با «هر چه کارگر افتد» آلن مجددا در سیمای فیلمسازی نیویورکی ظاهر شده و در واقع به صورت توأمان هم به خواست طرفدارانش پاسخ مثبت داده و هم نیاز درونیاش را برای فیلمسازی در شهر محبوبش سیراب کرده؛ هرچند این ساخته آلن از اولین نمایشاش در بخش افتتاحیه جشنواره ترابیکا با واکنشهای متفاوتی مواجه شده است. اگر خروج از نیویورک و فیلمسازی در اروپا به فیلمهای فوقالعادهای چون «امتیاز نهایی» و «ویکی، کریسیتیانا بارسلونا» منجر شده و تصویر تازهای از آلن ارائه کرده بود، این بار بازگشت او به مولفههای همیشگیاش و توسل به عناصری چون تضاد تلخی و شیرینی، علاقه پایان ناپذیرش به جاز دیکسی، زادگاهش نیویورک و کلاسیکهای هالیوودی چندان ثمربخش جلوه نکرده است.
فیلمنامهای که 3دهه پیش نوشته شده فاقد پختگی کلام او در طول این سالهاست و ترکیب ناهمگون بازیگران نیز مزید بر علت شده تا «آنچه کارگر افتد» ناموفقترین فیلم یک دهه اخیر آلن لقب بگیرد. هرچند در این فیلم هم آلن بارقههای نبوغ خود را به نمایش میگذارد و با آفریدن شمایلی از زندگی شخصی خود، مهر تالیفی خود را بر پرده نقرهای ثبت میکند.
فیلم تازه آلن به عنوان رسالهای تصویری از نتایج سالها پژوهش او در عشق و شانس و فیزیک کوانتوم در حالی روی پرده رفت که اغلب منتقدان آن را فیلمی آشفته خواندند و معتقد بودند که با فاصله قاطعی از 4 فیلم آخر او اثری متوسط و نهچندان قابل اعتناست. یکی از قابل توجهترین انتقاداتی که متوجه این فیلم شده، تلاش آلن برای فرهنگسازی و تبلیغ ایده ازدواج پیرمردان عبوس و بدخلق با زنان جوان و زیباست که البته در این فیلم به مراتب پررنگتر از آثار قبلی اوست. به قول منتقد مجله تایم «تکرار این تم آشنا که به نظر میرسد پرداختن به آن تمامی ندارد، توهین جنایی آلن به سینماست که البته برای تماشاگر هم تأسفآور است.»
فیلم تازه آلن، تریبونی برای نطقهای غرای پیرمرد 73سالهای است که میکوشد جهانبینی و طرز تفکرش را بار دیگر در روزهای افول هنریاش یادآور شود. «متاسفم از اینکه میگویم ما انسانها موجودات ناتوان، ناکام و ناموفقی هستیم. البته من جهانبینی گسترده و در خور تحسینی دارم اما چه فایده در کشوری که یک سیاهپوست به کاخ سفید میرود، حتی نمیتوانم در نیویورک یک تاکسی بگیرم و زندگی آرام و بیدغدغهای داشته باشم.» این تنها بخشی از سخنان عجیب و غریب بورس یلنیکوف، نظریهپرداز باهوش و با استعدادی است که بارها نامزد دریافت جایزه نوبل شده است. این پیرمرد 60ساله تصویر بزرگی از دنیا را در ذهن دارد که در سرازیری افتاده و با سرعت هرچه تمامتر به سمت نابودی در حرکت است.
او معتقد است که انسانها در گرداب توهمات، آرزوهای معدوم و امیال سرکوبشدهشان دست و پا میزنند. به همین خاطر از نوع بشر بیزار است و از حماقت آنانی که این عمر کوتاه را هم در بهت و حزن و غمزدگی میگذرانند عصبانی است! مونولوگهای فکورانه و در عین حال کمیک او در برخی سکانسها در قالب عقاید روشنفکرانه و ایدئولوژی خاص آلن تجلی مییابند اما به نظر میرسد که هدف دیگری را هم دنبال میکنند.
وقتی این جملات با زبان توهینآمیز و کنایهدار لریدیوید بیان میشوند در معرفی بیشتر کاراکتر بوریس و پی بردن تماشاگر به عمق و پیچیدگیهای شخصیتی او هم کاربرد دارند. در فیلم روی صحبت او با دوستان قدیمیاش در آکادمی (مایکل مککین و کانلس هیل) است که در پاتوقشان جمع میشوند و با وجود آنکه با او سرگرم و همکلام میشوند هم منتقد اخلاق تند و حرفهای نابهجای او هستند و هم معتقدند که او کمی خلوضع است.
