یک قرن پیش اسمش «گذر قلی» بود؛ اهالی کوچه می‌گویند روز و روزگاری این کوچه محل گذر پهلوانی به نام «قلی» بوده است. برای همین هم گذر قلی به این نام معروف شده است.

همشهری آنلاین-مرضیه موسوی:حالا این کوچه پر رمز و راز خیابان خیام که چندین متری با چهارراه گلوبندک فاصله دارد «کوچه شهید کارکن اساسی» نام دارد؛ جوانی از اهالی این کوچه که در دوران جنگ ۸ ساله به شهادت رسید و قدیمی‌های این کوچه هنوز او را خوب به یاد می‌آورند. کوچه شهید کارکن اساسی یا همان گذر قلی چند سالی می‌شود که خود را گم کرده و دیگر شباهتی به سال‌های اوج درخشندگی‌اش ندارد. تازه‌واردهایی که پا به این کوچه می‌گذارند و خبری از تاریخچه آن ندارند، حتی فکرش را هم نمی‌کنند که روز و روزگاری نه چندان دور این کوچه برای خودش برو و بیایی داشته است.  

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید 

وصله‌های ناجور

کوچه باریکی است پر از رفت و آمد مردم و حضور پررنگ موتورسیکلت‌ها. کفش‌فروشی و تولیدی‌های کفش کاسبی غالب در کوچه را تشکیل می‌دهند. هر از چندی درختی درست در وسط پیاده‌رو روییده و کار را برای تک و توک خودروهایی که در این کوچه به چشم می‌خورند سخت کرده است. ساختمان‌های قدیمی و از نفس افتاده انبارها و کارگاه‌هایی هستند که بوی کفش‌های نو، بوی سریشم و چسب و چرم و پلاستیک از آنها در کل فضای کوچه می‌پیچد. ‌

گاه و بیگاه مغازه‌هایی با چهره‌های نو نوار شده مثل وصله‌ای ناجور دیوارهای فرسوده کوچه را رنگ زده‌اند. چند ساختمان بلند و عریض و طویل مثل غول‌هایی که از درخت لوبیا پایین آمده باشند در طول کوچه به چشم می‌خورند. اینکه این ساختمان‌های بزرگ در این کوچه نزار چگونه جا گرفته‌اند و چه می‌کنند سؤالی است که ذهن همه حتی رهگذران را هم به خود مشغول کرده است. آدم‌هایی که از کوچه عبور می‌کنند یا در کفش‌فروشی‌ها سرکی می‌کشند و گاه خرید می‌کنند چهره‌ها و لهجه‌هایی غریب دارند و راه تهران را از شهرستان‌های مختلف برای خود دراز کرده‌اند. کاسبان قدیمی و سالخورده جای خود را به جوان‌ترها داده‌اند.

۳۰ سال پیش... 

«سی سال پیش این کوچه به این شکل نبود. اهالی کوچه کارکن اساسی تهرانی‌های قدیمی و اصیل بودند. حالا قدیمی‌های این محل رفته‌اند و جای آنها افرادی از شهرستان‌های مختلف آمده‌اند. کاسب‌ها و اهالی این کوچه آدم‌هایی مذهبی بودند. یادم می‌آید که برخی از کاسب‌ها اول صبح که به مغازه می‌آمدند حتماً جلو مغازه را آب و جارو می‌کردند. بعد هم چند آیه‌ای از قرآن می‌خواندند. دیگر این رسم و رسوم ورافتاده و برخی آداب کاسبی را رعایت نمی‌کند. ‌» 

این را «محمداکرم اسلامی» می‌گوید که سی سال است در کوچه کارکن اساسی کفش می‌فروشد. ساکن این کوچه نیست اما اهالی قدیمی این کوچه را می‌شناسد. از خانواده شهید کارکن اساسی می‌گوید: «از ایرانی‌های مقیم عراق بودند که در دهه چهل از این کشور رانده شده و به ایران بازگشته بودند. هیچ‌کس نمی‌داند وجه تسمیه نام خانوادگی آنها چه بود. آدم‌های خوبی بودند و مردم‌دار. تا همین چند سال پیش خانواده کارکن اساسی در همین جا، ابتدای کوچه ساکن بودند. اما از اینجا رفتند. خیلی از قدیمی‌های این محله از اینجا رفتند. ‌»

