همشهریآنلاین _ مریم قاسمی : «گلافروز پارسی اسماعیلآبادی» معروف به «ننهمشهدی» یا «ننهآبی» متولد سال ١٣٠٩ بود و سالها همراه با همسرش در محدوده منطقه١٦ و در محله خزانه بخارایی زندگی میکرد. چند سال قبل از فوتش و زمانی که بهعنوان طرفدار دوآتیشه تیم فوتبال استقلال بین فوتبالیها شناخته شده بود به دیدارش رفتیم. هرچند امسال شانس با تیم استقلال همراه نبود و نتوانست شایستگی خودش را چنان که باید در لیگ برتر نشان دهد، اما شاید مرور خاطره ما با یکی از متفاوتترین طرفدارهای این تیم، انگیزه و توان تازهای در دل فوتبالیستها ایجاد کند و یا بهانهای باشد برای قرائت یک فاتحه به قصد شادی روح ننهمشهدی.
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
قصه این آشنایی برمیگردد به روزگاری که زمین فوتبال ورزشگاه شهید مرغوبکار منطقه۱۶، محل تمرین تیم فوتبال استقلال بود. ننهمشهدی که از ماجرا با خبر شده بود در اکثر تمرینات آنان تماشاچی ثابت بود و در سایه درخت توت زمین مرغوبکار به دویدنها و پابهتوپ شدن استقلالیها خیره میشد و تشویقشان میکرد که خوب تمرین کنند. ناگفته نماند که تعدادی از این فوتبالیستها مثل امیر قلعهنویی از اهالی این منطقه و محله خزانه بودند.
ننهمشهدی زمستانها با خودش مقداری نخود و کشمش میبرد و هر وقت فرصتی دست میداد بین بازیکنان پخش میکرد و در گرمای تابستان هم با تقسیم چند قاچ هندوانه بین آنها محبتش را بروز میداد. چنین بود که او کمکم توی قلب بازیکنان آبیپوش به یک طرفدار دوستداشتنی و مهربان تبدیل شد. این صمیمیت و دوستی بین فوتبالیستها و ننهآبی به حدی بود که مربی و بچههای تیم استقلال با وجود محدودیت حضور بانوان در استادیومها او را برای تماشای مسابقات با خودشان همراه میکردند و مسئولان وقت را متقاعد کرده بودند که هوادار و عین مادربزرگ خودشان است و باید جایگاه سالمندان و سالخوردگان حفظ شود و نگذارند که دل این مادر خدای ناکرده بشکند.
یک هوادار متعصب!
وقتی برای اولینبار اسمش را شنیدیم اصلا باور نمیکردیم چیزهایی که دربارهاش میگویند، حقیقت داشته باشد. اما وقتی در یکی از محلههای قدیمی جنوب تهران پیدایش کردیم و به خانهاش رفتم، همهچیز باورمان شد. اینکه او تنها زنی بود که میتوانست وارد استادیوم آزادی شود. اینکه او سنش آنوقتها حدود ٧٠ سال بود و کهنسالترین بانوی طرفدار تیم فوتبال استقلال تهران بود. اینکه همه محل او را میشناختند. با تهلهجه شیرین مشهدی صحبت میکرد و حرفهایش به دل مینشست؛ چه وقتی با هیجان از فوتبال و استقلال و قهرمانانش صحبت میکرد، چه وقتی با ناراحتی از وضعیت زندگیاش، بیماری شوهرش و مرگ فرزندانش میگفت.
بانویی چهارراه خزانه
محل زندگی «ننهمشهدی» در چهارراه خزانه بخارایی و طبقه همکف یک خانه دوطبقه بود که یک اتاق هم بیشتر نداشت، البته به همراه آشپزخانه نقلی و هال جمعوجور. وسایل خانه خیلی ساده بود. با هم روی یک گلیم کهنه نشستیم و گرم صحبت شدیم. آن زمان ننهمشهدی و شوهرش که تقریبا زمینگیر بود، تحت پوشش کمیته امداد بودند و با همان مقرری ماهانه زندگی میکردند.
شوهر ننهمشهدی، راننده اتوبوس، تعاونی خط تهران _ مشهد، بود و فرزندی هم نداشت؛ به خاطر اینکه سالها پیش طی یک سفر در حالیکه فرزندانش به همراه پدرشان بودند تصادف کرده و فوت کرده بودند و پدرشان هم با آسیب شدیدی که دیده بود زمینگیر شده بود. مادربزرگ محله با همان لهجه شیرین مشهدی تلخترین خاطره زندگیاش را تعریف کرد: «یک دختر و دو تا پسر داشتم. تابستان بود، موقع تعطیلی مدرسهها. شوهرم داشت از مشهد میبردشون طرف قم که سمت شاهرود تصادف کرد. بچههام کشته شدند و شوهرم ناقص شد.»
