همشهری آنلاین _ مریم قاسمی: آقامجید تا جایی که اطرافیانش تصور میکردند، اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شده بود. تحول و شهادت مجید آنقدر سریع اتفاق افتاد که عدهای همچنان شگفتزدهاند. مثلا، هنوز برخیها تصور میکنند مجید به یک کشور اروپایی رفته!
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبالکنید
اما نزدیکترین فرد به او، مادرش، میگوید که مجید در راه رسیدن به امام حسین(ع) با سر دویده است. مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخواندهاش، نگران روزههای باقیمانده مجید که فرصت نشد و نتوانست آنها را بهجا بیاورد. گاهی گریه میکند و میگوید: «پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخریها نمازشبخوان هم شده بود؛ اما آنقدر زود رفت که نماز و روزه قضا دارد. اما دوستانش میگویند مهم حقالناس است که به گردنش نیست. مطمئنم حقالناس توی کارنامهاش نیست و برای همین دلم آرام میگیرد.»
شهید قربانخانی مثل هزاران جوان امروزی بود؛ سرشت پاکش بر هوای نفسانی غلبه کرد و مسیر زندگیاش را تغییر داد. در ادامه با برخی شیطنتها و شربازیهای و ماجراهای زتدگی این جوانمرد بیشتر آشنا میشوید.
وقتی فهمید بچه دختر است مدرسه نرفت
مجید تکپسر خانواده بود و از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنتهایش باشد، اما خدا در ۶سالگی به او یک خواهر داد. «مریمترکاشوند»، مادر شهید تعریف میکند: «مجید در بچگی به بچههایی که برادر داشتند حسودی میکرد، میگفت چرا من برادر ندارم؟! دختر دومم «عطیه» که به دنیا آمد. مجید نمیدانست دختر است و علیرضا صدایش میکرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش میکردیم، اما وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت! همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را کلاس اول دبستان نامنویسی کنیم.»
ماجرای بیسیم و بسیج
مجید، پسر شروشور محله یافتآباد، از بچگی خیلی دوست داشت قوی باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. مادر مجید خاطرهای دراینباره نقل میکند: «مجید را یک تابستان در کلاس کاراته ثبت نام کردم. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید دیگر برود کاراته، بدن تمام بچهها را سیاه و کبود کرده است. مجید میگفت من کاراته میروم و باید همهتان را بزنم. مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر، دست از سر کچل ما بردار! در پایگاه بسیج محل هم از شیطنت دستبردار نبود.»
به مادرش گفت خودت برو سربازی!
نمیخواست سربازی برود! مادر مجید ماجرای جالبی از دوران سربازی او تعریف میکند: «با بدبختی مجید را به سربازی فرستادیم. وقتی فهمید دفترچه سربازی را گرفتهام. گفت برای خودت گرفتهای؟! من نمیروم. با یک مصیبتی فرستادیمش، اما مجید واقعا خوششانس بود. از شانس خوبش آموزشی افتاد کهریزک. آموزشی که تمام شد دوباره نگران بودیم. دوباره از شانس خوبش افتاد «پرند» که به خانه نزدیک بود. مجید هر جا میرفت بازیگوشی و شیطنت داشت. مهر تایید مرخصی آنجا را گیر آورده بود، یک کپی از آن برای خودش گرفته بود. پدرش هرروز که مجید را میرساند پادگان، وقتی یک دور میزد و برمی گشت خانه، میدید که پوتینهای مجید دم در خانه است. شاکی میشد که من خودم تو را رساندم پادگان، تو چطور زودتر از من برگشتی؟ مجید میخندید و میگفت: خب مرخصی رد کردم!»
از ترس نزدیک ماشین بیقفل و زنجیر مجید نمیشدند!
اما ماجرای شهرت «مجیدبربری» چه بود؟ داییهای پدرش در یافتآباد نانوایی بربری دارند. مجید عصرها که از سرکار برمیگشت، میرفت پشت دخل نانوایی و بربری دست مردم میداد. یکی میگفت مجید دو تا نان بده، آن یکی میگفت مجید چهار تا هم به من بده. سه تا هم به من و... همینطور شد که در محله نامش را مجیدبربری گذاشتند وگرنه کار و بار مجید چیز دیگری بود. مجید یک نیسان داشت که با آن کار میکرد و روزیاش را در میآورد. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل میرفت تا اگر مستمندی بیاید، نان مجانی بهش بدهد. اما در کنار این اخلاق، شر و شور هم بود، طوری که اگر ماشین مجید همیشه بدون قفل و دزدگیر دم در پارک بود، هیچکس جرئت نداشت به ماشین او دست بزند، چون همه میدانستند ماشین مجید است و از ترس نزدیکش نمیشدند.
