همشهری آنلاین- شهره کیانوش راد: دکتر سیدمحمدرضا کلانترمعتمدی، فوقتخصص جراحی عروق و متخصص جراحی عمومی است؛ کسی که سابقه آشناییاش با دکترسیدعلیرضا مرندی به دهه۴۰ و دوران دبیرستان برمیگردد. این دوستی تا زمان تحصیل در آمریکا ادامه یافت و بعدها مستحکمتر شد. دکترکلانترمعتمدی گوشهای از خاطرات بیش از ۶۰سال رفاقت با دکتر مرندی را برایمان بازگو کرد.
به ما میگفتند ۳تفنگدار!
آشنایی من با دکتر سیدعلیرضا مرندی از دوران دبیرستان شروع شد. با هم در مدرسه سعدی اصفهان درس میخواندیم. من و دکتر مرندی و دکتر ایرج فاضل، هر ۳در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شدیم. از اصفهان به تهران آمدیم و در یک اتاق اجارهای در چهارراه لولاگر زندگی دانشجویی خود را شروع کردیم. هر روز ما ۳نفر با اتوبوس به دانشگاه میرفتیم. دانشجویان اسم ما را گذاشته بودند ۳تفنگدار! وقتی به دانشگاه میرسیدیم میگفتند: ۳تفنگدار آمدند! حدود سال۱۳۴۳ بعد از پایان یافتن دانشگاه، به سپاه بهداشت رفتیم.
توصیه پدرم به من و دکتر مرندی
هنگام رفتن از ایران، پدرم ما را تا فرودگاه بدرقه کرد و همان جا به من و دکتر مرندی گفت: «روز عاشورا، حضرت امام حسین(ع) به لشکریان یزید فرمودند: «شکمهای شما از حرام پر شده که حرف حق به گوشتان نمیرود.» مبادا به آمریکا که میروید، گوشت غیرذبیحه استفاده کنید!» این توصیه همیشه در ذهن ما بود. زمانی که به آمریکا رفتیم، همسر دکتر مرندی باردار بود و ما گوشت استفاده نمیکردیم. بالاخره یک روز من و دکتر مرندی به مرکز شهر یا اصطلاحا به داونتاون رفتیم تا شاید آنجا مرغ زنده پیدا کنیم. هر چه میگفتیم چه میخواهیم کسی متوجه منظورمان نمیشد. بعد از کلی گشتن، توانستیم از فروشنده مسلمان سیاهپوست (دفعات بعد فهمیدیم مسلمان است) مرغ زنده بخریم. خودمان مرغها را ذبح کردیم و به خانه بردیم. آنجا بود که از تعجب همسرانمان تازه متوجه شدیم که باید پَر این مرغها را در آپارتمان بکنیم!
مراسم عقد و ازدواج خیلی ساده برگزار شد
من و دکتر مرندی دوران دبیرستان، دانشگاه و حتی دوران سربازی هم با هم در یک سربازخانه بودیم؛ بنابراین کاملا روحیات ایشان را میشناختم. میدانستم که میخواهد ازدواج کند، اما خب در آن دوره بهدلیل مسائل مالی شرایط ازدواج را نداشتند. من زودتر ازدواج کرده بودم و بعد از رفتن به سپاه بهداشت، واسطه ازدواج دختر دایی همسرم با آقای دکتر مرندی شدم. به همسرم گفتم که دختری را میشناسی که مناسب علیرضا باشد؟ همسرم دختر داییاش را پیشنهاد داد. بعد هم من و همسرم به همراه دکتر مرندی برای خواستگاری به منزل دایی همسرم رفتیم. آن زمان وضع مالی هیچکدام از ما خوب نبود. پدر معصومه خانم (همسر دکتر مرندی) مردی بسیار شریف و از آن مسلمانان اهل علم بودند. میدانستند ما صداقت داریم و دکتر مرندی هم پسر پاک و متدینی است. مراسم عقد و ازدواج خیلی ساده و بدون تشریفات برگزار شد. هر دوی ما برای خدمت به سپاه بهداشت رفته بودیم. دکتر مرندی در روستای کنجدجان گلپایگان و من هم در فریدن مشغول خدمت بودیم.
