تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۸۸ - ۰۶:۵۷

ترجمه - ساناز سرابی‌زاده: «زیبایی» و «امر زیبا» در شمار مفاهیمی‌ هستند که عمری به درازنای اندیشه بشر دارند.

با این حال،  تحول عمده در این مفهوم در دوران جدید رخ داد؛ به این معنا که اگر در گذشته زیبایی در مفهوم نظم و هماهنگی طبیعی و تعادل اخلاقی بود،  در دوران مدرن به ویژه پس از تاملات زیبایی شناختی کانت،  این مفهوم یکسره دگرگون شد و ذوق،  حس و تجربه زیبایی شناختی محور تفکرات فیلسوفانه قرار گرفت. به هر روی، روایت این تحول اگرچه بارها بازگو شده  اما هنوز از جذابیت‌ خاصی حکایت دارد. مطلب حاضر می‌کوشد تا از منظری تاریخی به تفاوت‌هایی که از مفهوم «زیبایی» در تاریخ فلسفه غرب و شرق دور وجود داشته، اشاره کند.

زیبایی عموما خصیصه‌ای تعریف شده که در پدیده‌هایی نظیر طبیعت، آثار هنری و انسان تجلی یافته است و تجربه ادراکی خوشایند و لذت بخشی را از طریق جلوه‌های بصری و حسی نظیر قالب و صورت، رنگ یا ویژگی شخصیتی به بیننده القا می‌کند، بدین‌سان زیبایی غالبا میزانی از هارمونی را به رخ بیننده می‌کشاند.

طبق دیدگاه سنتی در غرب،  از دوره باستان تا قرون وسطا زیبایی جوهره وجود گیتی است که با نظم و هارمونی و ریاضیات در هم آمیخته شده است. فلاسفه کلاسیک، زیبایی را همجوار حقیقت، نیکی، عشق، عدم و وجود می‌دانند و در این دیدگاه، زیبایی جایگاه والایی دارد؛ یعنی شالوده و بنیان تمام این هستی پهناور. این فلسفه مدرن بود که مبحث زیبایی را از دایره هستی‌شناسی به قلمرو ذهنی انسان منتقل کرد.

الکساندر باوم گارتن (1762_1714) برای اولین بار اصطلاح «زیبایی‌شناسی» را مورد استعمال قرار داد که در واقع به معنای تجارب حسی است که به انسان از دیدن زیبایی دست می‌دهد،  در مقابل منطق که به‌دنبال به دست آوردن معیارهای صحیح برای شناخت حقیقت است؛ بدین‌ترتیب زیبایی از دیگر مولفه‌های هستی شناسی نظیر حقیقت، نیکی، عدم و وجود تفکیک شد.

ایمانوئل کانت تقریبا اولین فیلسوفی بود که مبحث زیبایی را به‌عنوان یک رشته علمی مستقل گسترش داد. زیبایی‌شناسی شامل مباحثی است که مجموع تاملات زیبایی‌شناختی، ارزش‌های وجودی آن و بیان زیبایی در آفرینش‌های هنری را دربرمی گیرد.

تفکر مدرن زیبایی از سه جهت با دیدگاه کلاسیک متفاوت است: 1) این فلسفه سهم بیشتری برای جنبه‌های بصری پدیده‌ها در قضاوت از میزان زیبایی قائل است. 2) حیطه زیبایی اخلاق را نادیده انگاشته است. 3) زیبایی شهودی ریاضیات را که نشانگر زیبایی بی‌همتای طبیعت و منشأ تئوری‌های علمی ظریف و دقیقی است نادیده می‌انگارد.شاید بتوان در مورد دیدگاه نخست خوش بینی به خرج داد زیرا آنچه شخص طبیعتا ادراک می‌کند تجربه‌ای‌ است که از نوعی کنش متقابل حامل و محمول به دست می‌آید و نه از محمول زیبایی به تنهایی. برخی معتقدند که دیدگاه دوم تفکر مدرن، زیبایی را بی‌مایه کرده است، در حالی‌که تصور سوم آن هنگام که با ضرورت‌های مباحث علمی مواجه می‌شود تزلزل زیبایی‌شناسی مدرن را بیش از پیش آشکار می‌سازد.

