پس از دنیای مشوش و سودایی «امتیاز نهایی» و «ویکی، کریستیانا، بارسلونا»، وودی آلن دوباره به سراغ دنیای آشنایش رفته است. دنیای روشنفکر غرغرو، منزوی و سرشار از احساسات متناقضی که دچار مسئلهای عاطفی میشود.
نکته جالب توجه اینکه آلن فیلمنامه «هرچه پیش آید» را در همان سالهای دهه70 نوشته بود ولی در این سالها و پس از «رزو موستل»، بازیگر مناسبی برای بازی در آن پیدا نکرده بود. در واقع او بیش از 3دهه، این فیلمنامه را به خاطر نیافتن بازیگر مناسب برای نقشی بایگانی کرده بود که خلاصه چند خطیاش میگوید این نقش انگ خود آلن بوده است!
هرچند خود آلن به هیچ وجه این موضوع را قبول ندارد و میگوید تماشاگر او را در این نقش نمیپسندید و لریدیوید آن را به بهترین شکل ممکن بازی کرده است:« بوریس» در «هرچه پیش آید» اصلا مناسب من نبود. مطئنم که تماشاگر با دیدن من در این نقش، فیلم را پس میزد. کسی حاضر نبود به تماشای من در قالب آدمی از خود متشکر و پرمدعا که به همه متلک میگوید و کنایه میزند، بنشیند یا دستکم من اینطور فکر میکردم. دقیقا به همین دلیل فیلمنامه 30سالی در کشوی کارم ماند تا اینکه روزی یکیاز دوستانم (جولی تایلور) از لری دیوید به عنوان بازیگر مناسب این فیلمنام برد. احساس کردم که او گزینه درستی است و فیلمنامه را سریع بازنویسی کردم و جلوی دوربین بردم.»
لری دیوید در این سالها بیشتر چهرهای تلویزیونی بوده تا سینمایی. او هنرپیشه و کارگردان فعال تلویزیون است و البته قبلا در نقشهایی فرعی در یکی دو فیلم آلن بازی کرده است. وودی آلن از انتخاب او به شدت راضی است و حتی او را با بازیگر محبوبش (گروچو مارکس) مقایسه میکند؛ بازیگری که به گفته آلن، تماشاگر هیچگاه حتی از توهینهایش ناراحت نمیشد. نیویورک شهری که آلن بسیاری از فیلمهایش را در آن ساخته و حالا دوباره به آنجا بازگشته است و البته آلن به گفته خودش همواره تصور شخصیاش را از آن ارائه داده است.
آلن باز هم سراغ آدمها و موقعیتهایی رفته که قبلا نشان داده در ترسیم آنها تا چه حد استادانه عمل میکند. هرچند این نگرانی نیز وجود دارد که آلن در هفتاد و چندسالگی و در مقام مقایسه با شاهکاری چون «آنی هال» چنان که باید عمل نکرده باشد، فیلمی که آلن با آن به اوجی دست یافت که حتی در فیلمهای فوقالعاده بعدیاش هم موفق به تکرار آن موفقیت نشد.
شاید چالش اصلی در اینجا باشد که آیا با بازهم با آلنی نکته سنج مواجهیم یا فیلمسازی که صرفا به تکرار گذشتهها پرداخته است. آلن در یک دهه اخیر بیشتر مخالف داشته تا موافق و در میان ساختههایش تنها «امتیاز نهایی» و «ویکی، کریستیانا، بارسلونا» توانستهاند، مورد توافق جمعی منتقدان قرار گیرند. آیا بازگشت آلن به نیویورک میتواند خاطرات خوش کمدیهای سرزنده و روشنفکرانه دهه 70 او را زنده کند؟ آیا «آنیهال» دیگری در راه است؟
خودش میگوید در این سالها از زمانی که «پول رو بردار وفرار کن» را ساخت، کارگردان مسلطتری شده ولی از «آنیهال» به این سو چیزهای زیادتری را نیاموخته و فقط شاید کمی پختهتر شده باشد. وودی آلن در همه این سالها، متواضعترین فیلمساز سینمای آمریکا بوده است. کسی که کمتر پیش آمد، کمدیهایش را جدی بگیرد و همواره آرزومند رسیدن به غنای روشنفکرانه آثار فیلمساز محبوبش اینگمار برگمان بود.
