همشهری آنلاین- آیه شریفی: «عرفان نظرآهاری»، همچنین یکی از نویسندگان کتاب «داستان صلح» هم به شمار میرود. کلماتش حسی از لطافت را به مخاطب منتقل میسازد. این کلمات را میتوان در کتابهایش از جمله «پیامبری از کنار خانه ما رد شد»، «لیلی نام تمام دختران زمین است»، «جوانمرد نام دیگر تو»، «من هشتمین آن هفت نفرم»، «دو روز مانده به پایان جهان»، «روی تختهسیاه جهان با گچ نور بنویس» و «همسرم باد» مشاهده کرد. نظرآهاری که به تدریس ادبیات در مراکز مختلف از جمله دانشگاه علامه طباطبایی میپردازد، مهمان برنامه چهارسوق کتاب فرهنگسرای رازی بود. «چهارسوق کتاب»، برنامهای ویژه کودکان و نوجوانان منطقه است تا آنها بهصورت مستقیم با نویسندگان مورد علاقه خود گفتوگو داشته باشند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
زیباترین قرارهای جهان
نشست را با کلماتی از کتابهایش آغاز میکند: «برگ شادِ شاد بود. زندگی، درخت اعتماد بود. ناگهان ولی وزید باد. فرصتی به هیچکس نداد. برگ، بیدرخت شد. زندگی عجیب و سخت شد. برگ در به در، برگ هر طرف، برگ بیهدف، برگ غصه برگ، غم، ترس و وحشت و تگرگ هم، باغ و دره، کوه و دشت، روزها و ماهها و سالها گذشت. هیچکس ولی درخت او نبود. برگ، روزی عاقبت درخت خویش را شناخت. دل به شاخههای واژه باخت. برگ رفت و صفحهای کتاب شد. آن همه دعای بیجواب او مستجاب شد. برگ بودم و کتاب من تویی. آن دعای مستجاب من تویی.»
«عرفان نظرآهاری» را که از نزدیک ببینید، حرفهایش را که بشنوید، مطمئن میشوید که کتابهایش از روحیات او نشئت گرفتهاند. این موضوعی است که خودش هم آن را تأیید میکند: «خیلی از نوشتههای من برگرفته از رنجها، تنهاییها و مطالعات خودم است. وقتی این تجربیات را با دیگران به اشتراک میگذارم متعجب میشوم از اینکه دیگران هم آن را درک میکنند. این درک، خویشاوندی به وجود میآورد. کلمه، رگ و ریشه این خویشاوندی است و این احساس، بسیار شگفتانگیز است. اینجاست که میتوانیم حسی از جاودانگی را درک کنیم.»
نظرآهاری، ساکن منطقه ۱۱ نیست، اما به بهانهای در کنار ساکنان منطقه ۱۱ و علاقهمندان به کتاب قرار گرفته. این بهانه، برگزاری نشست نقد و بررسی کتاب «دو روز مانده به پایان جهان» است که در راستای برنامههای «چهار سوق کتاب» فرهنگسرای رازی برگزار میشود.
در مراکز فرهنگی مختلف، نشستهای متعددی درباره نقد و بررسی کتابها برپاست. باید دید نظرآهاری بهعنوان مهمان این نشست، در این باره چه نظری دارد. او میگوید: «هیچ چیز زیباتر از این نیست که آدمها به خاطر کتاب کنار هم جمع شوند. هر جایی که دو نفر به خاطر کتاب کنار یکدیگر بنشینند، بهشت اتفاق افتاده. این قرار، زیباترین قرارهای جهان است. بهتر است فرصت را غنیمت بشماریم که از این پس هر جا هستیم، دوست دومی با ما باشد. این دوست، کتاب است.»
شعر از جنس زیستن است
علاقهمندان به کتابخوانی و بهویژه مخاطبان کتابهای نظرآهاری، روی صندلیها نشستهاند و مشتاقاند تا پرسشهای خود را از وی بپرسند. وی با صبر به همه پرسشها پاسخ میدهد.
