آبیاری زمین‌ها را عقب‌وجلو می‌کند تا گل‌ها به موقع سر از خاک دربیاورند و کمتر روی آفتاب را ببینند. او نمی‌داند ابوریحان بیرونی سفارش کرده که زعفران آفتاب نبیند تا مرغوب بماند اما می‌داند ریش سفیدانِ زعفران‌کاری، گل را نشکفته می‌چینند. جوانترها اما نمی‌دانند و گل‌هایشان آفتاب‌های دو، سه روزه هم می‌بیند. سبدها و گونی‌ها از گل پر می‌شوند تا راهی خانه‌هایی شوند که دختران و مادران انتظارشان را می‌کشند.  

تارهای قیمتی

«یه وقتی مو تازه عروس بودم، خوارم از ایا پر کرده بود، توی دوری گذیشته بود، گوسفند اومد اونو بخورده، پدرم اونو سربریده، زعفرونا دربیاره، دیده واشیده انگار کنی خراب شیده، دو ضرره شیده. مام از گوشتای زعفرانیش بخوردیم.» فاطمه خانم ۶۸ ساله تعریف می‌کند و دختر و نوه و عروسش چادر جلوی صورت می‌گیرند و ریزریز می‌خندند. پارچه گلدار در میان خانه‌ای از خانه‌های روستای «سِنو شهرتان» گناباد پهن شده و اهالی خانه دورتپه ارغوانی گل حلقه زده‌اند.

از تربت‌حیدریه تا گناباد و روستای سِنو آمده‌ایم تا روستایی را ببینیم که همه در آن در کار زعفرانند. گل‌ها را برمی‌دارند و باز می‌کنند و تارهای سرخ و سفید را به دقت از میان گل بیرون می‌کشند و نیمه سفیدشان را جدا می‌کنند. سرخی را در ظرفی می‌ریزند و سفیدی را در ظرف دیگر. زردی زعفران به انگشت‌ها سرایت می‌کند و کمر را خم و چشم‌ها را خسته.

فاطمه خانم هم خسته شده و چشم هایش می‌سوزد؛  یادم نیست که از ابوبکر مطهری جمال یزدی برایش روایت کنم که «اگر زمرد را با زعفران بسایند و در چشم کنند، چشم نیکو کند و بصر تیز گرداند و روشنایی را قوت دهد و چون بسیار در وی نگرند، همچنین باشد.»

تا او نگران سوی چشمانش نباشد و با خیالی آسوده زعفران پَر کند. سمیه چای زعفران برایمان می‌آورد. فاطمه خانم می‌داند زعفران نفخ شکم را رفع، هضم غذا را آسان و افسردگی را درمان می‌کند اما از خاصیت ضدسرطانی و خونسازی و خواب‌آوری و مسکنی آن چیزی نمی‌داند. اما می‌داند سمیه باید در خوردن زعفران احتیاط کند. عطر چای گیجمان می‌کند و چاره‌ای جز نوشیدن برایمان نمی‌گذارد. داغی چای از گلوی همه پایین می‌رود جز سمیه.

سمیه باری در پهلو دارد که زعفران سلامتش را به خطر می‌اندازد. این را فاطمه خانم به دخترها و نوه‌ها و عروس‌هایش یادآوری می‌کند تا خدای نکرده جنینشان سقط نشود. فاطمه خانم از عمه قابله‌اش شنیده که زعفران زیاده از حد قهقهه‌آور است. زن باردار اگر زیاده از حد زعفران بخورد آن‌قدر می‌خندد که کودکش از بین می‌رود. او با لحن هشدارآمیزی به سمیه رو می‌کند و از احتمال مرگ خود مادر می‌گوید. او زن دانایی است.  