تاریخچه تفکرات زیبایی‌شناسی

زیبایی‌شناسی را هسته ارزشمند سراسر تاریخ، سنن و فرهنگ‌های گوناگون دانسته‌اند.
در این زمان که زیبایی شناسی چنین جایگاه تاریخی و فرهنگی‌ای دارد، مفاهیم و معیارهای زیبایی از دوره‌ای به دوره‌ای دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر متحول می‌شود.

فلسفه کلاسیک

واژه یونانی «kalos » ( زیبا) در جوامع یونان باستان نه تنها برای توصیف زیبایی پدیده‌ها بلکه برای بیان صفات نیکوی اخلاقی، در خطاب به نجبا و طبقات عالی رتبه اجتماعی و اموری مشابه استعمال می‌شده است. واژه یونانی «kalokagatia » ( زیبایی _نیکی ) دو واژه نیکی و زیبایی را به یکدیگر پیوند می‌زند؛ «آمیزه‌ای مقبول» و بدیهی درمتون یونانی. فلسفه یونانی براین پیش فرض نهاده شده که « سعادت» (eudaimonia) بالاترین خیر مطلق است.

اگرچه فلاسفه تفسیر گوناگونی ازسعادت دارند،  مع الوصف همه در این موضوع اتفاق نظر دارند که سعادت هدف غایی زندگی است و این‌گونه یونانیان به کمال مطلق زیبایی و ابزاری ساختن آن در جهت رسیدن به خیر مطلق، دست پیدا کرده‌اند.

آنان نطفه زیبایی را شیرازه وجود حقیقت و نیک سرشتی می‌شمارند که این بیان،  خود در واقع به برترین خیر که همان وجود حق لایتناهی است اشاره دارد. بنابراین مشاهده می‌شود که مبحث زیبایی‌شناسی دارای حیطه مستقلی نبوده و در معنای امروزی که مطالعه تجارب حسی انسان از ادراک زیبایی است و در واقع و پس از کانت ظهور کرده معرفی نشده است.

فیثاغورث و پیروانش

فیثاغورث و پیروانش بر این عقیده بودند که هارمونی(نظم) ماهیت عینی بدنه این جهان است. هارمونی، گویی بر اساس تعادل و توازن ریاضیات پایه‌گذاری شده و زیبایی ماهیت خارجی پدیده‌هایی است که هارمونی، نظم و توازن را در کنار یکدیگر به ارث برده‌اند. و بر همین اساس آنها نسبت‌های ریاضیاتی را بسیار نزدیک به «تون»ها و «ریتم‌»های موسیقی دریافتند.

فیثاغورثی‌ها علم زیبایی‌شناسی مندرج در ریاضیات را هسته و درون مایه اعمال عبادی خویش برای تصفیه روح از پلیدی‌ها دانستند. از نظر آنها ادراک زیبایی، مراقبه و مکاشفه پله‌های ترقی روح بود و معتقد بودند که این مناسک روح را جاودانه می‌سازد. آنان تئوری‌های زیبایی را بر اساس چارچوب‌های اندیشه‌های خویش بنا نهادند. نظریاتشان نسبت به جاودانگی روح، همانند رابطه تنگاتنگ ریاضیات و زیبایی تاثیرات عمیقی بر افلاطون داشت.

افلاطون بر زیبایی، خیر و عدالت همانند وجود و لایتغیربودن الهه‌های آسمانی ثابت عقیده بود. این اندیشه‌ها نه تصورات ذهنی یا پدیده‌های متافیزیکی بلکه پدیده‌هایی عینی، لایتغیر،  جاودانه و خارجی‌ هستند و در محدوده الهیات جای می‌گیرند. از دیدگاه افلاطون، انگاره زیبایی که در وجود بی‌نقص خدایان ازلی و ابدی تجلی یافته در وجود خاطی انسان نیز به ودیعه گذاشته شده است. او معتقد بود که دنیای بی‌نقص «ایده‌ها»ها  سایه خویش را بر پهنه دنیای انسانی گسترانیده است. بنابراین زیبایی زمینی در مقابل زیبایی بی‌نقص آسمانی از دیدگاه او در حیطه متافیزیک جای دارد.

