همشهری آنلاین - فرشاد شیرزادی: نصرالله پورجوادی، استاد دانشگاه تهران، مدرس فلسفه که صاحب کتابهای متعددی در زمینه عرفانپژوهی هم هست، تحصیلات تکمیلی فلسفه خود را در کشور ایالاتمتحدهآمریکا به پایان برده است. او در کنار غلامحسین ابراهیمیدینانی و رضا داوریاردکانی جزو استادان شاخص فلسفه ایران محسوب میشود. پورجوادی که متولد ۱۳۲۲ تهران و اصالتاً اصفهانی است، میگوید: «زبان بهعنوان دستگاه سازنده فلسفه، در طول زمان، رنگ خودش را به این مفهوم تحمیل میکند و بیتردید باید فلسفه را با توجه به زبان هر اقلیم شناخت و بهجای آورد.» گفتوگوی ما با پورجوادی، سهل و ساده شروع شد و در ادامه به مباحث غامض هم برنخورد. مانند کتابهای «افلاطون» و «پرسشهای بزرگ فلسفی» ساده و با زبانی سهل و همهفهم با این استاد فلسفه صحبت کردهایم.
برای کسانی که میخواهند مقدماتی از درک فلسفی و مطالعات فلسفی را پشت سر بگذارند، بهعنوان مدرس این حوزه و کسی که سالها در دانشگاه فلسفه تدریس کرده است، چه کتابهایی را پیشنهاد میکنید؟ کدام کتابها برای مخاطبان و طالبان اندیشههای فلسفی گامی رو به جلوست و آنها را در این عرصه پیش میراند؟
بیتردید و در بدو شروع بحثمان باید بگویم که یکی از بهترین کتابها در این عرصه «افلاطون» است. به هر حال این کتاب به سادهترین شکل ممکن مسائل و مباحث فلسفی را مطرح میکند. در دیالوگهای افلاطون مباحث فلسفی ساده و بیپیرایه طرح میشود. یکی دیگر از کتابهایی که خواندنش را توصیه میکنم، «پرسشهای بزرگ فلسفی» است. این کتاب که بهتازگی از سوی نشر چشمه به چاپ سوم رسیده است، نوشته «رابرت سی سولومون» است و زهره قلیپور آن را به فارسی برگردانده است.
زبان این دو کتاب چگونه است؛ سهل و ممتنع یا دشوار و پیچیده؟
به همین دلیل که زبان سادهای دارند، این دو کتاب را برای خواندن مقدمات فلسفه پیشنهاد کردم. زبان این دو اثر نسبتاً ساده است و ترجمههای دیگری هم که از این دو اثر در بازار وجود دارد، تقریباً قابلقبول هستند. برخی ترجمهها نیز مانند برگردانهای فواد روحانی مورد پسند من است. ترجمههای آقای لطفی در زمینه فلسفه هم بینقص است. در مجموع این سلسله آثار ساده را برای آشنا شدن با فلسفه و آن هم برای عموم مردم پیشنهاد میکنم.
اگر بخواهید خواندن فلسفه را از سنین نوجوانی و برای نوجوانان پایهریزی کنید، چه کتابهایی را پیشنهاد میکنید؟
کتابهای سادهتری هم هست، اما اگر اجازه دهید، قضاوت دقیقی در اینباره نکنم. طبعاً در بازار، کتابهای جدیدتری آمده است که قابل اعتناست و شاید از نگاه من مخفی مانده باشد.
در زمان تدریس، کلاسهای مقدماتی هم داشتید؟
سالهاست که از کلاسهای مقدماتی آموزش فلسفه هم دور شدهام. برای یافتن پاسخ صحیح شاید به استادان دیگر فلسفه بتوان مراجعه کرد و پاسخ را از زبان آنها دریافت.
فلسفه غرب را برای مطالعه ترجیح میدهید یا فلسفه و حکمت شرق را توصیه میکنید که تخصص خودتان هم هست؟
برای من بهعنوان مدرس و رهروی این حوزه و کسی که سالها در عرصه فلسفه اسلامی کتاب نوشته و خوانده، فلسفه فلسفه است. برای من مرز چندانی بین شرق و غرب فلسفه وجود ندارد،اما از زمانی که ذهنیت فلسفی خودم را به جای آوردهام، فلسفه یونان را به هر فلسفه دیگری ترجیح میدهم.
آیا این درست است که به لحاظ ماهوی خط و مرزی بین فلسفه غرب و شرق قائل شویم؟
من در حرفهایم سخنی از فلسفه شرق به میان نیاوردم.
من عنوان کردم و میخواهم پاسخ پرسشم را برای مخاطبان کتابهای شما بیابم. برخیها قائلاند که اگر «دنیای سوفی» یوستین گوردر را خواندیم، هرمان هسه و مثلاً «سیزارتا» و «گرگ بیابان» را هم باید بخوانیم. آیا این دو جریان را تکمیلکننده یکدیگر میبینید یا این دو را از هم تفکیک نمیکنید؟
بههرحال فلاسفهای در جهان فلسفی ظهور کردهاند که در غرب شناخته شدهاند، کار کردهاند و اندیشیدهاند. برخی فلاسفه هم شرقی بودهاند.
میتوان این دو جریان را از هم جدا کرد؟
تا حدودی بله.
چگونه و با چه کیفیتی؟
چون بههرحال فلسفه تابع کشورها، جریانها و زبانهاست. فلسفه در زبان اتفاق میافتد و میتوان گفت هر زبانی هم از منظری فلسفه خودش را دارد. ژرمنها، انگلیسها، روسها و شرقیها و حتی چینیها فلسفه را به زبان خودشان و با فرهنگ بومی خودشان درک میکنند و میاندیشند. نوع پرسشها، نوع طرح مسائل و نوع پاسخهایی که میدهند در هر زبان و فرهنگ و هر بوم و بر، تا حدودی تابع زبان و اقلیم است. متفکرانی که به آن زبان فکر کردهاند، درواقع زبان را برکشیدهاند و بالا بردهاند. از قدیم هم چنین بوده است. از قدیم به هر حال فلسفهها تابع علیتها و زبان بوده است؛ مثلاً یونانیان بهطور مشخص به زبان یونانی باستانی و زمانی هم رومیها به نوعی فلسفه دست یافتند که منحصر بهخودشان بود؛ حتی ایرانیها هم برای خودشان فلسفه داشتند. فلسفه فارسی هم قدمت خاص خودش را دارد و باید آن را در عهد باستان جست. به هر حال زبان عنصری است که فلسفه را میسازد و باید از دل زبان فلسفه را بررسی کرد. زبان از هر ازاویه که به فلسفه بنگریم، عنصر مهمی است و رنگ خودش را به فلسفه میسپارد. درواقع زبان کارخانه و سازنده اصلی دستگاه فلسفی است.