فاطمه خانم در دهه هفتم عمرش هنوز هم صبح زود همراه بقیه به مزرعه می‌رود و تا ظهر گل می‌چیند و ظهر تا شب هم گل پَر می‌کند. دخترش را با همین زعفران‌ها عروس کرده است. مادرهای روستای سِنو  وقت پَرکردن گل‌های زعفران، قدری زعفران برمی‌دارند و کنار می‌گذارند تا وقتی پسری خوب و کاری خاطر دخترشان را خواست، زعفران‌ها را بفروشند و برای دخترشان رخت ولباس و جهیزیه بگیرند. فاطمه خانم یادش می‌آید دورانی را که زعفران کیلویی ۱۵۰ تومان بود؛ دورانی که ارزانی زعفران تحمل خستگی‌هایش را سخت می‌کرده است؛ اما یادش نمی‌آید زعفران آن‌قدر  ارزان شده باشد که بر سر عروس و داماد بریزند. من برایش از شاهنامه می‌گویم که در آن از رستمی که بر افراسیاب پیروز شده بود، با زعفران و مشک و عنبر پذیرایی می‌کنند:

همه یال پیل از کران تا کران/ پر از مشک بوی و می‌و زعفران

بسی زعفران و درم ریختند/  زبر مشک و عنبر همی بیختند

یا از گلشهر بانو که برای ازدواج فرنگیس و سیاوش زعفران هدیه می‌برد:

همه صد طبق مشک و صد زعفران/ همی رفت گلشهر با خواهران

لبخندش با تعجب آمیخته می‌شود و پَرکردن را از سر می‌گیرد. او و دختر و نوه و عروسش باید ۱۴۷ هزار گل را پر کنند تا یک کیلو زعفران سرخ و مرغوب دست زندگی‌شان را بگیرد. اگر زمین و زعفران مال خودشان باشد شیرینی درآمد دو و نیم‌میلیون‌تومانی برای هر کیلو، خستگی از تنشان به در می‌کند، وگرنه باید به دستمزد منی ۵ و ۶ هزار تومان قناعت کنند. اینجا زمین اگر داشته باشی زعفران زندگیت را زیرورو می‌کند.

زندگی اهالی این روستا را هم زعفران زیر و رو کرده است. خانه‌های این روستا کاهگلی مانده‌اند اما آدم‌ها و لباس‌ها و ماشین‌ها و اسباب و اثاثیه رنگ عوض کرده‌اند.

در کوچه‌های کاهگلی این روستا ماشین‌های مدل بالا آمد و شد می‌کنند و دخترها و پسرها به مدرسه می‌روند. وقت زعفران که بشود، کوچه‌ها از گلبرگ‌های ارغوانی پُر می‌شوند، خانه‌ها بوی زعفران می‌دهند و لبخندها پررنگ‌تر می‌شوند و پلوها زرد و چای‌ها زعفرانی.  

خانم‌های خانه گل‌ها را یکی‌یکی پر می‌کنند و زعفران‌ها را جدا. ارغوانی‌های پرپر شده راهی کوچه و خیابان می‌شوند تا زیر آفتاب پژمرده شوند. تارهای سرخ هم به اتاق‌های تاریک می‌روند تا خشک شوند. زعفران‌های سرخ بشقاب‌های ملامین این خانه از زمین‌های پسر فاطمه‌خانم زاده شده‌اند. پسرکت وشلواری او وقتی همه گل‌ها پَر شد، زعفران‌ها را بر می‌دارد و می‌رود تا بازار گل تربت. بازار گل تربت‌حیدریه، شلوغ‌ترین بازار گل این حوالی است.  

بازار گل

«بیا چشماتو وا کن این گلارو نگا کن»، «به به عجب گلیه، گل ما»، «بیا این‌ور بازار، گل مارو ببین»؛ بازار داغِ گل‌های زعفران را همهمه و فریاد و چانه زدن‌های همیشگی پر کرده است. بازار گل تربت در همسایگی ترمینال قرار گرفته است. در بازار، عطر زعفران شامه را می‌نوازد و در ترمینال دود با دم می‌آمیزد. به دنبال همهمه‌ و بوی زعفران وارد بازار می‌شویم. وارد نشده، به بیرون راهنمایی‌مان می‌کنند. به جرم خبرنگاری بدون اجازه، حق ورود نداریم؛ اجازه از اماکن و نامه و دستور و هماهنگی که ما نداریم و آن بیرون می‌مانیم. در کمین می‌نشینیم و به اولین کسی که دست پر از بازار بیرون می‌آید سلام می‌کنیم.  

