همشهری آنلاین- علیالله سلیمی: داستانک «خاک دامنگیر تهران دامن این شهر را گرفت» در حال و هوای دلتننگی ساکنان قدیمی تهران نسبت به رشد بیرویه این شهر و حذف تدریجی نشانههای طبیعت در دلِ این کلانشهر است.
تنها پنجره اتاق پیرمرد از روزی که برج روبروی خانهاش قد کشیده و سر به آسمان دودی و غبارآلود شهر ساییده بود، دلگیر و تاریکتر از قبل شده بود. پیرمرد هم غمگینتر از قبل شده بود چون هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می شد میدید گلدانهای پشت پنجره در نبود نور و روشنایی کافی روز به روز پژمردهتر میشوند. برج نوساز رو به روی پنجره خانه پیرمرد، شیک و براق بود اما در چشم پیرمرد، یک توده بدخیم و کوه سیمانی کدر بود که نمیگذاشت نور آفتاب به گلدانهای پشت پنجره پیرمرد بتابد. او با گلهای پشت پنجره حرف میزد و به آنها میگفت:«دیدید گفتم خاک دامنگیر تهران بالاخره دامن این شهر را هم خواهد گرفت. حالا همان روز است.»