همشهری آنلاین-نصیبه سجادی: دهههشتادیهای منطقه ما در کنار آن که بهترین دوران زندگیشان به درس و مشق میگذرد؛ قرآن را به زیبایی تلاوت میکنند، آموزش مجریگری میبینند و در یک کلام مهارتهایشان را بیشتر میکنند چون میدانند در یک جایی در زندگی به دردشان میخورد، مثل همین مدتی پیش که از آنها خواسته شد که برگزاری مراسم عروسی یک زوج جوان را بر عهده بگیرند و صفر تا صد کار را خودشان انجام دهند که الحق و والانصاف روسفید بیرون آمدند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
صبا، ریحانه، نیلوفر، آتنا، مریم، آوا، کیمیا، فاطمه و... همه دانشآموزان یک مدرسه هستند، مدرسه بتول وفا در منطقه ٦ تهران. یا ساکن خیابان نصرت هستند یا انقلاب و یوسفآباد. محل زندگیشان فراتر از این محدوده نیست. از همین جا هم دعوت میشوند برای انجام کارهای گروهی. فاطمه، نمایندهشان است که از بین خود انتخاب میکنند تا با ما حرف بزند. فاطمه آرام و شمرده اول از خودش میگوید و اینکه درس خواندن اولویتش هست و سنتیپسند است، هم در غذا هم در نحوه پوشش. بعد هم سریع دنباله ماجرا را میگیرد. میگوید : «از سازمان، مدرسه یا فرهنگسرایی اگر با ما تماس بگیرند برای انجام کارهای عامالمنفعه، کارهایی که نفعش به مردم و ساکنانش میرسد، حتما مشارکت میکنیم چون با این کار هم تمرین زندگی میکنیم و هم اعتمادبهنفسمان بالا میرود. همان اعتمادبه نفسی که رییس فرهنگسرای سرو میگوید: «دهه هشتادیها با تکیه بر آن میتوانند در پستهای مختلف سکاندار اداره کشور شوند.»
میزبانان دهههشتادی یک مراسم بزرگ
جمع ١١ نفرهشان وقتی دعوت میشوند به سرا تازه میفهمند که باید کاری کنند کارستان و آن هم برگزاری یک مراسم عروسی است که اگرچه ساده و بدون تشریفات است، ولی از حیث آمادهسازی و پذیرایی از مهمانان کم از مراسمهای دیگر ندارد. فاطمه این را میگوید و ادامه میدهند : «درست است که معمولا در برگزاری بیشتر مراسمهای مدرسه مشارکت داریم، ولی این اولینبار بود که تشریفات یک عروسی بر عهده ما گذاشته شد.» با همکاری مدیر سرا، خانم نوری جلسهای تشکیل میدهند و وظایف را بین خود تقسیم میکنند.
وقتی کارها با مشورت پیش میرود
روز قبل مراسم به سالن سرا میروند و با مشورت با همدیگر یکییکی کارها را پیش میبرند؛ تزیین سفره عقد، سالن عروسی، چه کسی پذیرایی کند، انتظامات به چه نحو انجام شود، چه کسی شعر بخواند، کی موسیقی نواخته شود همه و همه را با مشورت هم که مشخص و نهایی میکنند و آماده میشوند برای فردا که روز سخت و حتما جالبی برایشان خواهد بود. همانی که فاطمه میگوید : «گاهی یک کار را چند بار انجام میدادیم خوب نمیشد انقدر انجام میدادیم تا خوب شود. استرس داشتیم که آن را با صحبت با هم حل کردیم. همه کارها را با مشورت هم پیش بردیم بخصوص چیدن سفره عقد که کجا پهن کنیم؛ در سالن مراسم که همه ببینند یا اتاقی جدا. »
آرزوی خوشبختی
سالن پر است از مهمانانی که هر یک به طریقی از برگزاری مراسم باخبر شدهاند. صدای دست و کل و شادی از هر طرف شنیده میشود. عقد عروس و داماد که خوانده میشود فاطمه و دوستانش که به خوبی از پس کارها برآمدهاند شروع میکنند به پذیرایی از مهمانان و کامشان را با شربت و کیک و لبخندهای شادشان شیرین کردن. مهمانان همه خوشحال و خندان با آرزوی خوشبختی برای عروس و داماد خداحافظی میکنند.
تا جشنی دیگر بدرود
دهههشتادیهای شاد و پر انرژی محله ما، اما میمانند تا باقی کار را هم پیش ببرند و سالن را تحویل دهند تا روز بعد و جشنی دیگر که از مدرسه، فرهنگسرا و یا هر سازمانی تماس بگیرند و مثل همیشه باز هم بخواهند که در برگزاری مراسم ازدواجی دیگر به آنها دست یاری بدهند؛ مراسمی که اینروزها به خاطر هزینههای سنگین و سختگیری جوانان میرود که به یک خاطره دور تبدیل شود.