ارواح انسانی جاودانه‌اند. هر انسانی با تصورات ذهنی روشنی از زیبایی و دیگر تفکرات مرتبط با آن به دنیا می‌آید. به مجرد ورود روح به بدن هنگام تولد، انسان موقتا این آموخته‌ها را به فراموشی می‌سپارد و در طول مدت زمان عمر خویش می‌کوشد تا خویشتن و پدیده‌های زیبای این جهان را بشناسد و این، فرایند گردآوری مجدد «ایده‌»ها و آموخته‌هایی است که روح موقتا آن را به دست فراموشی سپرده است. با عروج روح به مقامی والاتر، تدریجا زیبایی ظاهر،  جایگاه خویش را به زیبایی باطن، زیبایی شخصیت و دیگر قلمروهای معنوی و غیر مادی می‌بخشد. زیبایی جسمی و ظاهری در نزد افلاطون از اهمیت و ارزش پایین تری برخوردار است اما همین زیبایی، روح را طبیعتا به جست‌وجو و ادراک کمال زیبایی رهنمون می‌سازد.

افلاطون قوه «اروس» ( عشق ) را نیروی محرکه تلاش و جست‌وجوی انسان برای رفع عطش اندیشه‌های کمال گرای زیبایی روح و روان می‌داند. او نیکی و خیر را برترین زیبایی‌ها می‌شمرد و در واقع مجموعه خیری می‌داند که در خیر مطلق گردآمده‌اند. در خداشناسی افلاطون،  زیبایی، نیکی، حقیقت و دیگر امور معنوی ملزوم و لازم یکدیگرند و در نتیجه «زیبا باش»،  با «فضیلت باش» و «معرفت حقیقی» داشته باش  سه جزء جدایی ناپذیرند.

فلوطین که مؤسس مکتب نو افلاطونی است، نیز موکد این مطلب است که نیکی و زیبایی در یک حیطه جمع هستند و روح باید تربیت و شایستگی یابد تا نیکی و زیبایی در آن هویدا شود.

ارسطو

بر خلاف افلاطون، ارسطو زیبایی را نه تنها به‌عنوان پدیده‌ای لایتغیر و جاودانه بلکه خاصیت طبیعت و دست‌آفرینه‌های هنری می‌داند. آن زمان که زیبایی و نیکی را در هم آمیخته می‌دانند، ارسطو آنها را از نقطه نظر مفاهیم ادراکی متمایز می‌کند.

ارسطو توانست پهنه تئوری‌های هنری را گسترده‌تر سازد اما اندیشه‌ها و مباحث او در باب زیبایی و هنر در آثار مختلف‌اش نظیر متافیزیک،  فن خطابه و اخلاق جلوه گر شده و بیش از هر چیز بر صور موجود هنری و گسترش آن،  تمرکز یافته است.

فلسفه قرون وسطا

متفکر مسیحی سنت آگوستین در آثار خویش،  به خاستگاه مفاهیم زیبایی، نیکی و ذات آفریننده گیتی استناد می‌کند. به نظر وی، زیبایی همانند نیکی و وجود از جوهر باری تعالی سرچشمه می‌گیرد.

آگوستین نظری یکسان با افلاطون در باب زیبایی، خیر و نیکی، وجود،  کمال و دیگر فضایل اخلاقی دارد. از دیدگاه او لازمه عبور از گذرگاه تطهیر روح، درک عقلانی نظم و هارمونی جهان و شهود باطنی زیبایی،  آفریدگار جهان است.

توماس آکویناس زیبایی و نیکی را دومقوله جدا از هم عنوان می‌کند،  با این حال حقیقت وجودی آنها را یکی می‌بیند. نظر به اینکه تنها سرچشمه زیبایی، نیکی و وجود، یک منبع واحد لایزال است، او جوهره وجود زیبایی را کمال، هارمونی و نظم و ترتیب برمی شمارد.

فلسفه معاصر

پس از پایان دوره قرون وسطای مسیحی و سلطه کلیساها، مباحثات زیبایی شناسی از دیدگاه متافیزیکی خویش به سوی مطالعه ادراک زیبایی ره‌پیمود. در زمان شکوفایی هنر در عصر نوزایی و پس از آن، زیبایی تحت عنوان قابلیت‌های انسانی در خلق آثار هنری مورد توجه قرار گرفت. در قرن 18میلادی آلکساندرباوم گارتن برای نخستین بار واژه زیبایی شناسی(Aesthetic) را به معنای مطالعه درک و حس انسان در مواجهه با زیبایی به کار برد.

کانت با نگارش نقد قوه حکم فلسفه هنر را تحت عنوان حیطه‌ای مستقل بنا نهاد. نقد عقل محض، نقد عقل عملی و نقد قوه حکم به ترتیب سه حوزه طبیعت، آزادی و هنر را از طریق نقد و تحلیل سه قوه ذهنی آدمی: فهم،  اشتیاق و احساسات مورد تحلیل قرار می‌دهد. تجزیه و تحلیل زیبایی یکی از شاخه‌های مستقل فلسفه همانند معرفت‌ شناسی و اخلاق شد و این شروع، خروج از فلسفه کلاسیک بود.

