همشهری آنلاین - سحر جعفریان: کسب و کارِ فتوگرافخانه سیدجواد تهامی رونق که گرفت، بساط دوربین جعبه چوبی کشویی، داگرئوتیپ، ورقههای مسی ِ نقرهاندود، کاغذ و پلاکهای شیشهای و تاریکخانهاش را بُرد حوالی میدان بهارستان که آن روزگار، میانِ جماعتِ فرنگ رفته و آنها که کمی به زحمت دستشان به دهان میرسید، به عنوان یکی از مهمترین راستههای تجاری ویژه فتو و فتوگرافان، اسم و رسم بر هم زده بود. سید جوادِ عکاس، میشد نسلِ دومِ عکاسان ایرانی که آموختهها و مهارتشان را وامدارِ نسل نخست بوده؛ نسل نخست کسانی مانند ملک میرزاقاسم (یکی از پسران فتحعلی شاه قاجار)، آقا رضاخان اقبال السلطنه (نخستین عکاسِ حرفهایِ اولین عکاسخانه ملوکانه با لقبِ رسمی عکاسباشی)، تعدادی از مستشاران حکومتی-نظامی و سیاحان خارجی مانند ژول ریشار فرانسوی، لوئیجی پِشه ایتالیایی، ایوانف روسی که به روسی خان مشهور بود و پرکارترینشان یعنی آنتوان سوروگین روسی. پوشیده نیست که نام آشناترینِ این عکاسانِ نسلِ نخست، خود ناصرالدین شاه قاجار با آن جمله معروفش «خودمان انداختیم» که پای هر عکس تحریر میکرد، بوده است. روایتِ فتوگرافی سیدجواد تهامی که هنوز آجرچین عکساخانهاش با همه فرسودگی پابرجاست و مُهرِ معتبرِ قدیمیترین عکاسی پایتخت را بر پیشانی دارد، در این گزارش بخوانید.
عکس اول
دوستیِ سیدجواد با علی خادم (یکی از شاگردانِ عبداللهمیرزا، استادِ فنِ عکاسی در بالاخانه مدرسه دارالفنون) پیش از احداثِ عکاسخانهاش اتفاق افتد. اتفاقی که حالا بعد از یک قرن، نوه سیدجواد یعنی «سیاوش تهامی» آن را اینگونه از زبانِ پدربزرگش نَقل میکند: «پدربزرگم، چون ذوق و طبع هنری داشت از حساب و کتابِ حجره پدرش هیچ نمیدانست و هیچ هم نمیخواست که بداند. آشنایی او با علی خادم، سبب شد تا پای درسِ استادان عکاسی آن دوره بنششیند. استادانی مثل ماشاللهخان و جهانگیرخان مصور.»
بار پدرپیشگی
سید جواد، آنقدر عکس از تهران مسطح و خاکی با ساکنانِ جورواجورش برداشت که مدتی بعد به دایرالمعارف تصویری تهران شهرت یافت و فتوگرافیاش را موزه عکس نامیدند. او رشته ذوق به هنر عکاسی را در سرشتِ یکی از ۲ پسران خود یعنی «داریوش» گرهای محکم زد. داریوش نیز گِردِ پدر که یا سرگرم دوربینهای آگرئوتیپ و بعدها دوربینهای پولاروید بود یا در تاریکخانه به برداشتن و ظاهر کردن عکس مشغول بود، قد کشید و بزرگ شد. اصول عکاسی یاد گرفت و از زیر و زِبَرِ وسواسِ مشتریان که برای خوشنمایی هر چه بیشتر در عکسشان، از هیچ فیگور و ژست خارقالعادهای دریغ نمیکردند، آگاه شد. داریوش با پدرپیشگی خود، بارِ میراث فرهنگی، هویت شهری و تاریخ یک صنعت بزرگ را به دوش کشید و سالها بعد (۱۳۹۶) خسته از بیتوجهی مسئولان مربوطه، سنگینیِ آن را بر دوش تک فرزندِ ذکورش (سیاوش) گذاشت. در همین سال بود که فتوگرافی مدتی تعطیل شد و کمی بعد با وعدههای همچنان تحقق نیافته مسئولان، به فعالیت نیمبند خود در وضعیتی که شایسته میراث فرهنگی و تاریخی نیست، ادامه داد.
دلخوش به رهگذرها
آخرین فتوگرافی بازمانده از کارگاهها یا آتلیههای عکاسیِ نسل دوم این صنف که ثبت ملی نیز نشده، ۳۲ متر مساحت دارد. سقفش در ارتفاعی بلند روی دیوارهایی به رنگِ مغزپستهای چِرک، بند مانده. کمدهای قدیمی انباشته از کاغذ، کتاب و نگاتیوهای سوخته، سینهکش هر دیوار، دیده میشود. چند قابِ عکس رنگ و رو رفته از چهره سیدجواد و پسرش هم روی دیوار لابه لای قابهای پُرشمار از لوحهای تقدیر و تشکرهای اداری و سازمانی که کج و معوج معلق ماندهاند، آویزان است. انتهای فتوگرافی، تاریکخانه قرار دارد با دری چوبی و تَرَک خورده که قابلیت کشویی بودنش از فرطِ کهنگی از بین رفته و برای گشودنش راهی جز زورآزمایی نمیماند. هرچند، زورآزماییِ بیحاصلیست چراکه بعد از کنار رفتن لنگه متحرک در، تاریکخانهای کوچک با بقایایی از چراغهای تصویربرداری نمایان میشود که به سبب انباشتِ اضافات، به انباری شباهت دارد! با این حال، کم نیستند تعداد رهگذرانی که هر روز از سرِ نوستالژیبازی یا یادآوری اولین عکس که در همین فتوگرافی ثبت کردهاند و یا حتی شگفتیِ کشفِ یک میراث در شلوغهای بهارستان، دقالبابش میکنند. سیاوش میگوید: «دلم به همین رهگذرها که بیتفاوت نیستند، خوش است وگرنه که خدا میداند از این عکاسی برای من و خانوادهام، نان و آب درنمیآید. شاید این عکاسخانه باید خودش هم به خاطرات سیاه و سفید عکس هایش بپیوندد.»
بیشتر بخوانید: عکاس و کلکسیونر عکسهای قدیمی تهران درگذشت