آلن در دهه 80، تجربههای اغلب ناموفقی را به سودای نزدیکشدن به حالوهوای سینمای برگمان انجام داد و تقریبا همه اذعان داشتند که یک آلن اصیل و منحصربهفرد بهتر از یک برگمان درجه2 است. هرچند آلن خود اعتقاد دیگری داشت و البته در همین سالها هم فیلمهای فوقالعادهای مثل «رز ارغوانی قاهره» و «هانا و خواهرانش» را کارگردانی کرد.
وودی آلن نزدیک به 40 فیلم بلند سینمایی را در کارنامه دارد؛ کارنامهای پرفراز و نشیب و البته پربار که گرچه در میانشان فیلمهای متوسط و ضعیف هم بهچشم میخورد ولی درعوض تعداد آثار برجستهاش با توجه به پرکاری عجیب او، جالب توجه بهنظر میرسد.
تنوع ساختاری و مضمونی فیلمهای آلن، در عین برخورداری از مؤلفههایی تکرارشونده و جزئیاتی که در فیلمهای خوبش، به شکل باورنکردنی از توجه به شخصیتپردازی و ترسیم درست موقعیتها بازمیگردد، او را فیلمسازی نشان میدهد که میداند چگونه از تک تک عناصر، به شکلی هنرمندانه در خدمت فیلمش استفاده کند. در «امتیاز نهایی» استفاده از فضا و معماری بریتانیایی، استادانه و تکاندهنده است و اسپانیا در هیچ فیلم دیگری چون «ویکی، کریستیانا، بارسلونا»، چنین زیبا و دلفریب نبوده است و حالا با «هرچه پیش آید» او دوباره به شهر مورد علاقهاش نیویورک بازگشته است.
جایی که در آن بهدنیا آمده، در محله بروکلیناش بزرگ شده و البته این نیویورک به گفته خود آلن خیلی هم واقعگرایانه تصویر نشده است: «برای شناختن نیویورک واقعی باید سراغ فیلمهای اسکورسیزی و اسپایکلی بروید. من نیویورک را چنانکه شناختم و براساس آنچه که دوست میداشتم در فیلمهایم بهتصویر میکشم. آنچه در فیلمهایم میبینید نیویورکی است که من میشناسم، نه نیویورکی که الزاماً وجود دارد.»تقریباً مشخص بود که آلن پس از ساخت چند فیلم در اروپا، بار دیگر به نیویورک بازمیگردد.
فقط قابل پیشبینی نبود که این بازگشت، با رویکرد به فیلمنامهای همراه میشود که او 3 دهه پیش آن را نوشته بود. انتظار دیدن فیلمی که ساختار روایی، شخصیتپردازی و نحوه دیالوگنویسیاش، یادآور آثار قدیمی آلن باشد، کاملاً طبیعی است. ضمن اینکه آلن در بازنویسی، کوشیده تا آنچه که در گذر زمان تغییر کرده را با تحولات جامعه امروز همسو و همراه کند.
باز هم با روشنفکری سروکار داریم که دچار نوعی بدبینی ذاتی و انزوایی خود خواسته است و با تمام این ویژگیها، عاشق دختری میشود که هیچ ربطی به خودش ندارد و سالها از او کوچکتر است. دستمایهای که آلن قبلاً با آن فیلمهای درجه یکی ساخته و انتظار میرود که «هرچه پیش آید» هم یکی از این فیلمها باشد. آیا آلن در بازگشت به زادگاه و مایههای آشنایش، فیلم خوبی ساخته است؟ احتمالش بسیار است! آیا با فیلمی در اندازههای «آنیهال» مواجه خواهیم شد؟
احتمالش ضعیف است!