۶-۵ میلیون تومان در یک ماه زعفران‌کاری. مهدی قربانی دانشجوی علوم سیاسی است، در مدرسه هم درس می‌دهد و در بنگاه معاملاتی پدر واسطه‌گری می‌کند. اما فصل زعفران که می‌رسد، همه آنها را کنار می‌گذارد و هرچه می‌تواند سرمایه جمع می‌کند و هر روز روانه بازار گل می‌شود. آخر شب با گونی‌های پر از گل برمی‌گردد و گل‌ها را بین خانه‌های آشنایان پخش می‌کند تا روز بعد زعفران خشک شده در زیر آفتاب را تحویل بگیرد.

زعفران‌ها را تحویل می‌گیرد و در ظرف‌های در بسته نگه می‌دارد تا در زمان مناسب آنها را بفروشد و برای خودش خانه و کاشانه‌ای سامان دهد. محمود شریک و برادر مهدی است. آنها امسال ۱۷ میلیون تومان سرمایه‌گذاری کرده‌اند و خیالشان راحت است که درآمد خوبی نصیبشان خواهد شد.

باد به غبغب می‌اندازند و از حواس جمعشان می‌گویند، از چشم‌هایی که باید باز باشند تا کلاه سر صاحبشان نرود؛ «اگه حواست نباشه، گلبرگ‌های بی‌ریشه قاتی گل‌ها می‌کنن یا گل‌های کهنه به‌ات می‌فروشن. باید زعفرونو خوب بشناسی. تارای زعفرون خوبو اگه بین دو تا انگشتت بگیری، انگشتتو خیس نمی‌کنه». بازار که پر رونق باشد، دغل و دروغ هم راهیش می‌شوند. بازار گل زعفران، هم رونق دارد، هم دروغ، هم متقلب دارد و هم درستکار.  

تقلب در زعفران حداقل ده قرن سابقه دارد. آنجا که بیرونی می‌گوید: «عادت ایشان است که به گوشت و روغن مغشوش کنند». ظاهرا قدیمی‌ترها گوشت پخته شده را رشته رشته می‌کردند و با زعفران می‌آمیختند تا رنگ و عطر آن را بگیرد. هنوز هم یکی از نشانه‌های زعفران خوب چرب نبودن آن است. کافی است زعفران را در میان کاغذ روزنامه قرار داده و فشار دهیم، اگر لکه چربی بر کاغذ نماند، زعفران مرغوب است. حکم تقلب در زعفران زمانی اعدام بوده است و حالا ... 

زندگی کشاورزان خراسان رضوی و جنوبی با رونق این بازارها رونق می‌گیرد و با کسادی آنها از رونق می‌افتد. خراسانی‌ها بیش از نیمی از زعفران دنیا را در مزارعشان تولید می‌کنند؛ نیمی از گرانبهاترین ادویه جهان را. قیمت‌های داخلی زعفران بالا می‌رود اما صادرات این چاشنی خوشرنگ و لعاب به تدریج کم می‌شود.

کشورهای اروپایی زعفران ایران را فله‌ای می‌خرند و در بسته‌بندی‌های پر زرق و برق و با نام‌های غیرایرانی می‌فروشند. پیازهای ایرانی را قاچاقچیان به افغانستان می‌برند تا عطر زعفران، افغانستان را مست کند و بازار زعفران ایران را کم رونق؛ بازار زعفرانی که روزگاری در تصاحب کشاورزان قم بود و اصفهان و همدان و بروجرد و نهاوند و امروز در اختیار قائن و گناباد و تربت حیدریه و ... قمی‌ها اولین تولیدکننده‌های زعفران بودند و الوندنشینان در همدان پرکارترین آنها، اما به مرور زعفران از غرب ایران به شرق رفت و در جنوب خراسان و شمال کرمان ماندگار شد. حالا زندگی اهالی قائنات و اطراف آن آن‌قدر با زعفران گره خورده که نه می‌توان زعفران را از آنها جداکرد و نه آنها را از زعفران.  

خراسان را با عطر خوش زعفران ترک می‌کنیم و به سوی هوای آلوده تهران می‌رانیم تا حسرت طعم و بوی زعفران در جانمان بماند و پناه بیاوریم به ذره‌ذره عطرهای سفره‌هایمان. سفره رنگین ایرانی‌ها بی‌زعفران همیشه چیزی کم دارد. عطر و رنگ پلوهای زعفرانی، شله زرد، آبگوشت و قیمه و ته‌دیگ‌های زعفرانی را هیچ ایرانی‌ای از یاد نمی‌برد.

منبع: سرزمین من