«عمادآور» نام محله‌ای است در مجاورت بزرگراه «شهید آوینی». عمادآور حالا دیگر نه شهر است و نه روستا.

همشهری آنلاین-سودابه رنجبر: از یک سو بعضی نمادها و اصالت‌ها و سبک زندگی روستایی در آن حفظ شده و از سوی دیگر نتوانسته در مقابل هجوم نمادهای زندگی شهری مقاومت کند. اداره میراث فرهنگی و گردشگری ری، این محله را «نگین ری» لقب داده است. وقتی در طول بزرگراه شهید آوینی حرکت کنید قبل از رسیدن به دوربرگردان اول، بادگیر قدیمی ابتدای ورودی روستا نگاهتان را پر می‌کند و تصویری از یزد در ذهنتان تداعی می‌شود؛ شاید بتوان گفت معماری و نمای عمومی گذشته این محله تلفیقی از عروس کویر(یزد) و عروس بلاد اسلامی (ری) است.  

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

بادگیر روستای عمادآور تنها بادگیر تاریخی استان تهران است که قدمت آن را تا حدود ۴۰۰ سال تخمین زده‌اند. البته این بادگیر داخل عمارتی قرار گرفته است که بعد از گذشت این همه سال هنوز پابرجاست؛ ساکنان این عمارت از نواده‌های اربابانی هستند که طی ۲۰۰ سال گذشته زمام امور را در این روستا در دست داشتند و جالب اینکه آنها هنوز هم در این روستامحله زندگی می‌کنند. تاریخ شفاهی عمادآور که قدیمی‌ها آن را به نام «احمدور» می‌شناسند بسیار جالب است.

تاریخ این روستا چه از نظر معماری و چه از نظر هویت فرهنگی اهمیت دارد. علاوه بر این بیشتر اهالی این روستامحله بومیانی هستند که نسل در نسل ساکن عمادآور بوده‌اند. پیشینه سکونت بعضی از اهالی به چند قرن قبل برمی‌گردد و همین بر اهمیت این روستا افزوده است. با مرور تاریخ شفاهی درمی‌یابیم که چرا یزدی‌ها در این روستا مستقر شدند و چطور با گذشت سال‌ها عمارت بادگیر و ساکنان آن ماندگار شده‌اند؟

دسترسی آسان به روستا به قدری مهم بود که خیابان «درختی» را فقط برای رسیدن به روستای عمادآور آسفالت کرده بودند. برای رسیدن به آن ابتدا باید روستای دولت‌آباد قیصریه را پشت سر می‌گذاشتند. در آن زمان روستای عمادآور تفرجگاهی برای تهرانی‌ها بود؛ اهالی قدیمی هنوز گل‌های محمدی اطراف جاده را به خاطر دارند. این محدوده به قدری بوته گل محمدی داشت که در طول مسیر بوی خوش گل مشام هرتازه واردی را نوازش می‌کرد.

عمادآور تنها روستایی بود که از طریق خیابان درختی قابل دسترسی بود؛ خیابانی معطر به عطر گل‌های محمدی. امروزه دیگر حتی یک گل محمدی هم در این روستا نمی‌روید و در عوض تصفیه‌خانه جنوب تهران در نزدیکی آن سر برآورده است. روستایی که تا چند سال قبل تفرجگاه پایتخت‌نشین‌ها بود حالا محلی شده برای سرریز شدن پساب‌ها.

روستای عمادآور را اهالی قدیمی به نام روستای احمدور می‌شناسند. می‌گویند: «احمد نام ارباب روستا بود که مدت‌ها در عمارت بادگیر ابتدای روستا ساکن بود. اهالی از جور و استبداد بعضی از اربابان روستاهای دیگر بسیار شنیده بودند اما هرچه از اربابان روستای احمدور به خاطر می‌آورند عدالت و احترام به کشاورز است. شاید به همین دلیل نوادگان خانواده خان هنوز در عمارت قدیمی ساکن هستند و رابطه خوبی با اهالی دارند.  

قلعه و باغ

شهید «سنسپور» نام خیابان اصلی روستای عمادآور است. ۲طرف خیابان تا چشم کار می‌کند زمین‌های سبزیکاری است. وجود زمین‌های سبزیکاری در روستای عمادآور و نیاز اهالی این روستا به کارگران فصلی، سبب شده تا در سال‌های اخیر تعداد افراد غیربومی در این روستا زیاد شود؛ به‌طوری که اکنون حدود ۱۲۰ خانواده افغانستانی در این روستا ساکن شده‌اند.

