همشهری آنلاین- سمیراباباجانپور: نکتهای که فرزندان او در گفتوگویشان بارها بر آن تأکید کردند این بود که پدر در هرلحظهای که لازمش داشتیم برای ما وقت میگذاشت و گوش شنوای حرفهای ما بود. «پدر علاقه خاصی به عید غدیر داشتند.»
قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
محمد کریمی، پسر دوم مرحوم حاج احمد کریمی، با این جمله از پدر میگوید و ادامه میدهد: «برنامههای مذهبی زیادی در خانه داشتیم. هرسال محرم برنامه عزاداری در خانه برپا بود. مردم و همسایهها مهمان ما بودند. اما مراسم عید غدیر خانه ما طور دیگری معروف بود. پدر علاقه بسیار زیادی به این مراسم داشتند. با اینکه سید هم نبودند، ولی حرف حضرت علی (ع) که به میان میآمد حالشان عوض میشد. تأکید فراوان داشتند تا نهجالبلاغه را حفظ کنیم. خودشان دعای ولایت امیرالمونین (ع) را هرسال میخواندند. زمزمههای ایشان چنان دلنشین بود که هیچگاه فراموش نخواهد شد. همه اعضای خانواده و دوستان و اقوام در این مراسم شرکت میکردند. در روزهای نخست فوتشان همه به هم نگاه میکردند و میگفتند: بعد از ایشان جشن عید غدیر چه میشود؟ دعای ولایت را چه کسی خواهد خواند؟ این به این دلیل بود که ایشان تأکید بسیاری بر برپایی عید غدیر داشتند.»
محمد کریمی به توجه ایشان به نهجالبلاغه اشاره میکند و میگوید: «خودشان بسیار نهجالبلاغه را میخواندند. قبل از عید غدیر به تکتک نوهها زنگ میزدند و بخشهایی از نهجالبلاغه را مشخص میکردند تا حفظ کنند. آنها هم باعلاقه این کار را میکردند. در جشن عید خطبه را میخواندند و جایزه میگرفتند. رفتارشان طوری بود که بچهها باعلاقه فعالیتهای مذهبی را انجام میدادند.»
صدایش بلند نمیشد
کسی از اهل خانه صدای بلند او ر ا نشنیده است. هیچ اتفاقی باعث نمیشد تا صبر و آرامش ایشان تنزل پیدا کند. مهدی کریمی میگوید: «به نظر من رفتار پدر در خانواده خاص بود. بهخوبی میدانست با هر کس چگونه برخورد کند. با نسل جدید همراه بود. این نوع رفتارشان در عمل سیاسی و حتی تعاملات اقتصادی ایشان هم صدق میکرد. تعادل در زندگی پدر حرف اول را میزد. جالب است بدانید که ما در عمر خودمان صدای بلند ایشان را نشنیدیم، یعنی خدای نکرده کجخلقی، صدای بلند و ... از او سراغ ندارم.
با اذان پدرجان از خواب بلند میشدیم | اذان خاطرهانگیز حاج احمد کریمی
خیلی اهل مدارا بودند. در مشکلات خیلی اهل تغافل بودند، این نکته خیلی مهمی بود. شاید یکگوشهای از منزل چند تا از بچهها یا بزرگترها باهم اختلاف داشتند، ولی ایشان خیلی آرام گوشهای نشسته بودند و ورود نمیکردند؛ انگار که نمیشنیدند.
تعاملشان با بچههای کوچک وصفناپذیر بود. اصلاً نمیشد باور کرد که با آن جایگاهی که در خارج از خانه داشتند و آن صلابت و اقتدار، اینگونه بنشینند پای حرفهای نوههای کوچک خانواده و آنها هم از سر و کول ایشان بالا بروند. برای همین حرفشان خریدار داشت و همه حرمتش را نگاه میداشتند.»
بیماری پدر غافلگیرانه او را از ما گرفت
فاطمه کریمی، دختر مرحوم احمد کریمی، بهراحتی نمیتواند فراق پدر را باور کند: «کسی را از دست دادم که هیچ جایگزینی برایش نیست. همین اواخر هرگاه به عیادتش در بیمارستان میرفتیم میخندید. یکبار فیلمی از بیمارستان برایمان فرستاد تا از احوالش برایمان بگوید، حرفهایش را شروع نکرده ما را به حمایت از ولایتفقیه توصیه کرد؛ چیزی که خودش بسیار به آن ایمان داشت. بعد از آن به حجاب تأکید داشت. میگفت دوست ندارم کسی در نسل من بیحجاب باشد. براین نکته تأکید داشت و برایش هم تلاش میکرد. با رفتار و کردارش دختران را به رعایت حجاب تشویق میکرد.
مریض که شد برایمان باورپذیر نبود. از وقتیکه یادم میآید پدر اهل ورزش صبحگاهی بود. هرروز نیم ساعت حتماً ورزش میکرد. هیچوقت هم فراموش نمیکرد. در غذا خوردن و سبک زندگی به رعایت اعتدال تأکید داشت.
متأسفانه بیماری او ما را غافلگیر کرد. ایشان اصلاً سابقه بیماری نداشت. به گفته پزشکشان، سرطان ایشان از نوع بسیار نادری بود که بدون هیچ پیشزمینهای کل بدن را درگیر کرد و ظرف مدت کوتاهی از پا درشان آورد. روزی برای عیادت رفته بودم. قرار بود از استخوانشان آزمایشی بگیرند. وارد اتاق که شدم دیدم قفسه سینهشان سوراخ است و از آن خون می آید. چهرهشان زرد شده بود، ولی باز میخندید. گفتم پدرجان، با این حال هم میخندید؟ گفت: چه کنم؟ بهجز صبر هم کاری میتوان کرد؟ پرستار میگفت: گرفتن این آزمایش بسیار دردناک است. ایشان در حین انجام آزمایش فقط قرآن میخواند.
هر روز در بستر بیماری پیگیر اوضاع غزه بود. در همان تخت بیمارستان هم به امور مردم میپرداخت. پدر ناباورانه همه را ترک کرد.»