همشهری آنلاین-محمد حسینی: پیرمرد عرقچینی مشکی به سر دارد و به عصای چوبی تکیه داده و به سختی میتواند روی پا بایستد. همسایههای حاج مرتضی مطلبی سالهاست که به صدای مؤذن پیر محله عادت کردهاند. حاجی، اول اذان میگوید و بعد به سنت مؤذنهای قدیمی، ذکر مناجات میکند. هشتادوپنجمین بهار زندگی را پشت سر گذاشته و حالا به سختی میشنود و حرف میزند و آرتروز شدید، توان راه رفتن و ایستادن را از او گرفته است. با این حال همچنان با رویی گشاده از مهمانانش پذیرایی میکند. در شناسنامه نامش مرتضی است اما پدرش نام مرتضی علی را برایش برگزیده بود و به همین دلیل همه اهالی محله او را با نام حاج علی میشناسند. حاج علی سالهاست که بیوقفه اذان میگوید و حتی کهولت و بیماری هم نتوانسته او را از این امر بازدارد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
در قدیم رادیو و تلویزیون نبود و بعد هم که این ابزار ارتباطجمعی وارد خانههای مردم شد، فقط متمولان میتوانستند از آنها استفاده کنند. بنابراین اعلام اوقات شرعی به عهده مؤذنها بود. در هر محله، فردی مسئولیت اذان گفتن را به عهده داشت و اوقات شرعی را به مردم یادآوری میکرد. حاج مرتضی علی دقیقاً نمیداند از چه زمانی اذان گفتن را آغاز کرده است. میگوید: «از وقتی که یادم میآید اذان گفته ام. دین ما برای اذان و برای کسی که اذان بگوید اهمیت و ارزش زیادی قائل شده است.» عبدالله پسر حاج علی میگوید: «پدرم بیش از ۶۰سال است که در این محله زندگی میکند. ما یک خانه ویلایی قدیمی داشتیم که پدرم صبح و ظهر و عصر جلو در حیاط، روبه قبله میایستاد و اذان میگفت.»
ماه رمضان که میشد مسئولیت حاجی دوچندان بود و باید همسایهها را برای خوردن سحری بیدار میکرد. چند سال قبل پدرم خانه قدیمیاش را با همسایهها تجمیع کرد و آپارتماننشین شد اما حتی این تغییر در سبک زندگی هم سبب نشد تا پدرم از گفتن اذان منصرف شود. در تمام این سالها نه باد و باران و نه کسالت و بیماری نتوانست پدرم را از اذان گفتن بازدارد و هنوز هم با اینکه قادر به ایستادن و راه رفتن نیست اما موقع اذان به کنار پنجره میآید و با صدایی البته نه به رسایی سالهای گذشته اذان میگوید. ما هم کنار پنجره برایش یک صندلی گذاشتهایم تا روی آن بنشیند و اذان بگوید و در مناسبتها هم گاهی بعد اذان چند خط در وصف همان روز و ایام میخواند.»حاج علی هر کجا که باشد اذان گفتن را ترک نمیکند. حاج مرتضی علی در مسافرت و مهمانی و حتی زمانی که در جاده است اذان میگوید. پسر حاجی میگوید: «بارها اتفاق افتاده که در جاده بودیم و پدرم از من خواسته ماشین را کنار جاده پارک کنم و بعد شیشه را پایین داده و ندای اللهاکبر و لاالهالاالله سر داده است. خیلیها از دیدن این کار پدرم تعجب و خیلیها هم او را تشویق میکنند. پدر عاشق مشهد رفتن است و همیشه هم برای اینکه نمازش شکسته نشود قصد ۱۰روز میکند و خدا را شکر کربلا و مکه هم رفته است و هرگز اذان گفتنش ترک نشده است.»
پارچهفروشی در محله
«احترام باداهنگ» همسر حاج علی، این روزها با عشق و علاقه از همسرش پرستاری و مراقبت میکند. او لحظهای حاجی را تنها نمیگذارد و از سالها زندگی با مردی مؤمن و متدین و زحمتکش اظهار رضایت میکند و میگوید: «حاجی بازنشسته کارخانه چیتسازی است. او مردی زحمتکش و سختکوش بوده است. بعد از بازنشستگی سر کوچه بساط پارچهفروشی داشت. تا حدود ۱۵سال قبل روی چرخ پارچه میفروخت تا اینکه بیمار شد. خیلی از اهالی محله از حاجی پارچه قسطی میخریدند و حاج علی از این نظر شهره محله شده بود.»عبدالله میگوید: «حاجی با عنایت و مدد خدا و اهلبیت(ع) زندگی خوبی داشته و حتی به فرزندانش کمک کرده است.»