از خانواده‌هایی می‌گوید که جزو سرشناسان بودند و شخصیت‌هایی که در زمینه فعالیتشان سرشناس و در این کوچه ساکن بودند: «سال ۵۹ بود که یک روز در بیرون از مغازه تیراندازی شد؛ یکی از همسایه‌ها که نامش را به خاطر نمی‌آورم از شخصیت‌های انقلابی بود و منافقان برای‌ ترور او به این کوچه آمده بودند. همه آن سر و صداها و زد و خوردها برای از میان برداشتن این آدم بود که در همسایگی ما زندگی می‌کرد. ‌»

جای خالی همسایه‌ها

کوچه باریک و درازی است که نام‌های بزرگی را با خود یدک می‌کشد: «آیت‌الله ‌گلپایگانی، آیت‌الله ‌مشکینی، علامه جعفری، خانواده آل احمد، نراقی، و خیلی از سرشناسان تهرانی در این کوچه زندگی می‌کردند و همسایه دیوار به دیوار ما بودند. آن سال‌ها زندگی در این کوچه طعم خوبی داشت و خیلی‌ها آرزویشان بود در چنین محله‌ای زندگی کنند. اینجا سر بازار بود و کوچه مرفهی به حساب می‌آمد. به جای همه این مغازه‌های کفش‌فروشی و کارگاه‌ها هم قصابی و بقالی و نانوایی و شیرینی‌پزی و... بود. کم‌کم کوچه تغییر کرد؛ قدیمی‌ها از اینجا رفتند و آدم‌های جدید به اینجا اضافه شدند که من بعد از چندین سال هیچ‌ یک را نمی‌شناسم. زندگی در این کوچه سخت شد. ما هم برای ۶ سال اینجا را ترک کردیم و در کرج ساکن شدیم. اما من نتوانستم آنجا طاقت بیاورم و دوباره به همین خانه و همین کوچه برگشتیم. چه سال‌های خوشی که در این کوچه نداشتیم. ‌» 

«معصومه هاشمی» ۵۰ سال است که کوچه کارکن اساسی را می‌شناسد و هنوز هم از همسایه‌های قدیمی خود یاد می‌کند. از بافت مذهبی و البته باسواد کوچه که فضای آن را تحت تأثیر خود قرار داده بود. چادر مشکی‌اش را سر کرده و سبد خرید در دست، به سمت «گذر مستوفی» پیش می‌رود. آرام راه می‌رود و آرام حرف می‌زند: «جای آدم‌های بزرگی که در این کوچه زندگی می‌کردند خالی! ‌»

خانه تاریک است

خانه‌ها و مغازه‌ها از حد فرسودگی گذشته و به مرز «بسیار فرسوده»! رسیده‌اند. یعنی در حدود مرزهای ویرانی و خرابی. از قدیمی‌های محل جز چند نفری باقی نمانده‌اند. برای همین هم کسی نیست که بگوید دقیقاً در کدام خانه قدیمی این کوچه، کدام شخصیت علمی و مذهبی و ادبی و... ساکن بوده است. تنها خانه‌ای که می‌توان با یقین در مورد آن حرف زد خانه «آل احمد» است با دری چوبی و سبز رنگ که سر در آن تابلویی از تعلق سازمان میراث فرهنگی به این خانه حرف می‌زند: «در زدن بی‌فایده است. نگهبان اینجا فقط با هماهنگی قبلی در را باز می‌کند. آن هم به روی کسی که از اداره میراث نامه‌ای داشته باشد. ‌»

این را مکانیکی می‌گوید که درست روبه‌روی خانه آل احمد در حال تعمیر یک خودرو است. خانواده آل احمد را چندان نمی‌شناسد. فقط چیزکی از همسایه‌ها شنیده. ردیف موتورهای پارک شده در مقابل در را نشان می‌دهد؛ خیر خانه متروکه آل احمد به موتورسوارهای کوچه رسیده که با خیال راحت موتورسیکلت خود را مقابل در آن پارک می‌کنند و نگران اعتراض صاحب خانه نیستند.  

بن بست‌های تنگ و ترش و پیچ و واپیچ کوچه کارکن اساسی یا گذر قلی هر کدام بار نام یکی از بزرگان قدیمی این محله را به دوش می‌کشند: «بن بست جعفری، بن‌بست نراقی، بن‌بست آل احمد و...‌» کوچه‌ای که یک دم از عبور موتورسوارها خالی نمی‌شود.  

-----------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۲ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۷/۱۹