بوریس شهریار ملک بدبینهاست اما برای حفظ بقای هر سلطنتی نابود کردن زندگی چند قربانی لازم است. در اینجا قربانی دختر جوان حدودا 20سالهای به نام ملودی (ایوان راشلوود) است که خانوادهاش را در میسیسیپی ترک کرده و در منهتن سرگردان است. وقتی ملودی برای کمک خواستن به بوریس پناه میآورد، واکنشی احساسی میان آنها روی میدهد و خیلی زود با هم ازدواج میکنند.
بوریس سالها پیش در یک اقدام ناموفق برای خودکشی از پنجره بیرون پرید و همسر ثروتمند و آپارتمان بالای شهرش را برای همیشه ترک کرد. او سالهاست که در یک آپارتمان قدیمی در نزدیکی محله چینیها زندگی میکند و به جای تحقیق و پژوهش با تدریس شطرنج به بچههای کوچک زندگیاش را میگذراند. دختر جوانی که از دل جنوب نزد او آمده، به زندگی بسته و تاریک او طراوت میبخشد اما بوریس احساس دوگانهای به او دارد؛ طبیعت نافرمان و پرشور این پرنده شیرین برایش جذاب و دوستداشتنی است.
اما از نظر او گاها به اندازه یک موجود بیمصرف، ساکت و پخمه است. وقتی ملودی برایش ماهی سرخ میکند یا با فیلمهای فرد استیر سعی در آرامکردن حملات عصبی او دارد، بوریس از حمایت او ابراز تاسف میکند و او را که سرشار از عشق و اشتیاق است را با همه چیز از اصل قطعیت ورنر هایزنبرگ (فیزیکدان آلمانی) گرفته تا لیست جرائم در خور مجازات میکادو (عنوان سابق امپراتور ژاپن) تیرباران میکند. تدریس شطرنج بوریس، ناخشنودی ملودی از وضعیت کار او و موقعیتهای طنزآمیزی که دو شخصیت در آن قرار میگیرند در محوریت بخش کمدی فیلم قرار دارند و آلن با ظرافت، تکامل تدریجی هر دو شخصیت دیزنیمایی را هدایت میکند. یکسال از ازدواج آنها میگذرد که تقدیر با نوای آرام و دلنشینی از «Fifth» بتهوون در میزند؛ ماریتا (کلرسن متاثر از فضایی فرا دراماتیک) مادر ملودی است که رد دخترش را تا نیویورک و آپارتمان بوریس گرفته است.
او نماد تفکری مذهبی است که با عقاید متعصبانه و رفتار مقدسمأبانهاش ملودی را از خانه فراری داده و حال او را در کنار همسری میبیند که به هیچوجه او را مناسب دخترش نمیداند؛ پیرمردی بداخلاق، تندخو و نامتعادل که ماریتا در اولین برخورد با او جا میخورد و رنگپریده از قاب دوربین آلن بیرون میرود. ازدواج نامتعارف ملودی و بوریس شاید در نگاه اول برای جلب نظر مساعد مخالفان باشد اما از احترام عمیق وودیآلن به سینمای اروپایی فلینی و به طور مشخص انیگمار برگمان حکایت دارد.
آلن در نخستین گام کمدین بزرگ و موفقی بود که به فیلمسازی روی آورد و رفتهرفته بدنه و قالب کارهایش به نحو شگفتانگیزی غنیتر شد جنبههای روانشناسانهتری به چاشنی کمدی آثارش اضافه شد و غالبا همچون زوبینهایی دردناک به سوی مسائلی چون جنسیت، عشق و ازدواج نشانه رفته است. «هر چه کارگر افتد» ادای دین روشن و مشخص کارگردان به فیلم مورد علاقهاش «لبخندهای یک شب تابستانی» اثر برگمان است که تا حد زیادی جنبههای هجایی این اثر سادیسمی- روشنفکرانه را غنیتر کرده اما متاسفانه در مقایسه با دیگر آثار فیلمساز، پختگی لازم را ندارد. به هر ترتیب فیلم با ساختارشکنی کارگردان هنجارشکن روابط را از قید و بندهای عرفی رها میسازد و آنچه که از یک جنس میداند را به هم پیوند میدهد؛ دوستی با دوستی، عشق با عشق، عاشق با معشوق و البته این گاهی هم میتواند با برخی ایدهآلها در تضاد باشد یا هزینههایی را برای دو طرف دربر داشته باشد و از این روست که پیوند جوانی و پیری را هم جایز میشمارد.