روضه حضرت زینب(س) از خواب بیدارش کرد
مجید در رفتوآمد به بسیج با یکی دیگر از شهدای مدافع حرم به نام «مرتضی کریمی» دوست شده بود. یک روز آقا مرتضی از او دعوت میکند که برای شرکت در محفل عزاداری همراهش به هیئت محل بروند؛ ماجرای تغییر و تحول آقا مجید از همین نقطه آغاز میشود و از او یک شهید لوطیمسلک میسازد. هرچند مجید قربانخانی از اعضای هیئت جوانان سیدالشهدا (ع) محله یافتآباد تهران بود و از کودکی و نوجوانی ارادت و علاقه فراوانی به اهلبیت و ائمهاطهار (ع) داشت و در ایام محرم با دوستان همسن و سالش دسته عزاداری در محله راه میانداختند، اما دعوت شهیدکریمی از آقا مجید برای شرکت در این محفل عزاداری و شنیدن روضه مظلومیت اهلبیت امامحسین(ع)، حضرت زینب(س) و مدافعان حرم در سوریه باعث دگرگونی درونیاش میشود؛ آنگونه که بعد از اینکه به هوش میآید فقط یک جمله در زبانش جاری میشود: «من باشم و کسی نگاه چپ به حرم بیبی زینب (س) کند؟!»
آن آقامجید، دیگر مجید سابق نبود
تولد آقامجید، بهعنوان جوان لوطیمسلک، دلباخته و ارادتمند اهلبیت(ع) در همین مجلس روضهخوانی هیئت سیدالشهدا(ع) انفاق افتاد. مجیدی که جوانی پر شر و شور و شلوغ کار بود، آنقدر ساکت و آرام و اخلاقش عوض میشود که خانواده و دوستانش متوجه میشوند این آقامجید، دیگر مجید سابق نیست. او خیلی تلاش می کند خودش را به سوریه برساند تا به چیزی که گفته عمل کند. خانواده هم که میل و اشتیاق مجید را برای راهی که انتخاب کرده بود میبینند، مانع نمیشوند: «مجید جان، تو را به خدا سپردیم.»
میگفت از امام حسین (ع) خواستم آدمم کند
مادر شهید درباره تحولات روحی فرزندش در آن دوران میگوید: «برای اولینبار وقتی از سفر کربلا برگشت، از مجید پرسیدم در حرم آقا چه دعایی کردی و چه چیزی از امام حسین (ع) خواستی؟ گفت از آقا خواستم آدمم کند. مجید ٣_٤ماه قبل از رفتن به سوریه خیلی عوض شده بود. بیشتر وقتها با خودش خلوت میکرد و سجادهاش پهن بود و در حال دعا و گریه. برخلاف گذشته، نمازهایش را سر وقت میخواند، حتی نماز صبحش را هم اولوقت میخواند. خودش همیشه میگفت: «نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که اینطور عوض شدهام، دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم. میخواهم همیشه در حال عبادت باشم.»
آقامجید، خاکبازی نکن و خالکوبیات را بپوشان!
فرمانده یگان فاتحین تهران در خاطراتش از «مجید قربانخانی» نقل کرده است: «شب قبل از آغاز عملیات متوجه شدم مجید با یکی دیگر از دوستانش در حال کندن یک کانال است. گفتم آقا مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن! لباس آستینکوتاه هم پوشیده بود. گفتم چرا خالکوبی روی دستت مشخص است؟! چند بارگفتم آن را بپوشان! مجید جواب داد که این خالکوبی یا فردا پاک میشود یا خاک میشود.»
«مجید قربانخانی» در ۲۱ دیماه سال ۹۴ به همراه همرزمانش ازجمله شهید «مصطفی چگینی»، شهید «مرتضی کریمی» و شهید «محمد آژند» در منطقه خانطومان حلب سوریه به شهادت رسید و مفقودالاثر شد. پیکر او پس از گذشت حدود ٣ سال از شهادتش به وطن بازگشت. هویت شهید مجیدقربانخانی در سال ۹۸ توسط گروههای تفحص شهدا کشف و با آزمایش «دی ان ای» شناسایی شد.