پسر شهید
حاج مرتضی علی ۶ پسر داشت و اصغر پنجمین فرزند او بود. میگوید: «اصغر ۱۶سال بیشتر نداشت که فکر جبهه به سرش افتاد و در نهایت من و مادرش را راضی کرد و رفت. پسرم ۴ بار به جبهه اعزام شد. اصغر، جوشکار بود. دوستانش میگفتند یکبار ۱۲ ساعت در جزیره مجنون در آب بوده و جوشکاری میکرده است. آخرین بار وقتی همراه یکی از دوستانش برای استراحت بر میگشتند گلوله خمپارهای نزدیک آنها به زمین میخورد و موج انفجار موتور اصغر را پرتاب میکند و پسرم ۲۹اسفند ۱۳۶۲ به شهادت میرسد.»خاکسپاری اصغر هم در نوع خودش ماجرای جالبی دارد. زمانی که پیکر اصغر را به معراج شهدا میبرند، مردی که از اردبیل برای شناسایی پیکر پسرش آمده بود، به اشتباه اصغر را به جای پسرش شناسایی میکند و با اصرار و ارائه کلی عکس پیکر را با خود میبرد. اصغر بعد از یک تشییع باشکوه در اردبیل به خاک سپرده شد و این در حالی بود که خانواده مطلبی سخت پیگیر رسیدن پیکر اصغر بودند و در نهایت با عنایت خود شهید، خانواده مطلبی پیکرش را به تهران آوردند و در قطعه ۲۷ به خاک سپرده شد در حالیکه پیکر کاملاً سالم و تازه بود.
خاطرات کودکیام زنده شد
مدت زیادی نیست که به این محله اسبابکشی کردهایم. منزل ما خیلی به خانه حاج مرتضی علی نزدیک نیست اما چندباری که از جلو منزل آنها میگذشتم صدای اذانش را شنیدهام. با شنیدن صدای اذان حاجی هر بار خاطرات دوران کودکی برایم زنده میشود. بچه که بودم همسایهای داشتیم که اذان میگفت. این روزها مردم کمتر به این نکات توجه میکنند. اغلب مردم فکر میکنند چون رادیو و تلویزیون اذان پخش میکنند پس نیازی نیست خودمان اذان بگوییم. در حالیکه اذان گفتن یک سنت است و چه خوب است که به این سنتها پایبند باشیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
رحیم قیاثوند:
صدای اذان زنده را دوست دارم
صدای حاج آقا را که میشنوم یادم میآید باید نماز بخوانم. مادرم میگوید این خیلی خوب است که ما در همسایگیمان یک مؤذن داریم. اول فکر میکردم حاج آقا مرتضی برای اذان گفتن پول میگیرد اما از مادرم شنیدم که مؤذنها پول نمیگیرند و برای رضای خدا اذان میگویند. من که صدای اذان گفتن همسایهمان را دوست دارم و ترجیح میدهم صدای اذان را از کوچه بشنوم تا از رادیو و تلویزیون.
نازنین نصرتی:
الگویی برای جوانها
اغلب برای دیدن یکی از بستگانم به این محله میآیم و یکی دو بار موقع اذان گفتن حاجی از جلو خانه آنها رد میشدم که صدای اذان را شنیدم. اوایل خیلی تعجب میکردم. چون این روزها کسی در کوچه و خیابان اذان نمیگوید. بهخصوص وقتی میدیدم ایشان با وجود کهولت سن کنار پنجره ایستاده و اذان میگوید بیشتر تعجب میکردم اما حالا از اینکه میبینم هنوز هستند افرادی که بیاعتنا به تغییر سبک زندگی امروزی، بر باورها استوار ماندهاند خوشحال میشوم. این کار حاج آقا بهخصوص برای جوانها میتواند الگو باشد.
عصمت حاج رضایی
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه۲۰ تاریخ ۱۳۹۵/۰۹/۱۵