همشهری آنلاین - نصیبه سجادی: امین فرزانه، خیر و چهره خوشنام پایتخت ازجمله این افراد است که ۲ دوره زندگی کاملاً متفاوت در طول عمرش رقم زده و در هر دو نیز سرآمد و شهره بوده است. زندگی کسی که این روزها همسایگان به سرش قسم میخورند، دستی در کار خیر دارد، به کهریزک میرود و... روی دیگری هم دارد که هیچگاه رهایش نمیکند؛ رویی پر از تاریکی و شرارت که در آن از آسیب رساندن بهخود و خانواده و اهل و عیال و همسایه دیده میشود تا دستگیری و زندان و...
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
همه از دستش عاصی بودند
تقریباً پای ثابت بیشتر دعواهای خیابانی که بهگفته خودش بر سر یک بوق زدن یا کلکل پوچ اتفاق میافتاد، بوده و این را افتخار میدانست که در یک روز بتواند در ۱۵ نقطه تهران درگیری بهوجود آورد. فرزانه میگوید: «کلاس اول دبستان را ۳ ساله خواندم. در نخستین نزاع منجر به چاقوکشی در ۱۳سالگی به زندان کانون اصلاح و تربیت فرستاده شدم. مادرم بیسواد بود و تا سر خیابان نمیتوانست تنها برود ولی بهخاطر من تمام تهران را گز میکرد و از این زندان به آن زندان به ملاقاتم میآمد. آن سالها تیمسار امیدیان یکبار در زندان از من سؤال کرد: چطور میتوانی در یک روز همزمان در ۱۵ نقطه تهران زد و خورد و کتککاری کنی؟ که پاسخ دادم: هر جا شری بود، خودم را میرساندم. دست خودم نبود.»
موقع ازدواج قول داد اما...
او ورزشکار بود و حتی مدال طلای دو ۱۵۰۰متر را کسب کرده ولی همین شرارتها و به قول خودش «حادثهجویی» به او مجال حضور در تیمملی را نداده است؛ چون فکر میکرده قلدری برایش جایگاه مهمتری میآورد. فرزانه که سر جمع ۱۲ سال از عمر ۶۳ سالهاش را در زندانهای مختلف گذرانده، موقع ازدواج قول میدهد که سر به راه شود ولی نمیشود یا نمیگذارند که بشود. میگوید که شر همه جا پیدایش میکرد.
وقتی دست به دامان امامحسین(ع) شد
بالاخره ورق برمیگردد. بلیت سفر به کربلا را یک دوست برایش تهیه و او عزم رفتن به زیارت امام سوم شیعیان میکند. فرزانه میگوید: «بچههایم بزرگ شده بودند. نوه داشتم. خسته شده بودم. باید کاری میکردم. دست به ضریح شدم و از امام حسین(ع) خواستم مرا نجات دهد. وقتی به شهرم برگشتم همسایهها برایم بنر زده بودند.»
بالاخره آن اتفاق خوب میافتد. امین فرزانه توبه میکند. او این بار چون به امام شهید قول داده بوده، زیر قولش نمیزند و مرد زندگی و خانواده میشود. به مردم بیبضاعت کمک و برای دختران یتیم جهیزیه آماده میکند، حجرهاش را به نام لوطیها نامگذاری و مرام لوطیگری پیشه میکند. زمانی بهدلیل اینکه در دعواهایش با کله درصورت طرف مقابل میرفت به «امین کله» معروف بود، الان همسایه و غریبه برای مردمداری و دست به خیر بودنش از او به نام «امین آقا» یاد میکنند.
نوکری مردم عبادت است
او که زندگی امروزش را مدیون اول آقا و بعد تا حدودی پلیس میداند، میگوید: «بارها پلیسهای امنیت منطقه دستگیرم میکردند ولی صحبتهایم را میشنیدند و وقتی متوجه میشدند که دارم سعی میکنم تغییر کنم کمکم میکردند وگرنه میتوانستند مرا در زندان بیندازند و فرصت تغییر را از من بگیرند.»
فرزانه از سالها پیش در بازار تهران مشغول کسبوکار است و دستگیری از نیازمندان و ایتام و گلریزان برای آزادی زندانیان مالی و حلالیت طلبیدن از کسانی که زمانی از کارهایش آسیب دیدهاند، انجام میدهد. او میگوید: «نوکری مردم عبادت است و کسی که به مردم خدمت کند به جایگاه و مقام میرسد.»
تلنگری که در کربلا خوردم
امین آقا که یکی از لوطیهای پرطرفدار و پرهوادار است و برخی او را در ردیف افرادی همچون طیب حاجرضایی قرار میدهند، میگوید: «توبه را خداوند برای چه درنظر گرفته؟ بالاخره انسان جایز الخطاست. طیبخان با آن شرایطی که داشت، با آن اسم و رسمی که همه میدانیم، محرم که میشد، دسته راه میانداخت، با پای برهنه، به سر و صورتش گل میمالید، سینه میزد. خیلیها بودند که اسم و رسم داشتند، لات بودند اما عاقبت، پاک شدند.» فرزانه ادامه میدهد: «وقتی به کربلا مشرف شدم تلنگری خورد به روح و روانم که تا حالا نخورده بود. آنجا یکی را دیدم که اطرافیانش میگفتند در یک کشور اروپایی، دهها مغازه طلافروشی دارد، آنجا نشسته بود روی زمین و گریه میکرد و مدام میگفت: حسین، حسین! مخلصی و صداقت را در آنجا دیدم و فهمیدم که اصل، انسانیت است نه داشتن پول، مقامهای دولتی، زور بازو و...».