مطالعه زیبایی پس از کانت از زیبایی طبیعت به زیبایی درهنر ارجاع داده شد. پیروان رمانتیسم آلمانی نظیرگوته، شیلر و هولدرلین و فلاسفه آلمانی نظیر شلینگ و هگل،  بعد‌ها فلسفه هنر را بسط و گسترش دادند. غور و بررسی در مکتب ایده‌آلیسم آلمانی با فلاسفه‌ای نظیر شلینگ و هگل از نقطه نظر تاریخی به اوج خود رسید.

پس از هگل، مبحث زیبایی از متافیزیک تفکیک شد و هنر از مفهوم باستانی خویش که با زیبایی در هم آمیخته بود، تفکیک شد. با این احوال در قرن بیستم روح تازه‌ای در وجود بحث متافیزیک زیبایی، توسط هیدگر و گادامر دمیده شد. امروزه فلسفه زیبایی و هنر یکی از شاخه‌های حائز اهمیت فلسفه است.

اندیشه‌های شرق دور

تفکرات فلسفی شرق، سه عقیده رایج را دنبال می‌کند:  تائویسم، کنفوسیونیسم و بودیسم. این سه مکتب با یکدیگر عجین شده و یک زمینه هماهنگ را آفریده‌اند که خمیرمایه درک و فهم زیبایی در آن شکل گرفته است. برخلاف فلسفه غرب، شرق یک تئوری تجریدی از زیبایی طرح نکرده است. در شرق، زیبایی عموما پیوندی مشترک با اخلاقیات کنفوسیونیسم) و جهان بینی (تائویسم) داشته است. واژه چینی برای مفهوم «زیبایی» از  واژه‌های «گوسفند» و «بزرگ» ترکیب شده است.

همان‌طور که کنفوسیوس در جایی شرح می‌دهد، گوسفند حیوانی است که در مراسم عبادی و مذهبی به خداوند تقدیم می‌شود. بنابراین زیبایی به معنی  قربانی بزرگ  است که اشاره ضمنی به قربانی عابد در پیشگاه معبود خویش دارد. فضیلت‌های سنتی رایج نظیر احترام به والدین، وفاداری و وظیفه شناسی و خود ایثارگری عابد در پیشگاه معبود،  درهم‌گره خورده و زیبا و باشکوه می‌نماید. مع الوصف زیبایی را عموما در اعمال دارای فضیلت، برخورداری از شخصیتی نیکو و سرمشق و الگوی دیگران بودن، دانسته‌اند.

فلسفه شرق زیبایی زن را در وفاداری او به شوهرش، زیبایی فرزند را در احترام به والدین و وفاداری به ولی نعمت خود،  دانسته است.

برهان اخلاقی زیبایی

«جذابیت، فریب‌آمیز است و زیبایی بیهوده و عبث است  اما زنی که از خداوندگار خویش بیم دارد، قابل ستایش است.»این عبارت از انجیل تصور سنتی مسیحیان و یهودیان را از زیبایی خلاصه وار بیان کرده است؛ تصویر والای یک زن عفیف که او را برای چنین زهد و پرهیزکاری نظیر خردمندی، جدیت و سخت کوشی، نیکوکاری و وفاداری به همسرش ستایش می‌کند.

همچنان که کنفوسیوس نوشته،  این خیر و نیکی است که به همسایگان زیبایی می‌بخشد. بیش از امر به فضیلت فردی، اندیشه‌های شرق دور، ابتدا بر روابط خانواده و جامعه،  احترام به والدین، وفاداری و نجابت و صداقت معطوف شده بودند.

به نظر می‌رسد جنبه‌های گوناگون زیبایی اخلاق یا نیکی و مهربانی در این مکتب از زیبایی متجلی در طبیعت و هنر جایگاهی والاتر یافته و بیشتر نمودار و رهنمون به بهشت آسمانی هستند؛ و سرانجام طبق گفته فیلسوف فرانسوی «ویکتور کوزن» که میراث دار فلسفه یونان است: «زیبایی سیرت،  پایه و اساس تمام زیبایی‌های حقیقی است.»

New world encyclopaedia