عناوین کتابهای شما شاعرانه است. این شاعرانگی از کجا میآید؟
نثر و شعرهایم، شاعرانه نوشتن است. شعرهایم شعر منثور است و نثرهایم شعر آهنگین. فکر میکنم شعر بیش از آنکه از جنس کلمات باشد، از جنس زیستن است. هر جا خشم و خشونت باشد، شعر وجود ندارد. این روزها شاعرانه زیستن را کم داریم. روزگاری، سرزمین ما سرزمین شعر بود، اما الان حس میکنم به نوعی شعر زیستن را از دست دادهایم. نگاه شاعرانه از ما دریغ شده. باید با طبیعت ارتباط بگیریم. چند وقت پیش خواهر یکی از دوستانم موقع عکاسی از یک مجلس عروسی داخل استخر افتاد، هیچکس به او کمک نکرد و او از دنیا رفت. اتفاق بدی در حال رخ دادن است، یعنی از دست دادن نگاه شاعرانه و از دست دادن لطافت و مهربانی. سهراب سپهری این نگاه را داشت. او به «گل سوسن میگفت شما.» یا اینکه در شعرهایش میگفت: «یاد من باشد کاری نکنم به قانون زمین بربخورد.» الان کاری میکنیم که به قانون زمین بر میخورد. احتیاج داریم که شعر و ادبیات به وجود ما تزریق شود. ما به کمکهای امدادی احتیاج داریم. باید به ما اکسیژن شعر وصل کنند تا حالمان بهتر شود. اگر شاعرانگی را میتوان در کتابهایم دید به این دلیل است که من در این زمینه تلاش میکنم. من مثل یک غواص، برای مخاطبان مروارید صید میکنم. اگر مخاطب اهل مروارید دیدن باشد، خیلی قشنگ است، اگر نه من همچنان به این غواصی ادامه خواهم داد. درباره عناوین کتابها هم من برای انتخاب آنها با مخاطبان مشورت میکنم. عناوین کتابها را در کلاسهایم روی تخته مینویسم و به چشمهای شاگردانم نگاه میکنم. اگر مخاطب با عنوان ارتباط گرفته باشد، آن را انتخاب میکنم. حس و ذوق مردم برای انتخاب عنوان کتابها به من کمک کرده.
۲ روز مانده به پایان جهان را که میخوانیم، با مجموعهای از روایتها مواجه میشویم که در آنها از تمثیل برای بیان مسائل عرفانی استفاده میشود. این انتخاب به چه دلیل است؟
بخشی از این انتخاب آگاهانه و بخشی ناآگاهانه بوده. دمخوری من با ادبیات کلاسیک، ناخودآگاه این انتخاب را برای من رقم زده. جامعه ایرانی، جامعهای است که سالها خطابه گوش کرده. ابوسعید ابوالخیر در منبر برای مردم خطبه میخواند و این خطبهها با شعر، حکایت و روایت آمیخته بود. ذهن تاریخی ایرانیها با تمثیلهایی از این دست آشناست. من از تجریه گذشتگان استفاده و فضای خطبهها را مکتوب میکنم. مولانا مدام از این قصهها میگوید. او میخواهد مفاهیم عمیق را با توده مردم در میان بگذارد. در این کتاب تلاشم این بود که فضایی بینابین ایجاد کنم برای آشنایی مخاطب امروز با ادبیات کلاسیک به همراه پشتوانه نگاه دینی و عرفانی به جهان. این فضا میتواند درمانگر باشد.
با توجه به سیری که در کتابهایتان طی کردهاید، آیا کتاب «دو روز مانده به پایان جهان» را ادامه کارهای قبلی میدانید؟ و آیا معتقد هستید آنچه نویسنده خلق میکند، متأثر از تجربیات اوست؟
قطعاً همینطور است. هر انسانی در عبور خود، تجربههای مختلفی را کسب میکند و همه اینها بر نوع نگارش او تأثیر میگذارد. البته این کتاب همزمان با کارهای دیگر خلق شده بود، اما در آن بعضی از نوشتهها دشواری معنایی و عرفانی بیشتری دارد. کتابهایی مانند «چراغهای رابطه»، «بالهایت را کجا جا گذاشتی» و «چای با طعم خدا» نگاه سادهتری دارند. در این کتاب، نثر دشوارتر میشود و سن مخاطب از مخاطبان قبلی بیشتر است. در سهـ چهار روایت کتاب از کتابهای ابوالحسن خرقانی تأثیر گرفتهام.