پول بلیت هوایپما را قسطی خریدیم
من و دکتر مرندی تصمیم گرفته بودیم برای ادامه تحصیل و گرفتن تخصص به امریکا برویم، اما پول خرید بلیت هواپیما را هم نداشتیم. خدا بیامرز پدر همسرم ضمانت ما را به شرکت هواپیمایی کرد تا بتوانیم بلیت بخریم و پول آن را قسطی پرداخت کنیم. یک سال بعد دکتر فاضل هم به امریکا آمدند. آنجا در دوران کارورزی به ما خانه دادند و ضمن تحصیل، از حقوقمان، اقساط بلیت را پرداختیم.
غذایی دلچسب با نان خانگی
در آمریکا همهچیز پیدا میشد به جز نان ایرانی! همسرم در فر نان میپخت و هر وقت دکتر مرندی و همسرش به خانه ما میآمدند میگفتند فقط نان و پنیر میخوریم! ارتباط خانوادگی ما خیلی زیاد بود. دکتر مرندی از برادر به من نزدیکتر است. زمانی که در آمریکا بودیم سعی میکردیم مسائل اسلامی را آنطور که باید و شاید انجام دهیم و اگر هم هر کداممان مرتکب اشتباهی میشد به همدیگر تذکر میدادیم بدون اینکه از همدیگر ناراحت شویم. در این سالها علاوه بر ارتباط خانوادگی، همکار هم بودهایم.
ماشینی که خریدیم مشترک بود
تا مدتها تمام وسایل زندگی ما مشترک بود؛ حتی ماشینی که خریدیم هم بهصورت مشترک استفاده میکردیم. بعد از پایان دوره انترنی، دکتر مرندی در همان ایالت ویرجینیا ماند و من هم به پنسیلوانیا و به شهر فیلادلفیا رفتم. ماشینمان تا آن موقع شراکتی بود و طبیعتا نمیشد ماشین را نصف کنیم! دکتر مرندی ماشین را برداشت و من ماشین دست دومی را قسطی خریدم. اجاره خانه من ۱۴۹دلار و ۹۵سنت بود و حقوقم ۱۵۵دلار؛ چون همه حقوق من خرج اجاره خانه میشد، دکتر مرندی گفت قسطهای ماشین را من میپردازم.
نام «مژده» با پیروزی انقلاب گره خورد
زمانی که به آمریکا رفتیم من ۲پسر داشتم. پسر سومم در آمریکا به دنیا آمد. با اینکه دختر دوست داشتم، اما نگران تربیت دختر در فضای آمریکا بودم. بارداری چهارم همسرم مصادف با وقایع انقلاب ایران شد. دوست داشتم فرزندمان دختر شود و به ایران برگردیم. درست به یاد دارم که دراز کشیده بودم و به اخبار ایران از رادیو گوش میدادم که خوابم برد. با زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. خانم دکتر مرندی پشت خط بود و میگفت: «مژده! مژده! انقلاب ایران پیروز شد!» با شنیدن خبر پیروزی انقلاب، حسابی خوشحال شدیم. وقتی دخترم به دنیا آمد، اسمش را مژده گذاشتیم.
نظم؛ مهمترین ویژگی دکتر مرندی
مهمترین ویژگی دکتر مرندی نظم ایشان است. اگر کسی در جلسهای حتی چند دقیقه هم دیر بیاید، حتما به او تذکر میدهد. گاهی دکتر مرندی به من ایراد میگیرد که چرا در جلسه چرت میزنم! من هم میخندم و میگویم به هر حال سن و سال که بالا میرود این اتفاق میافتد. راستش آنقدر در روز مشغول کارم و کمبود خواب دارم که گاهی در جلسه چرت میزنم! دکتر مرندی بسیار انسان متدینی است و دوستی با او نعمتی است که خداوند در زندگی به من داده است. چه زمانی که آمریکا بودیم و چه در ایران، اگر ایمان من حفظ شده، بهدلیل دوستی با ایشان است.
فیلم صحبت ها ی دکتر مرندی را اینجا ببینید:
hamshahrionline.ir/x9bK6