  سمت راست جاده اصلی گودبرداری شده است و ریشه درختان قدیمی و کهنسال از خاک بیرون زده اما همچنان برجای خود ایستاده‌اند. آهن‌فروشی که ابتدای روستا و در دکانش مشغول خم کردن میلگرد است می‌گوید: «این کانال برای انتقال پساب‌های حرم حضرت عبدالعظیم(ع) به تصفیه‌خانه جنوب تهران حفر شده است.»از قدیم این روستا به ۲قسمت قلعه و باغ تقسیم شد. سمت راست خیابان را که بیشتر، خانه‌های مسکونی در آن قرار گرفته است اهالی به نام قلعه می‌شناسند.

هر چند در ابتدا اثری از قلعه به چشم نمی‌خورد اما پس از نخستین پیچ، خانه‌های گلی با سقف‌های گنبدی نمایان می‌شوند. خانه‌هایی که هر لحظه در حال فروریختن است اما وقتی در آن سرک می‌کشی صدای خنده‌های کودکانه از حیاط خانه به گوش می‌رسد. جالب است که هنوز زندگی در این خانه‌ها جریان دارد. سقف‌های گنبدی شکل خانه‌ها ایزوگام شده است و نور خورشید در وسط روز برسقف‌های گنبدی می‌تابد و آنها را درخشان می‌کند.  

هدیه‌هایی برای همسر ارباب

«اکرم دارایی» ۴۸ ساله، کودکی خود را در این روستا گذرانده است. او می‌گوید: «تا همین چند سال قبل هنوز قلعه روستای عمادآور پابرجا بود. قلعه، دری بزرگ داشت و در یک ساعت مشخص آن را می‌بستند. فردی به نام «محمد دربان» هم تا مدت‌ها مسئولیت باز و بسته کردن در قلعه را برعهده داشت.» او می‌افزاید: «قبل از اینکه بزرگراه‌ها ساخته شود دسترسی ما به مرکز شهر آسان‌تر بود. بیشتر دختران روستای عمادآور تا مقطع دبیرستان درس می‌خواندند. گروهی به مدرسه‌ای در خیابان هلال‌احمر می‌رفتیم. اگرچه خیلی‌ها محله ما را به نام روستا می‌شناسند اما در ۵۰ سال گذشته محله ما از خیلی از محله‌های دیگر شهرری آبادتر بود.»

اکرم خانم به کاج‌های کهنسال و سر به فلک کشیده باغ اشاره می‌کند و می‌گوید: «وقتی ارباب سلامت هر ماه برای حساب و کتاب به روستا می‌آمد همین‌جا زیر این کاج‌ها با اهالی می‌نشست و از کار و زراعت با آنها صحبت می‌کرد و با هم چای می‌خوردند. خانم‌های روستا در هر فصل هدیه‌ای برای همسر ارباب آماده می‌کردند؛ مثلاً در تابستان رب گوجه‌فرنگی می‌پختند و در پاییز رب انار و انواع ترشی را آماده می‌کردند و همیشه رابطه خوبی بین اهالی روستا و زمین‌داران وجود داشت. آن زمان رسم بود خانم‌ها هم پا به پای مردان کار می‌کردند و در زمین‌های کشاورزی فلفل و گوجه‌فرنگی و... برداشت می‌کردند.»

خیّر مسجدساز

«حاج عباس دهقانی» یکی از اهالی قدیمی روستای عمادآور است. خانه آنها نخستین خانه در خیابان قلعه بود که حالا جای خود را به مسجد امام حسن مجتبی(ع) داده است. او چند سال قبل خانه خود را وقف مسجد کرد. پیش از آن هم قسمتی از زمین‌های کشاورزی‌اش را وقف ساخت مدرسه کرده بود. او به تنهایی در ‌آباد کردن این روستا نقش مؤثری داشت و اهالی از او به‌عنوان فردی خیّر یاد می‌کنند.

«محسن دهقان» پسر حاج عباس می‌گوید: «پدرم ازکودکی در این زمین‌ها کار کرده است و حالا در دهه نهم زندگی‌اش قرار دارد. همه فکرش‌ آبادانی این روستاست. هرچند که در این راه موانعی هم وجود دارد. به‌عنوان مثال عمادآور هنوز نام روستا را با خود یدک می‌کشد اما به دلیل قرار گرفتن در محدوده شهر اهالی نمی‌توانند دامداری کنند. از سوی دیگر چون نام روستا دارد پس هیچ ساخت‌وساز شهری هم نباید در آن صورت گیرد.»

محسن دهقان در حالی‌که روی کاناپه زهوار در رفته داخل زمین‌های کشاورزی لم داده است می‌گوید: «در روستای ما کار، کوچک و بزرگ وجود نداشت. همه باید کار می‌کردیم. یادش به خیر با پسر بچه‌های روستا تا ساعت ۱۲ ظهر کار می‌کردیم. ناهار را در راه مدرسه و با لباس‌های خاک گرفته، کنار قنات‌ها می‌خوردیم و اغلب مواقع دیر سر کلاس حاضر می‌شدیم. همانجا نخستین ضربه‌های خط‌کش را نوش جان می‌کردیم و فردا روز از نو و روزی از نو. مدرسه ما در کوچه پاچنار بود.»