در اندیشه خیام، مفهوم «دم را غنیمت شمردن» دیده میشود. در کتاب شما هم این مفهوم هست. آیا با این موضوع موافق هستید؟
یکی از آموزههایی که بسیار تکرار میشود همین دم را غنیمت شمردن است که از یک نگاه یونانی برگرفته شده. این موضوع در همه فلسفههای عرفانی جهان هست. سهراب سپهری میگوید: «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است»، یا حافظ میگوید: «فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل/ چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن». گاهی دم را غنیمت میشماریم و بیخیال آینده هستیم. این نگاه خطرناک است. باید با لحظهای که در آن هستیم، بهعنوان یک دارایی مقدس استفاده کنیم. «دو روز مانده به پایان جهان»، بر همین مضمون عرفانی تأکید دارد که فرصت اندکی داریم. عنوان کتاب هم دعوتی برای فهم اکنون است. در سوره «والعصر»، خداوند میفرماید: «قسم به زمان که زیان کردی.» به نظر میرسد در این کتاب به تلاش برای چشیدن طعم زندگی دعوت میشویم.
این نگاه به زندگی از کجا نشئت میگیرد و نگاه شما به زندگی چیست؟
فکر میکنم به میزانی که با فضای اطرافمان ارتباط برقرار کنیم، خوشبخت خواهیم شد. جهل و ندانستن در این جهان برای ما بدبختی به همراه میآورد. به قول سهراب سپهری: «آب بینوشیدن میفهمیدم.» درک جهان، ما را بزرگ میکند و به وجد میآورد. اگر به جهان دقیقتر نگاه کنیم، هر روز دچار شگفتی میشویم. آنچه در کتابهایم دیده میشود، نگاه معمولی من به دنیا است. فکر میکنم خیلیهای دیگر هم همینطور زندگی میکنند. بچهها هم همین نگاه را دارند، اما وقتی از کودکی فاصله میگیرند، این نگاه کمرنگ میشود.
نوجوانان علاقهمند در نشست بررسی آثار نظرآهاری
مخاطبان در جلسه نقد و بررسی نشستهاند و مشتاق به نظر میآیند. برخی از آنها ساکنان منطقه ۱۱ هستند، اما اغلب اعضای کتابخانه رازی را تشکیل میدهند. «سارا احمدی»؛ دانشآموز ۱۲ ساله، یکی از همین مخاطبان است. او که در کلاس ششم درس میخواند، کتاب «دو روز مانده به پایان جهان» را هم مطالعه کرده و با تسلط بر کتاب در جلسه نقد و بررسی شرکت کرده است.
یکی از داستانهای «دو روز مانده به پایان جهان»، توانسته نظر او را جلب کند. در باره این داستان میگوید: «داستان در کولهات چه داری، درباره ارتباط با خدا است. این داستان درباره آدمی است که کوله پشتیاش را به دوش میاندازد و راه میافتد تا دنبال خدا بگردد. بین راه، درختی از او میپرسد کجا میروی؟ در نهایت هم درخت به آدم میگوید من در خودم دنبال خدا میگردم.»
سارا، زیاد کتاب میخواند، بیشتر هم به شعر و قصه علاقه دارد. این نشست، نخستین نشست ادبی است که در آن شرکت کرده. «عرفان نظر آهاری»، نویسنده مورد علاقه اوست و از این نویسنده، کتابهایی مانند: «بالهایت را کجا جا گذاشتی» و «نامههای خط خطی» را مطالعه کرده. درباره «نامههای خط خطی» هم این سؤال را دارد که نظرآهاری چطور این موضوع را برای کتابش انتخاب کرده است.
«هستی نقی پور»، ۱۳ ساله است. او هم در نشست نقد ادبی کتاب شرکت کرده. هستی، هم زیاد کتاب میخواند و نظرآهاری، نویسنده مورد علاقه او است. او هم کتابهای «بالهایت را کجا جا گذاشتی»، «نامههای خط خطی»، و «دو روز مانده به پایان جهان» را مطالعه کرده. هستی، هم شعر دوست دارد. سارا درباره علاقهمندی خودش و هستی به کتاب میگوید: «هر دومون توی کار سهراب سپهری هستیم.»
در کولهات چه داری؟
«در کولهات چه داری»، داستان مورد علاقه سارا از کتاب «دو روز مانده به پایان جهان» است: «کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت. نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود. مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زیر لب گفت: ولی تلختر آن است که بروی و بیرهاورد برگردی. کاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجاست. مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه میداند. پاهایش در گل است، او هیچگاه لذت جستوجو را نخواهد یافت و نشنید که درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز کردهام و سفرم را کسی نخواهد دید؛ جز آنکه باید...»
-----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۱ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۳/۰۷