وقتی تشویقشان کنم میبرند و گرنه میبازند
گرچه ننهمشهدی سن و سال بالایی داشت، اما شوق رنگ آبی در وجودش رخنه کرده بود تا جایی که همهجا گفته بود: «خون من آبی است!» وقتی از ننهمشهدی سوال کردم که چند سال است فوتبال را دنبال میکند، با همان لحن صمیمانه گفت: «از بچگیآبیام. آن موقعها هرکسی میپرسید تو آبیای یا قرمز؟ میگفتم من آبیام، چون آب و آسمان آبیه، منم آبیام خب!» او با همان حس و حال و شور و اشتیاق در مورد تیم محبوبش استقلال صحبت کرد: «هر وقت میروم استادیوم و قهرمانها را تشویق میکنم، گل میزنند، اما هر وقت من استادیوم نروم میبازند.»
ننهمشهدی برای تماشای فوتبال و تشویق تیم محبوبش به استادیومهای مختلفی میرفت؛ از آزادی، شیرودی، تختی، پارس تا مرغوبکار و شرکت واحد. درواقع هرجایی بازیهای استقلال بود، آنجا حاضر بود. جالب اینکه توی تماشاچیها هم میرفت و با حضورش شور و هیجانی راه میانداخت که نگو و نپرس. او میگفت: «من تهران را دوست دارم. قهرمانهای خودم را دوست دارم. من ایران را دوست دارم، ملت خودم را دوست دارم. قرمزها رو دوست دارم، آبیها رو دوست دارم، زردها را هم دوست دارم، حتی مشکی ابومسلم رو هم دوست دارم. اما تنها خونهام آبیه، چون خیلی خاطر آبیها رو میخواهم. چون خودم بزرگشان کردم. اینها میآمدند بازی میکردند تمرین میکردند، کوچولو بودند، من پای درخت توت ورزشگاه مرغوبکار -محل تمرین بازیکنان استقلال در منطقه١٦- مینشستم. اینها را تماشا میکردم.»
فوتبالیستها برایش شعار ساخته بودند!
از قضا همان سالیکه با ننه مشهدی همصحبت شدیم استقلال قهرمان نشده بود. وقتی پرسیدم که در این زمان چه حس و حالی داشتید، جواب داد: «وقتی امسال قهرمان نشدند قلبم درد گرفت. قبل از بازیهای آخر، توی مشهد خواهرم دیگ شلهزرد گذاشت، خودم پولش را داده بودم. گفتم یا امام رضا (ع) قهرمانهای من بازی را ببرند. اما چه ببرند و چه ببازند من دوستشان دارم و آبیام.»
از ننه پرسیدم هر وقت به ورزشگاه میروی چطور تشویق میکنی؟ جواب داد: «من اینها را توی استادیوم فریاد میزنم؛ خوشگلها گل میزنند. عزیزها گل میزنند. سالارها گل میزنند. نیکبختجان گل میزند، عزیزم گل میزند.» البته که این ارتباط صمیمانه بین ننهمشهدی و بازیکنان دوجانبه بوده، چون هر وقت به طریقی خودش را به رختکن بچهها میرساند این صدا بلند میشد : «مادر ما خوش آمدی_ سرور ما خوش آمدی!»
فقط با آبیها عکس یادگاری میگیرم
در ادامه از ننهمشهدی سوال کردم که غیر از استقلال کدام تیم فوتبال را دوست دارید؟ جواب داد: «فقط استقلال، فقط آبی، من مشهد که رفته بودم پیش ابومسلم نرفتم که عکس من را بردارند. ابومسلم اگه میدانست من مشهدم همهجا را چراغانی میکرد. بعد از بازی گفتم مشکیها_ بچههای تیم ابومسلم_ نیایند جلو، چون من میخواستم فقط با آبیها عکس یادگاری بیندازم. مشکیها میگفتند تو را به امام رضا(ع) به حرف ما گوش کنید، ننه مشهدی ما تو را دوست داریم تو هم ما را دوست داشته باش، گفتم خب دوستتان دارم.»
از بازیکنان و مربیان مورد علاقه اش هم پرسیدم که گفت: «فرقی نمیکند همه را یکجور و مطابق هم دوست دارم. اما در بین مربیها!؟ پورحیدری و فتحاللهزاده هم خوب بودند، قلعهنویی هم خیلی خوبه.»
یک آرزو
ننهمشهدی میگفت اینها را هم برای تیم استقلال بنویسم که چندین بار رفته مشهد پابوس امام رضا (ع) برای قهرمانی آنها دعا کرده، شلهزرد نذری پخته و پخشکرده. اما خودشان نمیدانند چقدر آنها را دوست داشت. از همان موقعی که زیر درخت توت ورزشگاه مرغوبکار مینشست و برای قهرمانی بچهها دعا میکرد تا حالا که شدند قهرمانان کشور. آرزو داشت که آنها تا میتوانند گل بزنند تا دل هوادارها شاد شود. آخر کلامش هم با این جمله بهپایان رسید: «بنویسد ننهمشهدی دوست دارد بیایید اینجا _خانهاش_ به او سر بزنید!»
«گلافروز پارسی اسماعیلآبادی» ساکن محله خزانه بخارایی تهران، معروف به «ننهمشهدی» در ۱۷ تیرماه سال ۱۳۹۶ در ۸۷ سالگی درگذشت و تیم فوتبال استقلال یکی از طرفداران پروپاقرص خودش را از دست داد.