محسن دهقانی می‌گوید: «اهالی می‌توانند با پیگیری‌های مکرر، سند خانه‌هایشان را از اداره ثبت اسناد و املاک بگیرند ولی شهرداری پایان کار نمی‌دهد و خرید و فروش خانه‌ها راکد مانده است. در روستای ما کسی حق ساخت‌وساز ندارد. اخیراً متوجه شده‌ایم روستای ما بخشی از طرح کمربند سبز تهران است.  

یزدی‌ها در عمادآور

سال‌هاست از نخستین مهاجرت یزدی‌ها به این تکه از سرزمین ری می‌گذرد. «سیدحسین حسین‌زاده» از جمله نخستین یزدی‌هایی است که به‌عنوان رعیت از یزد به این روستا آمده و در آن مستقر شده است. او می‌گوید: «پیش از من هم کشاورزان دیگری در این روستا کار می‌کردند که اصغر بسپار، یکی از آنها بود. وقتی ارباب روستا صداقت اصغر بسپار را در کشاورزی می‌بیند به او اعتماد کامل می‌کند.

او که سال‌هاست از دنیا رفته رابطی بین کشاورزان و ارباب بود و از آنجایی که تمام رتق و فتق امور را در دست داشت از اقوام خود در یزد دعوت کرد که برای کشاورزی به این روستا مهاجرت کنند و این‌گونه بود که عمادآور محل زندگی یزدی‌ها شد. به دلیل وصلت‌های فامیلی در این روستا بیشتر ساکنان آن با یکدیگر ارتباط محکم و دوستانه‌ای دارند. بسیاری از ساکنان این روستا تمکن مالی خوبی دارند اما به دلیل وابستگی به اقوام و محیط آرام در این روستا مانده‌اند. با این حال بزرگ‌ترین گلایه آنها زندگی در خانه‌هایی است که بسیار فرسوده شده است.»

حسین‌زاده می‌گوید: «از ابتدا در روستای ما نظم خاصی حاکم بود. روستای ما ۳نماینده مردمی داشت. یکی کدخدا که رابط بین دولت و مردم بود. دیگری مشاور و نماینده ارباب بود و سومی مسئول انجمن روستا بود که پدرم سید علیرضا حسین‌زاده این مسئولیت را برعهده داشت. انجمن در واقع همان شورای روستا بود.»حسین‌زاده که حالا مویی سفید کرده است دنباله‌رو پدر شده و حدود ۲۰ سالی است که در شورای روستا فعالیت می‌کند و پیگیر مطالبات اهالی است.»  

ارباب سلامت و شاهزاده‌های قاجار

درخت‌های کاج سر به فلک کشیده باغ عمادآور قدمتی بیش از ۳۰۰سال دارند. عمارت وسط باغ به قدری استوار بنا شده که در این چند سال نیازی به مرمت پیدا نکرده است. بادگیر در بلندترین نقطه عمارت نگاه رهگذران را خیره می‌کند. باتوجه به حضور یزدی‌ها در این روستامحله شاید در ابتدا چنین به نظر برسد که این بادگیر سوغاتی از یزد باشد؛ در حالی که یزدی‌ها حدود۱۵۰ سال بعد از ساخت بادگیر در این روستا ساکن شده‌اند.

«اعظم سلامت» بانوی سالخورده این عمارت که جوانی خود را در این خانه گذرانده است می‌گوید: «شاهزاده‌های قاجار که برای تفرج به اینجا می‌آمدند این عمارت را به خانواده سلامت فروختند که ۴ برادر به نام‌های حسن، مهدی، محمد و احمد بودند.» اعظم خانم که عروس خانواده سلامت است می‌گوید: «به دلیل اینکه احمد سلامت بیشتر از بقیه برادرها در این روستا رفت‌وآمد داشت و ساکن بود این روستا را به نام احمدور می‌شناختند. خانواده سلامت بعد از اصلاحات ارضی، این زمین‌ها را ترک کردند و حتی این عمارت چند سالی بدون صاحب مانده بود در بدو انقلاب اسلامی خانواده ما موقت به این روستا برگشت ولی اینجا ماندگار شدیم.»

اعظم خانم در اتاق حوض خانه روی تخت نشسته است و از گذشته‌ها می‌گوید. ‌از سیزده‌به‌درهایی که خانواده بزرگ سلامت، همه در این باغ دور یکدیگر جمع می‌شدند. او همان‌طور که به خروجی بادگیر اشاره می‌کند می‌گوید: «به دلیل آلودگی هوا و وجود گرد و خاک زیاد نمی‌توانیم از بادگیر استفاده کنیم و انتهای آن را پوشانده‌ایم.»
 

-----------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشرشده در همشهری محله منطقه ۲۰ در تاریخ ۱۳۹۴/۰۸/۱۱